Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (2 milliseconds)
English
Persian
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
Other Matches
peace of mind
اسودگی خاطر
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
tranquillity
اسایش خاطر
security
اسایش خاطر
tranquility
اسایش خاطر
relief
ترمیم اسایش خاطر
conveniency
راحت- اسایش- راه دست-اسوده- وسیله اسایش یاراحت- مستراح
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
vacation
اسودگی
leisure
اسودگی
comforts
اسودگی
conveniences
اسودگی
comforting
اسودگی
comforted
اسودگی
comfort
اسودگی
vacations
اسودگی
convenience
اسودگی
disembarrassment
اسودگی
relief
اسودگی
easefully
به اسودگی
leisure time
زمان اسودگی
tranquillity
ارامش اسودگی
repose
اسودگی استراحت
tranquility
ارامش اسودگی
ease
اسودگی راحت کردن
eases
اسودگی راحت کردن
eased
اسودگی راحت کردن
composedness
ارامی- ارامش- اسودگی
easing
اسودگی راحت کردن
comfortably
به اسایش
grith
اسایش
comfort
اسایش
comforted
اسایش
comfortableness
اسایش
comforting
اسایش
weals
اسایش
comforts
اسایش
welfare
اسایش
weal
اسایش
rests
اسایش
rest
اسایش
flag of convenience
پرچم اسایش
the rough and the smooth
اسایش وسختی
comfort
اسایش دادن
comforted
اسایش دادن
comforting
اسایش دادن
heartsease
اسایش فکری
comforts
اسایش دادن
easement
راحتی اسایش
flags of convenience
پرچم اسایش
reliever
اسایش دهنده
relaxation time
زمان اسایش
pest house
بیمارستان طاعونی ها اسایش گاه
bothers
زحمت دادن مخل اسایش شدن
to i. upon any one's privacy
مخل تنهایی و اسایش کسی شدن
bothering
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bother
زحمت دادن مخل اسایش شدن
bothered
زحمت دادن مخل اسایش شدن
liberty civil
ازادیی که محدود باشد بوضع قوانین برای اسایش مردم
an intrusive person
کسیکه سرزده بجایی رود یا مخل اسایش کسی شود
to disturb any one's privacy
کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
unlawful assembly
در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
for the love of
به خاطر,
minds
خاطر
minding
خاطر
for his sake
به خاطر او
remembrance
خاطر
mind
خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
behalf
خاطر
sake
خاطر
Due to
به خاطر
attentions
خاطر حواس
of ones own accord
بطیب خاطر
for his sake
برای خاطر او
umbrageous
رنجیده خاطر
attention
خاطر حواس
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
sure
خاطر جمع
self gratification
ترضیه خاطر
in service
به خاطر خدمت
to escape one's memory
از خاطر رفتن
surest
خاطر جمع
spontaneous generation
بطیب خاطر
surer
خاطر جمع
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
solace
تسلیت خاطر
lacerated
خاطر ازرده
uneasiness
خاطر تشویش
free will
طیب خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
gladly
با مسرت خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
amativeness
خاطر خواهی
gladness
مسرت خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
ex officio
به خاطر شغل
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
For your sake .
محض خاطر شما
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
to feel sure
خاطر جمع بودن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
depend upon it
خاطر جمع باشید
nuisance
مایه تصدیع خاطر
point
خاطر نشان کردن
nuisances
مایه تصدیع خاطر
accord
دلخواه طیب خاطر
for god's sake
برای خاطر خدا
for mercy sake
برای خاطر خدا
for nothing
برای خاطر هیچ
for ones own hand
به خاطر خود شخص
certes
خاطر جمعی تحقیق
accords
دلخواه طیب خاطر
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
accorded
دلخواه طیب خاطر
inorder to
به خاطر اینکه برای
in the interests of truth
برای خاطر راستی
for pity's sake
برای خاطر خدا
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
that is why
به خاطر این است که چرا
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
to intrude upon a person
مخل اسایش کسی شدن مزاحم کسی شدن
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com