English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
Other Matches
amortize بیحس کردن
to anaesthetize locally بیحس کردن
anaesthetises بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetized بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetizing بیهوش یا بیحس کردن
anesthetized بیهوش یا بیحس کردن
anesthetizes بیهوش یا بیحس کردن
anesthetizing بیهوش یا بیحس کردن
numb بیحس یاکرخت کردن
to benvmb with cold از سرما بیحس کردن
anaesthetised بیهوش یا بیحس کردن
numbed بیحس یاکرخت کردن
numbs بیحس یاکرخت کردن
anaesthetizes بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetising بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetize بیهوش یا بیحس کردن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
numbs بیحس
numbed بیحس
senseless بیحس
insensitivity بیحس
insensitive بیحس
obtuse بیحس
callous بیحس
numb بیحس
insensible بیحس
astonied بیحس
impassive بیحس
insensate بیحس
nonlethal بیحس کننده
seared conscience وجدان بیحس
numbing بیحس کننده
numbly بطور بیحس
unfeeling بیحس فاقد احساسات
he was petrified with fear از ترس بیحس یا بی حرکت شد
incapable of pain بیحس نسبت بدرد
procaine نمک قلیایی بیحس کننده
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
benzocaine ماده متبلورسفیدی بفرمول 2NO11H9C که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود
to let fly انداختن تیرخالی کردن
launch انداختن پرت کردن
hurtles پرت کردن انداختن
spits سوراخ کردن تف انداختن
spit سوراخ کردن تف انداختن
toss پرت کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
launching انداختن پرت کردن
to put by دور انداختن رد کردن
tossing پرت کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
launches انداختن پرت کردن
tossed پرت کردن انداختن
launched انداختن پرت کردن
hurtle پرت کردن انداختن
hurtling پرت کردن انداختن
slots انداختن چفت کردن
to set off انداختن برابر کردن
put تعویض کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
puts تعویض کردن انداختن
lay aside پس انداز کردن انداختن
slot انداختن چفت کردن
putting تعویض کردن انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
retards عقب انداختن اهسته کردن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
retard عقب انداختن اهسته کردن
back پشتی کردن پشت انداختن
backs پشتی کردن پشت انداختن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
involve گیر انداختن وارد کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
involving گیر انداختن وارد کردن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
deface ازشکل انداختن محو کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
involves گیر انداختن وارد کردن
operates اداره کردن راه انداختن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
groove خط انداختن شیار دار کردن
operate اداره کردن راه انداختن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
operated اداره کردن راه انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
To becomeinsbordinate . لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
run به کار انداختن روشن کردن موتور
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
To kint ones eyebrows . To frown . گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down پایین انداختن انداختن
demonetization خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
overthrow بر انداختن
to let drop انداختن
to let fall انداختن
relegated انداختن
blob لک انداختن
string زه انداختن به
spills انداختن
hewn انداختن
relegates انداختن
relegating انداختن
spilling انداختن
spilled انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com