English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
Search result with all words
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
Other Matches
waived صرفنظر کردن از
waives صرفنظر کردن از
call off صرفنظر کردن
waive صرفنظر کردن از
withdrawals صرفنظر کردن بازگیری
forgets فراموشی صرفنظر کردن
withdraw صرفنظر کردن بازگیری
withdraws صرفنظر کردن بازگیری
withdrawal صرفنظر کردن بازگیری
cession of a right از حقی صرفنظر کردن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
forget فراموشی صرفنظر کردن
waive one's claim از ادعای خود صرفنظر کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
pass up رد کردن صرفنظر کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
irregardless صرفنظر از
no matter <idiom> صرفنظر
regardless صرفنظر از
irrespective صرفنظر از
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
surrenders واگذاری صرفنظر
dispensable صرفنظر کردنی
waiver صرفنظر اغماض
waiver فسخ صرفنظر
surrender واگذاری صرفنظر
surrendered واگذاری صرفنظر
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
waiver بار قابل صرفنظر
adside from صرفنظر از اینکه گذشته از این
settlement by abandonment تسویه در نتیجه صرفنظر شدن از مطالبات
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
nose gear قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
dead freight کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
coning angle زاویه بین محور طولی تیغه ها و سطح مار بر نوک تیغه ها صرفنظر از خمش تیغه ها
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to work out something چیزی را حل کردن
make do with something با چیزی تا کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
make something do با چیزی تا کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
defrost یخ چیزی را اب کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut something چیزی را کم کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard چیزی را ول کردن
fills پر کردن چیزی
fill پر کردن چیزی
deducted کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
cleaned تمیز کردن چیزی
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
clean تمیز کردن چیزی
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
cleanest تمیز کردن چیزی
to ensure something تامین کردن [چیزی]
simplifies ساده تر کردن چیزی
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
simplify ساده تر کردن چیزی
simplifying ساده تر کردن چیزی
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
premise چیزی را فرض کردن
assume چیزی را فرض کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
presume چیزی را فرض کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
mean مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
cleans تمیز کردن چیزی
replace چیزی را تعویض کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
unmasks چیزی رااشکار کردن
unmask چیزی رااشکار کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
unmasking چیزی رااشکار کردن
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com