English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
polarograph اسباب مخصوص تجزیه کمی وکیفی قطب
Other Matches
scoop اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scoops اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping اسباب مخصوص دراوردن چیزی
turbulator اسباب مخصوص بهم زدن مایعات
teleprompter اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلویزیون
ferrets هواپیما یا کشتی یا خودرویی که مخصوص کشف و تعیین محل و ثبت و تجزیه و تحلیل تشعشعات الکترومغناطیسی ورادار دشمن تهیه شده باشند
ferret هواپیما یا کشتی یا خودرویی که مخصوص کشف و تعیین محل و ثبت و تجزیه و تحلیل تشعشعات الکترومغناطیسی ورادار دشمن تهیه شده باشند
lute گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری
lutes گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری
writes وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد
write وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد
fog oil روغن مخصوص یا سوخت مخصوص دستگاههای تولیددود مصنوعی
typefaces مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص
typeface مجموعه حروف در یک طرح مخصوص و وزن مخصوص
graphics کارت مخصوص درون کامپیوتر که از یک پردازنده مخصوص برای افزایش سرعت رسم خط ها و تصاویر روی صفحه استفاده میکند
registering که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
register که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
registers که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
analysis staff ستاد تجزیه و تحلیل کننده گروه تجزیه و تحلیل کننده
delete کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deleted کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deleting کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
deletes کد مخصوص برای داده یا متن مخصوص برای حذف کردن
spectrophotometry اسپکتروفتومتر [در این روش با تجزیه رنگ ها و مقایسه آن نمونه های مرجع، نوع رنگینه بکار رفته مشخص می شود. این روش خصوصا در تجزیه رنگ های فرش های قدیمی و شناخت رنگینه های آن مورد استفاده قرار می گیرد.]
embedded code کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
crater analysis تجزیه و تحلیل قیف انفجار تجزیه و تحلیل قیف حاصله از انفجار گلوله ها
dispersal airfield فرودگاههای مخصوص تفرقه هوایی فرودگاه مخصوص تفرقه در اماده باش هوایی
mountings اسباب
lash up اسباب
instrumentally با اسباب
tackled اسباب
apparatus اسباب
doodads اسباب
fixings اسباب
things اسباب
devices اسباب
traps اسباب
rigged اسباب
tackles اسباب
rigs اسباب
rigging اسباب
tackle اسباب
free hand بی اسباب
rig اسباب
removers اسباب کش
geap اسباب
free handed بی اسباب
tackling اسباب
contraption اسباب
accouterment اسباب
dixings اسباب
freehand بی اسباب
contrivance اسباب
whigmaleery اسباب
whigmaleerie اسباب
gadgets اسباب
gadget اسباب
remover اسباب کش
article اسباب
articles اسباب
contrivances اسباب
outfits اسباب
outfit اسباب
contraptions اسباب
appliances اسباب
valuables اسباب
tool اسباب
doodad اسباب
device اسباب
apparel اسباب
appliance اسباب
instrument اسباب
military device اسباب ارتشی
causes of revelation اسباب نزول
conspiracies اسباب چینی
dumbbell اسباب ورزشی
dumbbells اسباب ورزشی
inconvenienced اسباب زحمت
inconveniencing اسباب زحمت
inconvenience اسباب زحمت
impedimenta اسباب تاخیرحرکت
inconveniences اسباب زحمت
conspiracy اسباب چینی
rectifier اسباب تقطیر
appliance اسباب کار
resonator اسباب ارتعاش
thing اسباب دارایی
Luggage اسباب و اثاثیه
stamper اسباب کوبیدن
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
malice اسباب چینی
paraphernalia اسباب لوازم
appliances اسباب کار
trocar اسباب بزل
furniture سامان اسباب
purofier اسباب پاک کن
appurtenance اسباب جهاز
disfurnish بی اسباب کردن
enginery اسباب جنگی
utensil وسایل اسباب
utensils وسایل اسباب
exerciser اسباب ورزش
spared اسباب یدکی
spare اسباب یدکی
fishing gear اسباب ماهیگیری
fittings and fixtures اسباب و اثاثه
slide اسباب لغزنده
slides اسباب لغزنده
kits اسباب کار
kit اسباب کار
plaything اسباب بازی
playthings اسباب بازی
discommodity اسباب زحمت
implements اسباب اجراء
implementing اسباب اجراء
implemented اسباب اجراء
geared اسباب لوازم
implement اسباب اجراء
gears اسباب لوازم
drag اسباب لایروبی
dragged اسباب لایروبی
drags اسباب لایروبی
crimper اسباب فردادن مو
inhalator اسباب استنشاق
tools اسباب کار
moves اسباب کشی
toy اسباب بازی
toys اسباب بازی
moved اسباب کشی
gear اسباب لوازم
move اسباب کشی
engine موتور اسباب
caboodle اسباب سفر
coffee roaster اسباب بودادن قهوه
encumbering اسباب زحمت شدن
dentifactor اسباب دندان سازی
encumbers اسباب زحمت شدن
take your w to another room اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
surveying insatrument اسباب نقشه برداری
encumber اسباب زحمت شدن
shear اسباب برش قیچی
instrumental drawing نقشه کشی با اسباب
conspiratress اسباب چینی کردن
move house اسباب کشی کردن
trangam اسباب عجیب وغریب
moonlight fliting اسباب کشی شبانه
toylike مثل اسباب بازی
mathematical instrument اسباب نگاره کشی
toyer سازنده اسباب بازی
encumbered اسباب زحمت شدن
to form a plot اسباب چینی کردن
lay out اسباب خرده ریز
to put to inconvenience اسباب زحمت شدن
spurtle اسباب اتش همزن
roulette اسباب قمار چرخان
piano player اسباب پیانو زنی
move اسباب کشی کردن
cumbrous اسباب زحمت پرزحمت
encumbrances اسباب زحمت گرفتاری
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
encumbrance اسباب زحمت گرفتاری
purofier اسباب تصفیه گاز
charge coupled device اسباب تزویج علامت
to shift to the new building اسباب کشی کردن
churns بوسیله اسباب گردنده
churned بوسیله اسباب گردنده
baubles اسباب بازی بچه
bauble اسباب بازی بچه
peeler اسباب پوست کن پلیس
emcumber اسباب زحمت شدن
hatcher اسباب جوجه گیری
equipage اسباب و لوازم جنگی
powder puffs اسباب پودر زنی
powder puff اسباب پودر زنی
churn بوسیله اسباب گردنده
peelers اسباب پوست کن پلیس
luggage van واگن اسباب و اثاثیه
partitions وسیله یا اسباب تفکیک
apparatus اسباب و وسایل ژیمناستیک
moves اسباب کشی کردن
part اسباب یدکی اتومبیل
moved اسباب کشی کردن
partition وسیله یا اسباب تفکیک
devices دستگاه اسباب وسیله
device دستگاه اسباب وسیله
leech اسباب خون گیری
leeches اسباب خون گیری
this luggage این اسباب و اثاثیه
vinifacteur اسباب شراب سازی
luggage lockers قفس های اسباب و اثاثیه
To collect (pack)the household goods. اسباب خانه را جمع کردن
There is one piece missing. یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
colour hard copy device اسباب نسخه چاپی رنگی
moved اسباب کشی کردن تکان
move اسباب کشی کردن تکان
adjustment آلت تعدیل اسباب تنظیم
sequencer اسباب سنجش توالی وتسلسل
resistor اسباب مقاوم دربرابر برق
resistors اسباب مقاوم دربرابر برق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com