Dictiornary-Farsi | اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید


Other Matches

apparel	اسباب
tackling	اسباب
accouterment	اسباب
articles	اسباب
article	اسباب
things	اسباب
dixings	اسباب
doodads	اسباب
fixings	اسباب
rigging	اسباب
free hand	بی اسباب
free handed	بی اسباب
tackle	اسباب
tool	اسباب
tackled	اسباب
doodad	اسباب
tackles	اسباب
device	اسباب
freehand	بی اسباب
removers	اسباب کش
remover	اسباب کش
devices	اسباب
apparatus	اسباب
appliances	اسباب
traps	اسباب
geap	اسباب
rigged	اسباب
rigs	اسباب
appliance	اسباب
gadgets	اسباب
gadget	اسباب
outfits	اسباب
outfit	اسباب
valuables	اسباب
contraptions	اسباب
contraption	اسباب
contrivances	اسباب
contrivance	اسباب
rig	اسباب
instrumentally	با اسباب
whigmaleery	اسباب
whigmaleerie	اسباب
instrument	اسباب
lash up	اسباب
mountings	اسباب
implemented	اسباب اجراء
utensils	وسایل اسباب
tools	اسباب کار
playthings	اسباب بازی
plaything	اسباب بازی
kits	اسباب کار
implementing	اسباب اجراء
implements	اسباب اجراء
kit	اسباب کار
implement	اسباب اجراء
spare	اسباب یدکی
spared	اسباب یدکی
utensil	وسایل اسباب
conspiracies	اسباب چینی
discommodity	اسباب زحمت
exerciser	اسباب ورزش
fishing gear	اسباب ماهیگیری
inhalator	اسباب استنشاق
purofier	اسباب پاک کن
rectifier	اسباب تقطیر
resonator	اسباب ارتعاش
stamper	اسباب کوبیدن
trocar	اسباب بزل
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
Luggage	اسباب و اثاثیه
disfurnish	بی اسباب کردن
crimper	اسباب فردادن مو
conspiracy	اسباب چینی
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
enginery	اسباب جنگی
furniture	سامان اسباب
malice	اسباب چینی
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
military device	اسباب ارتشی
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
gears	اسباب لوازم
appurtenance	اسباب جهاز
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
appliances	اسباب کار
inconvenienced	اسباب زحمت
inconveniences	اسباب زحمت
move	اسباب کشی
toys	اسباب بازی
toy	اسباب بازی
slides	اسباب لغزنده
inconveniencing	اسباب زحمت
drags	اسباب لایروبی
dumbbells	اسباب ورزشی
dumbbell	اسباب ورزشی
drag	اسباب لایروبی
inconvenience	اسباب زحمت
engine	موتور اسباب
dragged	اسباب لایروبی
moves	اسباب کشی
appliance	اسباب کار
thing	اسباب دارایی
slide	اسباب لغزنده
paraphernalia	اسباب لوازم
moved	اسباب کشی
toylike	مثل اسباب بازی
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
to form a plot	اسباب چینی کردن
vinifacteur	اسباب شراب سازی
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
powder puffs	اسباب پودر زنی
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
toyer	سازنده اسباب بازی
trangam	اسباب عجیب وغریب
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
conspiratress	اسباب چینی کردن
emcumber	اسباب زحمت شدن
moves	اسباب کشی کردن
hatcher	اسباب جوجه گیری
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
moved	اسباب کشی کردن
move house	اسباب کشی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
piano player	اسباب پیانو زنی
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
purofier	اسباب تصفیه گاز
equipage	اسباب و لوازم جنگی
move	اسباب کشی کردن
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
dentifactor	اسباب دندان سازی
spurtle	اسباب اتش همزن
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
lay out	اسباب خرده ریز
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumbering	اسباب زحمت شدن
encumbers	اسباب زحمت شدن
baubles	اسباب بازی بچه
bauble	اسباب بازی بچه
churn	بوسیله اسباب گردنده
churned	بوسیله اسباب گردنده
churns	بوسیله اسباب گردنده
roulette	اسباب قمار چرخان
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
part	اسباب یدکی اتومبیل
encumber	اسباب زحمت شدن
leeches	اسباب خون گیری
devices	دستگاه اسباب وسیله
device	دستگاه اسباب وسیله
shear	اسباب برش قیچی
leech	اسباب خون گیری
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
peeler	اسباب پوست کن پلیس
peelers	اسباب پوست کن پلیس
this luggage	این اسباب و اثاثیه
powder puff	اسباب پودر زنی
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
scoop	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
scooping	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
scoops	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
move	اسباب کشی کردن تکان
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
moved	اسباب کشی کردن تکان
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
filterpress	اسباب روغن گیری ازماهی
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
colour hard copy device	اسباب نسخه چاپی رنگی
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
resister	اسباب مقاوم دربرابر برق
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
resistor	اسباب مقاوم دربرابر برق
mounting	اسباب سوار شدن یا کردن
resisters	اسباب مقاوم دربرابر برق
agitators	اسباب بهم زدن مایعات
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
resistors	اسباب مقاوم دربرابر برق
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
moves	اسباب کشی کردن تکان
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
kinetograph	اسباب عکس برداری ازچیزهای جنبنده
turbulator	اسباب مخصوص بهم زدن مایعات
pilot	اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots	اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
to move in	بخانه تازه اسباب کشی کردن