English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (34 milliseconds)
English Persian
demoralised از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
Other Matches
demoralization تخریب روحیه کردن
demoralization از بین بردن روحیه
demoralising تضعیف روحیه کردن
disspirit روحیه راتضعیف کردن
demoralises تضعیف روحیه کردن
demoralize تضعیف روحیه کردن
demoralised تضعیف روحیه کردن
demoralizing تضعیف روحیه کردن
demoralizes تضعیف روحیه کردن
demoralized تضعیف روحیه کردن
cowed ترساندن تضعیف روحیه کردن
cows ترساندن تضعیف روحیه کردن
cowing ترساندن تضعیف روحیه کردن
cow ترساندن تضعیف روحیه کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
moral روحیه
mentalities روحیه
mentality روحیه
spirit روحیه
gei روحیه
morale روحیه
spiriting روحیه
psyches تضعیف روحیه
high moral روحیه قوی
psyched تضعیف روحیه
esprit de corps روحیه قسمتی
psyching تضعیف روحیه
recreations روحیه و رفاه
recreation روحیه و رفاه
psych تضعیف روحیه
demoralization تضعیف روحیه
esprit غرور روحیه
morale روحیه جنگجویان
spirit de corps روحیه قسمتی
espirit de corps روحیه گروهی
low-spirited دارای روحیه بد
tucks نیرو روحیه
party spirit روحیه تحزب
low spirited دارای روحیه بد
spirit رمق روحیه
spirituality روحیه مذهبی
high moral روحیه عالی
tucking نیرو روحیه
spiriting رمق روحیه
psychs تضعیف روحیه
tuck نیرو روحیه
demoratize بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
morale روحیه افراد مردم
weak minded دارای روحیه ضعیف
braced تجدید واحیای روحیه
brace تجدید واحیای روحیه
poor spirited دارای روحیه ضعیف
flattens روحیه خودرا باختن
public spirited دارای روحیه اجتماعی
dispirit دلسردکردن روحیه راباختن
flatten روحیه خودرا باختن
fey دارای روحیه خراب واشفته
zeitgeist روحیه یا طرزفکر یک عصر یادوره
bravura افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
welfare funds اعتبارات رفاهی یا بهزیستی اعتبار مربوط به روحیه ورفاه
rah rah دارای روحیه دانشجویی شعار دهنده برای دانشکده هورا هورا گفتن
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
buddy system سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
to make mincemeat of از میان بردن
shunted از میان بردن کنارگذاشتن
to make odds even نا برابری ها را از میان بردن
shunts از میان بردن کنارگذاشتن
shunt از میان بردن کنارگذاشتن
to burn up سوزاندن و از میان بردن
bield تشجیع کردن شهامت دادن
underwater demolition تخریب ضدزیردریایی تخریب موانع زیرابی
destruction site منطقه تخریب مهمات محل تخریب
demolition target منطقه تخریب منطقه در نظر گرفته شده برای تخریب
demolition guard نگهبان منطقه تخریب مسئول حفافت منطقه تخریب
demolishes تخریب کردن
rupturing تخریب کردن
ruptures تخریب کردن
rupture تخریب کردن
demolitions تخریب کردن
demolish تخریب کردن
demolished تخریب کردن
destruct تخریب کردن
demolition تخریب کردن
demolishing تخریب کردن
atomic demolition munition خرج تخریب مهمات اتمی مهمات مخصوص تخریب جنگ افزار اتمی
plucked شهامت
plucks شهامت
plucking شهامت
pluck شهامت
bounty اعانه شهامت
daring جرات شهامت
animosity شهامت جسارت
dares شهامت یارایی
dare شهامت یارایی
dared شهامت یارایی
fortitude شهامت اخلاقی شکیبایی
destroying تخریب کردن منهدم کردن
destroys تخریب کردن منهدم کردن
destroy تخریب کردن منهدم کردن
access procedures روشهای مربوط به کشف وخنثی کردن و تخریب موادمنفجره یا بی اثر کردن موادمنفجره
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock میان چوب میان تیر
intervenient در میان اینده واقع در میان
seeping از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
cut of a corner میان بر کردن
cut across میان بر کردن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
intract در میان هم کار کردن
syncopate از میان کوتاه کردن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
to cut short قطع کردن میان برکردن
to split the difference تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
coopt انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
neutralising بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralize بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizes بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
rupturing تخریب
demolition تخریب
ruptures تخریب
destruction تخریب
vandalism تخریب
ruination تخریب
demolitions تخریب
degradation تخریب
rupture تخریب
destroyed تخریب شد
fail soft تخریب
cratering charge خرج تخریب
criminal damage تخریب جزائی
oxidative degradation تخریب اکسایشی
bomb disposal تخریب بمب
destructivity قدرت تخریب
underwater demolition تخریب زیرابی
demolition kit جعبه تخریب
destructor تخریب کننده
fail safe تخریب امن
fail-safe تخریب امن
fail soft تخریب تدریجی
hard core مصالح تخریب
demolition belt نوار تخریب
subversion انهدام تخریب
destruction fire تیر تخریب
destruction site منطقه تخریب
demolition target هدف تخریب
rubble hard core مصالح تخریب
destruct system سیستم تخریب
rheodestruction تخریب جریان
destruction radius حداکثرشعاع تخریب
take off بردن کم کردن
demolition belt کمربند تخریب منطقهای
vasto حکم یا دستور تخریب
destruction radius شعاع تخریب مین
destruction area منطقه تخریب مهمات
demolition firing party گروه مسئول تخریب
demolition kit جعبه وسایل تخریب
dismantling shot تیر تخریب کننده
concussion detonation خرج تخریب ضربتی
concussion detonation خرج اماده به تخریب
jack pot دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
take لمس کردن بردن
inferred استنباط کردن پی بردن به
inferring استنباط کردن پی بردن به
conducts هدایت کردن بردن
infers استنباط کردن پی بردن به
takes لمس کردن بردن
conducted هدایت کردن بردن
conducting هدایت کردن بردن
infer استنباط کردن پی بردن به
conduct هدایت کردن بردن
imbibes تحلیل بردن فرو بردن
to push out پیش بردن جلو بردن
imbibing تحلیل بردن فرو بردن
imbibe تحلیل بردن فرو بردن
imbibed تحلیل بردن فرو بردن
destroyed ازبین رفت تخریب شده
petard خرج تخریب دیواره و پایه پل
xylotomous دارای قابلیت تخریب چوب
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com