Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
spurtle	اسباب اتش همزن
Other Matches
agitators	همزن
stirrer	همزن
stirrers	همزن
mixer	همزن
mixers	همزن
agitator	همزن
egg beater	همزن دستی
spiral beater	همزن مارپیچی
wire beater	همزن سیمی
spiral agitator	همزن مارپیچی
mixers	همزن امیزنده
stirring blade	تیغه همزن
mixer	همزن امیزنده
stirring blade	پره همزن
stirring rod	میله همزن
teflon spin bar	میله همزن تفلونی
magnetic stirrer	میله مغناطیسی همزن
four blade beater	همزن چهار تیغه
beater ejector	دکمه تعویض سر همزن
mercury seal stirrer	همزن با هوابند جیوهای
stirrer hot plate	اجاق برقی همزن دار
tackled	اسباب
tackles	اسباب
apparatus	اسباب
tackle	اسباب
doodads	اسباب
doodad	اسباب
freehand	بی اسباب
removers	اسباب کش
remover	اسباب کش
tackling	اسباب
devices	اسباب
accouterment	اسباب
rigs	اسباب
rigged	اسباب
rig	اسباب
article	اسباب
articles	اسباب
tool	اسباب
apparel	اسباب
things	اسباب
rigging	اسباب
device	اسباب
instrument	اسباب
whigmaleery	اسباب
fixings	اسباب
gadgets	اسباب
whigmaleerie	اسباب
free hand	بی اسباب
free handed	بی اسباب
traps	اسباب
geap	اسباب
instrumentally	با اسباب
outfits	اسباب
gadget	اسباب
dixings	اسباب
contrivances	اسباب
appliances	اسباب
contraption	اسباب
contraptions	اسباب
mountings	اسباب
contrivance	اسباب
appliance	اسباب
valuables	اسباب
outfit	اسباب
lash up	اسباب
implements	اسباب اجراء
implementing	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
rectifier	اسباب تقطیر
implement	اسباب اجراء
playthings	اسباب بازی
spare	اسباب یدکی
spared	اسباب یدکی
plaything	اسباب بازی
trocar	اسباب بزل
stamper	اسباب کوبیدن
resonator	اسباب ارتعاش
kit	اسباب کار
kits	اسباب کار
tools	اسباب کار
purofier	اسباب پاک کن
utensil	وسایل اسباب
fishing gear	اسباب ماهیگیری
enginery	اسباب جنگی
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
gears	اسباب لوازم
discommodity	اسباب زحمت
appurtenance	اسباب جهاز
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
disfurnish	بی اسباب کردن
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
exerciser	اسباب ورزش
utensils	وسایل اسباب
military device	اسباب ارتشی
conspiracies	اسباب چینی
conspiracy	اسباب چینی
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
furniture	سامان اسباب
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
malice	اسباب چینی
inhalator	اسباب استنشاق
Luggage	اسباب و اثاثیه
crimper	اسباب فردادن مو
inconvenienced	اسباب زحمت
moved	اسباب کشی
toys	اسباب بازی
toy	اسباب بازی
drags	اسباب لایروبی
drag	اسباب لایروبی
move	اسباب کشی
slides	اسباب لغزنده
dumbbell	اسباب ورزشی
thing	اسباب دارایی
appliance	اسباب کار
appliances	اسباب کار
slide	اسباب لغزنده
paraphernalia	اسباب لوازم
dragged	اسباب لایروبی
dumbbells	اسباب ورزشی
moves	اسباب کشی
inconvenience	اسباب زحمت
inconveniences	اسباب زحمت
engine	موتور اسباب
inconveniencing	اسباب زحمت
dentifactor	اسباب دندان سازی
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
lay out	اسباب خرده ریز
piano player	اسباب پیانو زنی
moves	اسباب کشی کردن
conspiratress	اسباب چینی کردن
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
toylike	مثل اسباب بازی
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
this luggage	این اسباب و اثاثیه
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
move house	اسباب کشی کردن
hatcher	اسباب جوجه گیری
moved	اسباب کشی کردن
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
move	اسباب کشی کردن
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
equipage	اسباب و لوازم جنگی
purofier	اسباب تصفیه گاز
emcumber	اسباب زحمت شدن
shear	اسباب برش قیچی
peeler	اسباب پوست کن پلیس
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
roulette	اسباب قمار چرخان
churns	بوسیله اسباب گردنده
churned	بوسیله اسباب گردنده
churn	بوسیله اسباب گردنده
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
encumbers	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
powder puff	اسباب پودر زنی
trangam	اسباب عجیب وغریب
to form a plot	اسباب چینی کردن
toyer	سازنده اسباب بازی
bauble	اسباب بازی بچه
baubles	اسباب بازی بچه
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
powder puffs	اسباب پودر زنی
encumbered	اسباب زحمت شدن
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
peelers	اسباب پوست کن پلیس
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
part	اسباب یدکی اتومبیل
vinifacteur	اسباب شراب سازی
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
devices	دستگاه اسباب وسیله
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
encumber	اسباب زحمت شدن
leech	اسباب خون گیری
leeches	اسباب خون گیری
device	دستگاه اسباب وسیله
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
moved	اسباب کشی کردن تکان
scoop	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
move	اسباب کشی کردن تکان
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
scoops	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
agitators	اسباب بهم زدن مایعات
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
resister	اسباب مقاوم دربرابر برق

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com