Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (40 milliseconds)
English
Persian
demoralised
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
Other Matches
demoralization
تخریب روحیه کردن
demoralization
از بین بردن روحیه
demoralising
تضعیف روحیه کردن
disspirit
روحیه راتضعیف کردن
demoralises
تضعیف روحیه کردن
demoralize
تضعیف روحیه کردن
demoralised
تضعیف روحیه کردن
demoralizing
تضعیف روحیه کردن
demoralizes
تضعیف روحیه کردن
demoralized
تضعیف روحیه کردن
cowed
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cows
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cowing
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cow
ترساندن تضعیف روحیه کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
moral
روحیه
mentalities
روحیه
mentality
روحیه
spirit
روحیه
gei
روحیه
morale
روحیه
spiriting
روحیه
psyches
تضعیف روحیه
high moral
روحیه قوی
psyched
تضعیف روحیه
esprit de corps
روحیه قسمتی
psyching
تضعیف روحیه
recreations
روحیه و رفاه
recreation
روحیه و رفاه
psych
تضعیف روحیه
demoralization
تضعیف روحیه
esprit
غرور روحیه
morale
روحیه جنگجویان
spirit de corps
روحیه قسمتی
espirit de corps
روحیه گروهی
low-spirited
دارای روحیه بد
tucks
نیرو روحیه
party spirit
روحیه تحزب
low spirited
دارای روحیه بد
spirit
رمق روحیه
spirituality
روحیه مذهبی
high moral
روحیه عالی
tucking
نیرو روحیه
spiriting
رمق روحیه
psychs
تضعیف روحیه
tuck
نیرو روحیه
demoratize
بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
morale
روحیه افراد مردم
weak minded
دارای روحیه ضعیف
braced
تجدید واحیای روحیه
brace
تجدید واحیای روحیه
poor spirited
دارای روحیه ضعیف
flattens
روحیه خودرا باختن
public spirited
دارای روحیه اجتماعی
dispirit
دلسردکردن روحیه راباختن
flatten
روحیه خودرا باختن
fey
دارای روحیه خراب واشفته
zeitgeist
روحیه یا طرزفکر یک عصر یادوره
bravura
افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
welfare funds
اعتبارات رفاهی یا بهزیستی اعتبار مربوط به روحیه ورفاه
rah rah
دارای روحیه دانشجویی شعار دهنده برای دانشکده هورا هورا گفتن
uncreate
نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
buddy system
سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
to make mincemeat of
از میان بردن
shunted
از میان بردن کنارگذاشتن
to make odds even
نا برابری ها را از میان بردن
shunts
از میان بردن کنارگذاشتن
shunt
از میان بردن کنارگذاشتن
to burn up
سوزاندن و از میان بردن
bield
تشجیع کردن شهامت دادن
underwater demolition
تخریب ضدزیردریایی تخریب موانع زیرابی
destruction site
منطقه تخریب مهمات محل تخریب
demolition target
منطقه تخریب منطقه در نظر گرفته شده برای تخریب
demolition guard
نگهبان منطقه تخریب مسئول حفافت منطقه تخریب
demolishes
تخریب کردن
rupturing
تخریب کردن
ruptures
تخریب کردن
rupture
تخریب کردن
demolitions
تخریب کردن
demolish
تخریب کردن
demolished
تخریب کردن
destruct
تخریب کردن
demolition
تخریب کردن
demolishing
تخریب کردن
atomic demolition munition
خرج تخریب مهمات اتمی مهمات مخصوص تخریب جنگ افزار اتمی
plucked
شهامت
plucks
شهامت
plucking
شهامت
pluck
شهامت
bounty
اعانه شهامت
daring
جرات شهامت
animosity
شهامت جسارت
dares
شهامت یارایی
dare
شهامت یارایی
dared
شهامت یارایی
fortitude
شهامت اخلاقی شکیبایی
destroying
تخریب کردن منهدم کردن
destroys
تخریب کردن منهدم کردن
destroy
تخریب کردن منهدم کردن
access procedures
روشهای مربوط به کشف وخنثی کردن و تخریب موادمنفجره یا بی اثر کردن موادمنفجره
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock
میان چوب میان تیر
intervenient
در میان اینده واقع در میان
seeping
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
cut of a corner
میان بر کردن
cut across
میان بر کردن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
intract
در میان هم کار کردن
syncopate
از میان کوتاه کردن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
interject
در میان امدن مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
میان دعوا نرخ طى کردن .
to cut short
قطع کردن میان برکردن
to split the difference
تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
coopt
انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
neutralising
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralize
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizes
بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
rupturing
تخریب
demolition
تخریب
ruptures
تخریب
destruction
تخریب
vandalism
تخریب
ruination
تخریب
demolitions
تخریب
degradation
تخریب
rupture
تخریب
destroyed
تخریب شد
fail soft
تخریب
cratering charge
خرج تخریب
criminal damage
تخریب جزائی
oxidative degradation
تخریب اکسایشی
bomb disposal
تخریب بمب
destructivity
قدرت تخریب
underwater demolition
تخریب زیرابی
demolition kit
جعبه تخریب
destructor
تخریب کننده
fail safe
تخریب امن
fail-safe
تخریب امن
fail soft
تخریب تدریجی
hard core
مصالح تخریب
demolition belt
نوار تخریب
subversion
انهدام تخریب
destruction fire
تیر تخریب
destruction site
منطقه تخریب
demolition target
هدف تخریب
rubble hard core
مصالح تخریب
destruct system
سیستم تخریب
rheodestruction
تخریب جریان
destruction radius
حداکثرشعاع تخریب
take off
بردن کم کردن
demolition belt
کمربند تخریب منطقهای
vasto
حکم یا دستور تخریب
destruction radius
شعاع تخریب مین
destruction area
منطقه تخریب مهمات
demolition firing party
گروه مسئول تخریب
demolition kit
جعبه وسایل تخریب
dismantling shot
تیر تخریب کننده
concussion detonation
خرج تخریب ضربتی
concussion detonation
خرج اماده به تخریب
jack pot
دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
take
لمس کردن بردن
inferred
استنباط کردن پی بردن به
inferring
استنباط کردن پی بردن به
conducts
هدایت کردن بردن
infers
استنباط کردن پی بردن به
takes
لمس کردن بردن
conducted
هدایت کردن بردن
conducting
هدایت کردن بردن
infer
استنباط کردن پی بردن به
conduct
هدایت کردن بردن
imbibes
تحلیل بردن فرو بردن
to push out
پیش بردن جلو بردن
imbibing
تحلیل بردن فرو بردن
imbibe
تحلیل بردن فرو بردن
imbibed
تحلیل بردن فرو بردن
destroyed
ازبین رفت تخریب شده
petard
خرج تخریب دیواره و پایه پل
xylotomous
دارای قابلیت تخریب چوب
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com