Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English
Persian
move
اسباب کشی کردن تکان
moved
اسباب کشی کردن تکان
moves
اسباب کشی کردن تکان
Other Matches
wagging
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wags
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wagged
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
wag
تکان خوردن جنبانیدن تکان دادن
shog
تکان خوردن تکان دادن
shakable
تکان دادنی تکان خوردنی
shakeable
تکان دادنی تکان خوردنی
disfurnish
بی اسباب کردن
conspiratress
اسباب چینی کردن
move
اسباب کشی کردن
moved
اسباب کشی کردن
moves
اسباب کشی کردن
to shift to the new building
اسباب کشی کردن
to form a plot
اسباب چینی کردن
move house
اسباب کشی کردن
mounting
اسباب سوار شدن یا کردن
To collect (pack)the household goods.
اسباب خانه را جمع کردن
pilot
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
move in
به خانه تازه اسباب کشی کردن
piloted
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
to move in
بخانه تازه اسباب کشی کردن
smooth
بی تکان صاف کردن
smooths
بی تکان صاف کردن
smoothest
بی تکان صاف کردن
smoothed
بی تکان صاف کردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
moves
حرکت کردن تکان خوردن
moved
حرکت کردن تکان خوردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
tackles
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
lash vi
باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
jumbles
تکان تکان خوردن
jumbled
تکان تکان خوردن
joggles
تکان تکان خوردن
joggle
تکان تکان خوردن
shimmy
تکان تکان خوردن
shimmey
تکان تکان خوردن
joggled
تکان تکان خوردن
jumble
تکان تکان خوردن
joggling
تکان تکان خوردن
jumbling
تکان تکان خوردن
langridge
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
pedrail
اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
langrage
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
lever
اهرم کردن بااهرم بلند کردن بااهرم تکان دادن
levers
اهرم کردن بااهرم بلند کردن بااهرم تکان دادن
garrote
اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
garotte
اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
double leg
زیر دو خم با عوض کردن دست با مایه یک پا رو کار زیر دو خم خورجین تکان
things
اسباب
free hand
بی اسباب
device
اسباب
free handed
بی اسباب
traps
اسباب
whigmaleery
اسباب
whigmaleerie
اسباب
geap
اسباب
devices
اسباب
tackle
اسباب
gadget
اسباب
gadgets
اسباب
instrument
اسباب
apparatus
اسباب
fixings
اسباب
removers
اسباب کش
remover
اسباب کش
rigging
اسباب
tackled
اسباب
dixings
اسباب
rigs
اسباب
appliance
اسباب
apparel
اسباب
mountings
اسباب
tool
اسباب
rigged
اسباب
appliances
اسباب
tackles
اسباب
tackling
اسباب
rig
اسباب
article
اسباب
articles
اسباب
accouterment
اسباب
doodads
اسباب
doodad
اسباب
contraption
اسباب
contraptions
اسباب
instrumentally
با اسباب
valuables
اسباب
contrivances
اسباب
contrivance
اسباب
lash up
اسباب
freehand
بی اسباب
outfit
اسباب
outfits
اسباب
dragged
اسباب لایروبی
drag
اسباب لایروبی
slides
اسباب لغزنده
trocar
اسباب بزل
moves
اسباب کشی
inconveniencing
اسباب زحمت
plaything
اسباب بازی
drags
اسباب لایروبی
utensil
وسایل اسباب
playthings
اسباب بازی
toy
اسباب بازی
toys
اسباب بازی
appurtenance
اسباب جهاز
exerciser
اسباب ورزش
Luggage
اسباب و اثاثیه
kit
اسباب کار
kits
اسباب کار
conspiracies
اسباب چینی
conspiracy
اسباب چینی
inconveniences
اسباب زحمت
inconvenienced
اسباب زحمت
geared
اسباب لوازم
paraphernalia
اسباب لوازم
engine
موتور اسباب
crimper
اسباب فردادن مو
move
اسباب کشی
malice
اسباب چینی
gears
اسباب لوازم
tools
اسباب کار
fishing gear
اسباب ماهیگیری
gear
اسباب لوازم
furniture
سامان اسباب
spare
اسباب یدکی
spared
اسباب یدکی
inconvenience
اسباب زحمت
fittings and fixtures
اسباب و اثاثه
dumbbell
اسباب ورزشی
dumbbells
اسباب ورزشی
impedimenta
اسباب تاخیرحرکت
(be) put out
<idiom>
اسباب زحمت
utensils
وسایل اسباب
implements
اسباب اجراء
military device
اسباب ارتشی
implemented
اسباب اجراء
discommodity
اسباب زحمت
appliances
اسباب کار
stamper
اسباب کوبیدن
purofier
اسباب پاک کن
causes of revelation
اسباب نزول
moved
اسباب کشی
appliance
اسباب کار
caboodle
اسباب سفر
enginery
اسباب جنگی
resonator
اسباب ارتعاش
thing
اسباب دارایی
slide
اسباب لغزنده
rectifier
اسباب تقطیر
inhalator
اسباب استنشاق
implement
اسباب اجراء
implementing
اسباب اجراء
trangam
اسباب عجیب وغریب
powder puff
اسباب پودر زنی
partition
وسیله یا اسباب تفکیک
powder puffs
اسباب پودر زنی
instrumental drawing
نقشه کشی با اسباب
churns
بوسیله اسباب گردنده
encumber
اسباب زحمت شدن
encumbering
اسباب زحمت شدن
hatcher
اسباب جوجه گیری
encumbered
اسباب زحمت شدن
to put to inconvenience
اسباب زحمت شدن
moonlight fliting
اسباب کشی شبانه
vinifacteur
اسباب شراب سازی
toylike
مثل اسباب بازی
roulette
اسباب قمار چرخان
churn
بوسیله اسباب گردنده
part
اسباب یدکی اتومبیل
lay out
اسباب خرده ریز
cumbrous
اسباب زحمت پرزحمت
mathematical instrument
اسباب نگاره کشی
emcumber
اسباب زحمت شدن
equipage
اسباب و لوازم جنگی
churned
بوسیله اسباب گردنده
appurtenence
اسباب چیزهای وابسته
charge coupled device
اسباب تزویج علامت
device
دستگاه اسباب وسیله
coffee roaster
اسباب بودادن قهوه
luggage van
واگن اسباب و اثاثیه
this luggage
این اسباب و اثاثیه
peelers
اسباب پوست کن پلیس
purofier
اسباب تصفیه گاز
take your w to another room
اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
surveying insatrument
اسباب نقشه برداری
shear
اسباب برش قیچی
peeler
اسباب پوست کن پلیس
baubles
اسباب بازی بچه
devices
دستگاه اسباب وسیله
bauble
اسباب بازی بچه
encumbrance
اسباب زحمت گرفتاری
encumbers
اسباب زحمت شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com