Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (32 milliseconds)
English
Persian
simplifies
اسان تر کردن مختصر کردن
simplify
اسان تر کردن مختصر کردن
simplifying
اسان تر کردن مختصر کردن
Other Matches
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
precise
مختصر کردن مختصر
facilitates
اسان کردن
facilitated
اسان کردن
facilitating
اسان کردن
facilitate
اسان کردن
in orders to make it easiter
برای اسان تر کردن ان
simplifies
مختصر کردن اسانتر کردن
simplifying
مختصر کردن اسانتر کردن
simplify
مختصر کردن اسانتر کردن
break the wind
در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
abridge
مختصر کردن
shorten
مختصر کردن کاستن
shortens
مختصر کردن کاستن
shortened
مختصر کردن کاستن
look in
دیدن کردن مختصر
abbreviates
مختصر یا مفید کردن
abbreviating
مختصر یا مفید کردن
abbreviate
مختصر یا مفید کردن
step in
بازدید مختصر وکوتاهی کردن
to d. into a book
نگاه مختصر بکتابی کردن
pedrail
اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
outline
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlined
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
setl
زبان سطح بالا که برای اسان کردن برنامه نویسی الگوریتم طراحی شده است
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
cushy
اسان
eath
اسان
easy
اسان
potties
اسان
potty
اسان
easygoing
اسان
duck soup
اسان
simple
اسان
straightforward
اسان
easiest
اسان
facile
اسان
degage
اسان
cushiest
اسان
simpler
اسان
cushier
اسان
simplest
اسان
easier
اسان
lollipops
ضربه اسان
light handed
اسان راحت
easy
پاس اسان
laxity
اسان گیری
to roll on
اسان رفتن
euthanasia
مرگ اسان
easygoing
اسان گیر
lollipop
ضربه اسان
easiest
پاس اسان
to ease off
اسان شدن
easier
پاس اسان
permissive
اسان گیر
to roll by
اسان رفتن
soft loan
وام اسان
soft loans
وام اسان
permissiveness
اسان گیری
lenient
اسان گیر
to sweep past
اسان رفتن
leniency
اسان گیری ارفاق
glided
سریدن اسان رفتن
duck soup
کار اسان وسهل
glides
سریدن اسان رفتن
royal road
اسان ترین راه
cushily
اسان وبی دردسر
to take it easy
کار را اسان گرفتن
glide
سریدن اسان رفتن
happy go lucky
اسان گذران بیمار
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
in orders that it may beeasier
برای اینکه اسان تر شود
kickable
اسان برای ضربه زدن با پا
it is very easily done
بسیار اسان انجام میگیرد
collars
کسب اسان امتیاز ضربه
mobility
انتقال اسان منابع تولید
it promisews to be easy
امید میرود اسان باشد
collar
کسب اسان امتیاز ضربه
it promisews to be easy
چنین مینماید که اسان است
laughter
مسابقه اسان برای بردن
chippie
پرتاب اسان از زیر سبد
pie alley
مسیر اسان برای گوی اندازی
nothing great is easy
هیچ کاری بزرگی اسان نیست
holeable
گوی اسان برای به سوراخ انداختن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
friendliness
میزان اسان بودن کار باکامپیوتر یا برنامه
pick a cherry
ناتوانی در انداختن تمام میلههای اسان بولینگ
cheesecakes
مسیری در بولینگ که امتیازبه دست اوردن در ان اسان است
cheesecake
مسیری در بولینگ که امتیازبه دست اوردن در ان اسان است
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
down line processor
پردازندهای که در ترمینال یک شبکه ارتباطات قرار دارد وانتقال داده را اسان میکند
epitome
مختصر
febricula
تب مختصر
summary
مختصر
summaries
مختصر
succinct
مختصر
viz
مختصر
curt
<adj.>
مختصر
fleeting
<adj.>
مختصر
concise
مختصر
short term
مختصر
succinct
<adj.>
مختصر
abridged
مختصر
tersest
مختصر
abstracted
مختصر
terser
مختصر
terse
مختصر
concise
<adj.>
مختصر
laconic
مختصر گو
partial
مختصر
short
<adj.>
مختصر
briefest
مختصر
synoptic
مختصر
incomprehensive
مختصر
briefer
مختصر
briefed
مختصر
brief
مختصر
little
مختصر
tis
مختصر ti is
laconically
مختصر گو
abbreviated
مختصر
shortest
مختصر
sum
مختصر
shorter
مختصر
sums
مختصر
grammalogue
مختصر
compend
مختصر
gnomical
مختصر
short
مختصر
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
setup
توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد
petit mal
صرع مختصر
briefly speaking
مختصر کنیم
concisely
بطور مختصر
short and sweet
<idiom>
مختصر ومفید
compendium
مختصر کوتاهی
tendency
علاقه مختصر
flash
روشنایی مختصر
scumble
مالش مختصر
tot
یادداشت مختصر
lacanic
مختصر و مفید
tendencies
علاقه مختصر
flashed
روشنایی مختصر
flashes
روشنایی مختصر
tots
یادداشت مختصر
pithy
مختصر ومفید
snack
خوراک مختصر
curtail
مختصر نمودن
synopsis
اجمال مختصر
synopses
اجمال مختصر
summary
خلاصه مختصر
clicks
صدای مختصر
simplifier
مختصر کننده
summaries
خلاصه مختصر
potluck
غذای مختصر
click
صدای مختصر
curtailed
مختصر نمودن
curtailing
مختصر نمودن
curtails
مختصر نمودن
snacks
خوراک مختصر
squabbles
نزا مختصر
shortener
مختصر کننده
contracted
مختصر محدود
clicked
صدای مختصر
tiffin
ناهار مختصر
squabbled
نزا مختصر
brief
کوتاه مختصر
squabble
نزا مختصر
nodding acquaintance
آشنایی مختصر
let us be brief
مختصر کنیم
telegraphic
تلگرافی مختصر
shorthand
مختصر نویسی
grind out
پیشروی مختصر
briefed
کوتاه مختصر
briefest
کوتاه مختصر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com