Dictiornary-Farsi | اسباب خون گیری | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (12 milliseconds)

English	Persian
leech	اسباب خون گیری
leeches	اسباب خون گیری


Search result with all words

filterpress	اسباب روغن گیری ازماهی
hatcher	اسباب جوجه گیری
sonde	اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیادماوراء جو
Other Matches

He's a wet blanket.	او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
his severity relaxed	از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
instrument	اسباب
doodads	اسباب
fixings	اسباب
free hand	بی اسباب
free handed	بی اسباب
tackling	اسباب
geap	اسباب
tackles	اسباب
tackled	اسباب
tackle	اسباب
dixings	اسباب
article	اسباب
accouterment	اسباب
appliance	اسباب
appliances	اسباب
device	اسباب
apparel	اسباب
devices	اسباب
remover	اسباب کش
removers	اسباب کش
freehand	بی اسباب
tool	اسباب
traps	اسباب
doodad	اسباب
whigmaleerie	اسباب
whigmaleery	اسباب
articles	اسباب
apparatus	اسباب
lash up	اسباب
valuables	اسباب
contraption	اسباب
outfits	اسباب
contrivances	اسباب
rigs	اسباب
outfit	اسباب
mountings	اسباب
gadget	اسباب
gadgets	اسباب
contraptions	اسباب
rig	اسباب
things	اسباب
rigged	اسباب
rigging	اسباب
contrivance	اسباب
instrumentally	با اسباب
digamy	دو زن گیری دو شوهر گیری
move	اسباب کشی
crimper	اسباب فردادن مو
utensil	وسایل اسباب
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
appliances	اسباب کار
tools	اسباب کار
moved	اسباب کشی
appliance	اسباب کار
moves	اسباب کشی
utensils	وسایل اسباب
appurtenance	اسباب جهاز
malice	اسباب چینی
furniture	سامان اسباب
inconvenienced	اسباب زحمت
paraphernalia	اسباب لوازم
inconveniences	اسباب زحمت
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
inconveniencing	اسباب زحمت
conspiracy	اسباب چینی
conspiracies	اسباب چینی
stamper	اسباب کوبیدن
trocar	اسباب بزل
toy	اسباب بازی
engine	موتور اسباب
disfurnish	بی اسباب کردن
inconvenience	اسباب زحمت
dumbbell	اسباب ورزشی
spared	اسباب یدکی
spare	اسباب یدکی
geared	اسباب لوازم
gear	اسباب لوازم
fishing gear	اسباب ماهیگیری
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
thing	اسباب دارایی
toys	اسباب بازی
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
military device	اسباب ارتشی
drags	اسباب لایروبی
dragged	اسباب لایروبی
drag	اسباب لایروبی
dumbbells	اسباب ورزشی
rectifier	اسباب تقطیر
purofier	اسباب پاک کن
exerciser	اسباب ورزش
Luggage	اسباب و اثاثیه
plaything	اسباب بازی
inhalator	اسباب استنشاق
resonator	اسباب ارتعاش
discommodity	اسباب زحمت
playthings	اسباب بازی
implement	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
implementing	اسباب اجراء
kits	اسباب کار
implements	اسباب اجراء
gears	اسباب لوازم
enginery	اسباب جنگی
slides	اسباب لغزنده
slide	اسباب لغزنده
kit	اسباب کار
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
device	دستگاه اسباب وسیله
toyer	سازنده اسباب بازی
encumber	اسباب زحمت شدن
devices	دستگاه اسباب وسیله
toylike	مثل اسباب بازی
bauble	اسباب بازی بچه
roulette	اسباب قمار چرخان
baubles	اسباب بازی بچه
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
this luggage	این اسباب و اثاثیه
peeler	اسباب پوست کن پلیس
vinifacteur	اسباب شراب سازی
powder puffs	اسباب پودر زنی
powder puff	اسباب پودر زنی
trangam	اسباب عجیب وغریب
encumbers	اسباب زحمت شدن
peelers	اسباب پوست کن پلیس
churn	بوسیله اسباب گردنده
churned	بوسیله اسباب گردنده
shear	اسباب برش قیچی
churns	بوسیله اسباب گردنده
moves	اسباب کشی کردن
part	اسباب یدکی اتومبیل
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
spurtle	اسباب اتش همزن
piano player	اسباب پیانو زنی
conspiratress	اسباب چینی کردن
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
equipage	اسباب و لوازم جنگی
emcumber	اسباب زحمت شدن
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
dentifactor	اسباب دندان سازی
move	اسباب کشی کردن
moved	اسباب کشی کردن
purofier	اسباب تصفیه گاز
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
move house	اسباب کشی کردن
to form a plot	اسباب چینی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
lay out	اسباب خرده ریز
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
stream gaging	اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
with the utmost rigour	با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
measuring converter	مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
scooping	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
resisters	اسباب مقاوم دربرابر برق
resister	اسباب مقاوم دربرابر برق
move	اسباب کشی کردن تکان
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
scoops	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scoop	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
agitators	اسباب بهم زدن مایعات
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
mounting	اسباب سوار شدن یا کردن
moved	اسباب کشی کردن تکان
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
resistors	اسباب مقاوم دربرابر برق
resistor	اسباب مقاوم دربرابر برق
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
moves	اسباب کشی کردن تکان
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
colour hard copy device	اسباب نسخه چاپی رنگی
move in	به خانه تازه اسباب کشی کردن
pilot	اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی