English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (9 milliseconds)
English Persian
happy go lucky اسان گذران بیمار
Other Matches
transparently سو گذران
transparent سو گذران
subsistence گذران
maintenance گذران خرجی
get along گذران کردن
subsisting گذران کردن
to do well خوب گذران
pleasure seeking خوش گذران
free living خوش گذران
subsist گذران کردن
feaster خوش گذران
subsists گذران کردن
life sustenance گذران زندگی
feastful خوش گذران
free liver خوش گذران
transparent نور گذران
transparently نور گذران
luxurious خوش گذران
subsisted گذران کردن
pastime تفریح کاروقت گذران
to get along گذران کردن بسربردن
dawdler بیهوده وقت گذران
he makes a living with hispen بانویسندگی گذران میکند
sensual خوش گذران نفسانی
get on گذران کردن گذراندن
living وسیله گذران معیشت
pastimes تفریح کاروقت گذران
faring گذراندن گذران کردن
fares گذراندن گذران کردن
fared گذراندن گذران کردن
jovial خوش گذران عیاش
fare گذراندن گذران کردن
epicure ادم خوش گذران وعیاش
epicures ادم خوش گذران وعیاش
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
to do without any thing ازچیزی صرف نظرکردن بدون چیزی گذران کردن
bedridden بیمار
bedrid بیمار
sickly بیمار
patient بیمار
sickliest بیمار
pulmonic بیمار
patients بیمار
bedfast بیمار
sick بیمار
sickest بیمار
wooziest بیمار
woozier بیمار
ill بیمار
ill- بیمار
ills بیمار
sicklier بیمار
woozy بیمار
duck soup اسان
degage اسان
easygoing اسان
eath اسان
facile اسان
simpler اسان
straightforward اسان
easier اسان
potty اسان
easiest اسان
potties اسان
easy اسان
cushy اسان
cushiest اسان
simple اسان
simplest اسان
cushier اسان
dangeously sick سخت بیمار
maniacs بیمار مانیایی
maniac بیمار مانیایی
sick of love بیمار عشق
inpatient بیمار بستری
look for بیمار بودن
love sick بیمار عشق
outpatient بیمار سرپایی
psyho بیمار روانی
sick industry صنعت بیمار
sick nurse پرستار بیمار
podagric بیمار نقرس
languideyes چشمان بیمار
sickrooms اتاق بیمار
out-patients بیمار سرپائی
homesick بیمار وطن
patient بیمار مریض
patients بیمار مریض
sickroom اتاق بیمار
psychotic بیمار روانی
psychopaths بیمار روانی
psychopath بیمار روانی
out-patient بیمار سرپائی
soft loans وام اسان
euthanasia مرگ اسان
facilitates اسان کردن
easier پاس اسان
facilitated اسان کردن
easiest پاس اسان
easy پاس اسان
lollipop ضربه اسان
facilitate اسان کردن
laxity اسان گیری
lollipops ضربه اسان
light handed اسان راحت
soft loan وام اسان
permissiveness اسان گیری
permissive اسان گیر
to sweep past اسان رفتن
easygoing اسان گیر
to roll by اسان رفتن
facilitating اسان کردن
to roll on اسان رفتن
lenient اسان گیر
to ease off اسان شدن
you will become sick شما بیمار میشوید
in-patients بیمار بستریدر بیمارستان
carer مراقبو تیماردار بیمار
unhealthy غیر سالم بیمار
in-patient بیمار بستریدر بیمارستان
languish بیمار عشق شدن
languished بیمار عشق شدن
outpatient بیمار سرپایی بیمارستان
languishes بیمار عشق شدن
bedpan لگن بیمار بستری
bedpans لگن بیمار بستری
languishing بیمار عشق شدن
duck soup کار اسان وسهل
cushily اسان وبی دردسر
in orders to make it easiter برای اسان تر کردن ان
leniency اسان گیری ارفاق
to take it easy کار را اسان گرفتن
royal road اسان ترین راه
glides سریدن اسان رفتن
glided سریدن اسان رفتن
glide سریدن اسان رفتن
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
strecher تخت روان حمل بیمار
The patient went off in a faint بیمار غش کرد ( از حال رفت )
laughter مسابقه اسان برای بردن
chippie پرتاب اسان از زیر سبد
collars کسب اسان امتیاز ضربه
mobility انتقال اسان منابع تولید
collar کسب اسان امتیاز ضربه
it promisews to be easy چنین مینماید که اسان است
it promisews to be easy امید میرود اسان باشد
in orders that it may beeasier برای اینکه اسان تر شود
it is very easily done بسیار اسان انجام میگیرد
kickable اسان برای ضربه زدن با پا
to overdose a patient داروی زیادی به بیمار دادن یاخوراندن
The patients hrart stopped beating. قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
packing sheet حوله ترکه بتن بیمار بپیچند
pie alley مسیر اسان برای گوی اندازی
nothing great is easy هیچ کاری بزرگی اسان نیست
holeable گوی اسان برای به سوراخ انداختن
friendliness میزان اسان بودن کار باکامپیوتر یا برنامه
pick a cherry ناتوانی در انداختن تمام میلههای اسان بولینگ
break the wind در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
cheesecakes مسیری در بولینگ که امتیازبه دست اوردن در ان اسان است
cheesecake مسیری در بولینگ که امتیازبه دست اوردن در ان اسان است
Smoking makes you ill and it is also expensive. سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
eliza برنامهای که مباحثه یک بیمار را بایک متخصص بیماریهای دماغی شبیه سازی میکند
down line processor پردازندهای که در ترمینال یک شبکه ارتباطات قرار دارد وانتقال داده را اسان میکند
pedrail اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
setup توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست. [چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
setl زبان سطح بالا که برای اسان کردن برنامه نویسی الگوریتم طراحی شده است
ten key pad مجموعهای مجزا از کلیدهای شماره گذاری شده از 0 تا 9روی یک صفحه کلید که واردکردن عدد را اسان می سازد
smalltalk یک سیستم زبان و نرم افزارکه برای هر چه بیشتر اسان نمودن استفاده از کامپیوترتوسط افراد عامی طراحی شده است اسمال تاک
xmodem یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
simplifying اسان تر کردن مختصر کردن
simplify اسان تر کردن مختصر کردن
simplifies اسان تر کردن مختصر کردن
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com