English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
adductive استشهادی بسوی محور کشنده
Other Matches
citatory استشهادی
sight alinement تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
countershaft محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
wheelbase فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
wheelbases فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
rate integration gyro ژایرویی با یک درجه ازادی که محور خروجی ان با مایع چسبناکی به محور دوران متصل شده
nose up چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
axis of signal communication محور ارتباط و مخابرات محور ارتباطات
off بسوی
towards بسوی
against بسوی
to بسوی
at بسوی
into بسوی
toward بسوی
easterly بسوی شرق
eastbound بسوی شرق
spaceward بسوی فضا
east بسوی خاوررفتن
seaward بسوی دریا
inpouring بسوی درون
south wards بسوی جنوب
landward بسوی زمین
onward بسوی جلو
soiuth ward بسوی جنوب
selenotropic بسوی ماه
earthward بسوی زمین
over- بسوی دیگر
skyward بسوی اسمان
landward بسوی خشکی
off عازم بسوی
aport بسوی بندر
over بسوی دیگر
to put a bout بسوی دیگرگرداندن
mortals کشنده
death ful کشنده
mortal کشنده
lethal کشنده
suicidal کشنده
pernicious کشنده
fatal کشنده
deathy کشنده
sorbent کشنده
killers کشنده
killer کشنده
pestilent کشنده
tensor کشنده
delineator کشنده
assassinator کشنده
tensioner کشنده
tractive کشنده
inhalant بو کشنده
murderer کشنده
perishing کشنده
trackers کشنده
tracker کشنده
plotters کشنده
plotter کشنده
deadly کشنده
lethiferous کشنده
prepossessing کشنده
deadliest کشنده
inviting کشنده
deadlier کشنده
attractive کشنده
murderers کشنده
drainer اب کشنده
murderous کشنده
enticing کشنده
alluring کشنده
puller کشنده
introverts بسوی درون کشیدن
introvert بسوی درون کشیدن
shooting شوت بسوی دروازه
wester بسوی باختر رفتن
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
northward بسوی شمال شمالا
uptrend تمایل بسوی بالا
infalling ریزش بسوی درون
orientate توجه بسوی خاور
orientates توجه بسوی خاور
southwestward بسوی جنوب غربی
southwestwards بسوی جنوب غربی
orientating توجه بسوی خاور
shootings شوت بسوی دروازه
goal kick شوت بسوی دروازه
drive to maturity حرکت بسوی بلوغ
base running دویدن بسوی پایگاه
earthbound متوجه بسوی زمین
aslant بسوی سراشیب اریبی
introrse رو کننده بسوی درون
introrsal رو کننده بسوی درون
propulsion فشار بسوی جلو
make for پیش رفتن بسوی
sentimentality گرایش بسوی احساسات
introversion برگشت بسوی درون
northwards بسوی شمال شمالا
introvertive بدرون کشنده
hauling part قسمت کشنده
drawer کشنده برات یا چک
introversive بدرون کشنده
drum plotter کشنده طبله
killer whale وال کشنده
inhaul به داخل کشنده
stertorous خرناس کشنده
howling زوزه کشنده
nonlethal غیر کشنده
it is mortal to him کشنده اوست
lancinating تیر کشنده
drawers کشنده برات یا چک
killing کشنده دلربا
killer whales وال کشنده
lethality کشنده بودن
pestilently بطور کشنده
herbicidal کشنده گیاهان
fungicidal کشنده قارچ
howling جیغ کشنده
tractive effort نیروی کشنده
death blow ضربت کشنده
killings کشنده دلربا
dragman میکشد کشنده
ovicidal کشنده تخم
mortally بطور کشنده
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
upsurge بسوی بالا موج زدن
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
south بسوی جنوب نیم روز
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
westward بسوی باختر بطرف مغرب
indraght ریزش چیزی بسوی درون
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
indraft ریزش چیزی بسوی درون
invitingly بطور جالب یا کشنده
adducent بداخل کشنده مقرب
dead ground اتصال به زمین کشنده
nitrogen mustard گاز کشنده خردل
pesticides کشنده حشره موذی
disinfestant ماده کشنده حشرات
pesticide کشنده حشره موذی
ejector پوکه کش بیرون کشنده
lethal وابسته به مرگ کشنده
median lethal dose دوز متوسط کشنده
attractively بطور کشنده یا جاذب
downhaul طناب پایین کشنده
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
postward بسوی محل شروع اسب دوانی
biocid قاطع حیات کشنده حشرات
slaughterous مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
boat falls طناب بالا کشنده قایق
electron withdrawing substituent گروه استخلافی الکترون کشنده
raymond hook قلاب بالا کشنده قایق
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
transhumant حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا
send down پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) . رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
caricaturist کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
rodenticide دارو یا عامل کشنده جانوران جونده
caricaturists کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
tomorow morning . I wI'll leavew for london. فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
delayed steal دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
lanciation سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
counter check چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
drive to maturity جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
ferryboats قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboat قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
advances پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advance پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advancing پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
center line خط محور
pintle محور
interaxial محور
azimuth محور
mandrel محور
interaxal محور
arbor محور
mandril محور
axis خط محور
pedestal محور
z axis محور z
z axis محور "زد"
axis محور
y axis محور y
x axis محور x
dam axis محور سد
trunnion سر محور
axles محور
pivots محور
pedestals محور
spindle محور
spindles محور
concentric هم محور
coaxial هم محور
journal سر محور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com