Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (37 milliseconds)
English
Persian
theorised
استدلال نظری کردن
theorises
استدلال نظری کردن
theorising
استدلال نظری کردن
theorize
استدلال نظری کردن
theorized
استدلال نظری کردن
theorizes
استدلال نظری کردن
theorizing
استدلال نظری کردن
to theorise
[about something]
[British E]
استدلال نظری کردن
[در باره چیزی]
to theorize
[about something]
استدلال نظری کردن
[در باره چیزی]
Other Matches
theorization
تحقیقات نظری استدلال نظری
notionalist
هواخواه استدلال نظری
theorists
طرفدار استدلال نظری
theorist
طرفدار استدلال نظری
argue
استدلال کردن
ratiocinate
استدلال کردن
reason
استدلال کردن
reasons
استدلال کردن
argues
استدلال کردن
arguing
استدلال کردن
argued
استدلال کردن
theorizes
تحقیقات نظری کردن
theorized
تحقیقات نظری کردن
theorize
تحقیقات نظری کردن
theorising
تحقیقات نظری کردن
theorizing
تحقیقات نظری کردن
theorises
تحقیقات نظری کردن
theorised
تحقیقات نظری کردن
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
argued
دلیل اوردن استدلال کردن
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
argues
دلیل اوردن استدلال کردن
argue
دلیل اوردن استدلال کردن
arguing
دلیل اوردن استدلال کردن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
to argue for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to argue the case for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to make a remark
حرفی زدن افهار نظری کردن
pedantize
پیروی علم کتاب یاقواعد نظری کردن
platonize
پیروی از روش افلاطونی استدلال فلسفی افلاطونی کردن
reasoning
استدلال
inferring one thing from another
استدلال
argumentum
استدلال
logic
استدلال
argumentation
استدلال
ratiocination
استدلال
argument
استدلال
arguments
استدلال
visionaries
نظری
theoretical
نظری
indiscrimination
بی نظری
visionary
نظری
armchairs
نظری
armchair
نظری
theoretic
نظری
opinionative
نظری
acatalepsia
استدلال پریشی
syllogistic reasoning
استدلال قیاسی
inductive reasoning
استدلال استقرایی
deductive reasoning
استدلال قیاسی
reasoning ability
توانایی استدلال
proponents
استدلال کننده
reasoning test
ازمون استدلال
proponent
استدلال کننده
thoughts
استدلال تفکر
thought
استدلال تفکر
paralogia
استدلال پریشی
paralogism
استدلال غلط
discursively
ازروی استدلال
ratiocinator
استدلال کننده
analogical reasoning
استدلال سنجشی
circular reasoning
استدلال دوری
reasoner
استدلال کننده
analogical reasoning
استدلال قیاسی
idoliom
استدلال غلط
adducible
قابل استدلال
logical reasoning
استدلال منطقی
affective reasoning
استدلال عاطفی
idolism
استدلال غلط
a priori
تئوری و نظری
provinciality
تنگ نظری
theoretical plate
بشقابک نظری
theory
تحقیقات نظری
theory
اصول نظری
unique in every sense of the word
از هر نظری بی مانند
theoretical chemistry
شیمی نظری
erotics
عشق نظری
theoretical competition
رقابت نظری
theoretical mode
نمای نظری
theory
علم نظری
revisionary
تجدید نظری
notionalist
عالم نظری
expected value
مقدار نظری
theories
اصول نظری
theoretical value
مقدار نظری
theoretical type
سنخ نظری
theoretical setting
غروب نظری
metaphsics
فلسفه نظری
inspectional
نظری دیدنی
metapolitics
سیاسیات نظری
parochialism
کوته نظری
theories
علم نظری
dogmatic theology
لاهوت نظری
illiberal views
تنگ نظری
sight check
مقابله نظری
theories
تحقیقات نظری
span
دهانه نظری
latitudinarianism
وسیع نظری
objectivity
اصل بی نظری
in theory
درعلم نظری
spanned
دهانه نظری
spans
دهانه نظری
spanning
دهانه نظری
pure mathematics
ریاضیات نظری
objectivity
بیطرفی و بی نظری
insularism
تنگ نظری
narrow minddedness
کوتع نظری
subjectivism
حالت نظری
theoretical frequency
بسامد نظری
oversights
اشتباه نظری
theoretical span
دهانه نظری
peninsularity
تنگ نظری
oversight
اشتباه نظری
theoretical rising
طلوع نظری
parity of reasoning
قیاس یا شباهت استدلال
objections
مخالفت استدلال مخالف
objection
مخالفت استدلال مخالف
dunce
استدلال کننده موشکاف
analogist
قیاس و استدلال کننده
devil's advocate
<idiom>
[ارائه استدلال مخالف]
dunces
استدلال کننده موشکاف
a priori
استدلال پیش سوی
theoretics
تحقیقات نظری در علوم
A comparison of theory and practice.
مقایسه ای از نظری و عمل.
that is a good idea
خوب نظری است
short sighted
ناشی از کوته نظری
dogmatics
علم الهیات نظری
visionaries
وابسته بدلایل نظری
notionalist
متخصص علوم نظری
visionary
وابسته بدلایل نظری
casuistry
استدلال غلط وغیر منطقی
theorists
متخصص علوم نظری نگرشگر
doctrinal
عقیدهای مبنی بر عقاید نظری
theorist
متخصص علوم نظری نگرشگر
short sight
نزدیک بینی کوتاه نظری
hull speed
حداکثر سرعت نظری قایق
height equivalent of theroretical plate
ارتفاع معادل بشقابک نظری
fallacy
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
fallacies
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
out argue
در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن
refutation
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
There is no disagreement among us.
اختلاف نظری بین ماوجود ندارد
pedantry or pedantism
پیروی ازعلم کتابی یا قواعد نظری
boomerange
دلیلی که به ضرر استدلال کننده تمام میشود
sound
[arguments, data, figures]
<adj.>
درست
[بی عیب ]
[سالم ]
[استدلال . داده ها . اعداد]
We shall be reasoning on the grounds that. .
روی این زمینه استدلال خواهیم کرد که ...
I don't want to say anything about that.
من نمی خواهم در باره آن مورد نظری بدهم.
free thinkers
افرادی که ازطریق استدلال منطقی به نتایج دینی می رسند
deictic
بطور مستقیم نشان دهنده مستقیما استدلال کننده
I wI'll not comment on this issue.
درباره این مطلب اظهار نظری نمی کنم
thermostatics
اصول نظری یا فرضیه علمی درباره موازنه گرما
kinetic theory of heat
عقیده نظری نسبت باینکه گرماازجنبش ذرات پیدامیشود
reductive ad absurdum
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
inquisition
نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
inquisitions
نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
h.e.t.p
plate theoretical equivalentof height ارتفاع معادل بشقابک نظری
intuitionism
عقیده به اینکه برخی حقایق رامیتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
intuitionalism
عقیده به اینکه برخی حقایق را میتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
What does Main Street think of this policy?
بازاریها و خانواده های متوسط چه نظری در باره این سیاستمداری دارند؟
intuitivist
کسیکه مبادی اخلاقی را حسی میداندو عقیده داردکه درک ....استدلال نیست
fallacy of composition
استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
rationalism
سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
forward chaining
روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
backward chaining
روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
means ends analysis
نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com