English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (17 milliseconds)
English Persian
penalties از کف دادن نوبت
penalty از کف دادن نوبت
Other Matches
intermit نوبت داشتن نوبت شدن
out of turn بی نوبت
serves نوبت
served نوبت
serve نوبت
inning نوبت
trick نوبت
tricking نوبت
tours نوبت
touring نوبت
periodicity نوبت
turns نوبت
turn نوبت
toured نوبت
tour نوبت
tricked نوبت
alternation نوبت
heat نوبت
tertian fever نوبت غب
tertian fever نوبت سه به یک
reprise نوبت
intermittence نوبت
heats نوبت
shifts نوبت کار
whose turn is it? نوبت کیست
out of turn خارج از نوبت
roundest نوبت گردکردن
round نوبت گردکردن
period نوبت ایست
prime shift نوبت اول
shifts نوبت کاری
shifts نوبت تعویض
period روزگار نوبت
intermittent نوبت دار
handout نوبت بازی
tricking نوبت نگهبانی
tricked نوبت نگهبانی
handouts نوبت بازی
period نوبت مرحله
periods نوبت ایست
round robin با گردش نوبت
round robin نوبت گردشی
periods روزگار نوبت
every dog has his day <idiom> آسیاب به نوبت
trick نوبت نگهبانی
periods نوبت مرحله
periodic نوبت دار
movement credit نوبت حرکت
shifted نوبت کاری
shift نوبت تعویض
it is my lead نوبت من است
shift نوبت کار
shift نوبت کاری
shifted نوبت کار
shifted نوبت تعویض
rotas جدول نوبت خدمت
air register تنظیم نوبت پرواز
round نوبت گرد کردن
to be one's turn [go] نوبت [کسی] شدن
roundest نوبت گرد کردن
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
My turn! حالا نوبت منه!
shift schedule برنامه نوبت کاری
collocation نظم نوبت وترتیب
out نوبت سرویس اسکواش
first dogwatch نوبت نگهبانی عصر
batter توپزنی که نوبت اوست
say نوبت حرف زدن
says نوبت حرف زدن
rota جدول نوبت خدمت
it is your move نوبت شما است
outed نوبت سرویس اسکواش
on deck در انتظار نوبت شنا
on deck دونده منتظر نوبت
every other <idiom> به نوبت عرض شدن
batters توپزنی که نوبت اوست
out- نوبت سرویس اسکواش
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
He jumped the queue. پرید توی صف ( خارج از نوبت )
bat around توپ زدن به نوبت در یک ردیف
striker کروکه بازی که نوبت اوست
platoon بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
platoons بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
To jump the queue. خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
queuing theory نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات
antiperiodic جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
all things come to him who waits <proverb> بر اثر صبر نوبت ظفر آید
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
innings نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
ball is in your court <idiom> [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
one and nine balls billiard بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
threesomes مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
threesome مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
due از دست رفته کهنه شده از نوبت خارج شده
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
wicket میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
wickets میلههای چوبی کریکت نوبت توپزنی در کریکت
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
every one fired two rounds هر کسی دو تیر خالی کرد هر کسی دو نوبت شلیک کرد
duty roster دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
house منزل دادن پناه دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
houses منزل دادن پناه دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com