English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English Persian
persevere استقامت بخرج دادن
persevered استقامت بخرج دادن
perseveres استقامت بخرج دادن
Other Matches
to pretend holiness تقدس بخرج دادن
emote هیجان بخرج دادن
To be on the safe side. خیلی احتیاط بخرج دادن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
To be patient. To bear up. حوصله کردن ( حوصله بخرج دادن )
at the expense of بخرج
on بخرج
Dutch :هرکس بخرج خود
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
We had our lunch at companys expense . بخرج شرکت نهار خوردیم
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
perseverant با استقامت
stand-up با استقامت
endurance استقامت
stand up با استقامت
strenght استقامت
perseverance استقامت
resist استقامت کردن
reluct استقامت کردن
backbone استقامت استواری
assiduity استقامت مداومت
distance man دونده استقامت
distance runner دونده استقامت
staminal با اسطقس با استقامت
perseveringly با استقامت مصرانه
power endurance توان استقامت
endurance race مسابقه استقامت
shear strength استقامت برشی
enduro مسابقه استقامت
resisting استقامت کردن
fartlek تمرین دو استقامت
stamina طاقت استقامت
muscular endurance استقامت عضلانی
dogged persererance استقامت سخت
resists استقامت کردن
resisted استقامت کردن
holdouts استقامت کردن
holdout استقامت کردن
backbones استقامت استواری
enduro مسابقه اتومبیلرانی استقامت
endurance race مسابقه اتومبیلرانی استقامت
marathon یک نوع مسابقه ورزشی استقامت
withstood مخالفت کردن استقامت ورزیدن
withstands مخالفت کردن استقامت ورزیدن
thermoduric قادر به استقامت در برابرحرارت زیاد
interval trailing تمرین استقامت و اماده سازی
marathons یک نوع مسابقه ورزشی استقامت
withstand مخالفت کردن استقامت ورزیدن
withstanding مخالفت کردن استقامت ورزیدن
middle distance race دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
deutsch rivet نوعی پرچ کور با استقامت زیاد
Let's see how much you can take. <idiom> ببینیم تا چه حد توانایی [استقامت] داری . [اصطلاح روزمره]
tolerance dose دوز دریافتی قابل استقامت ازتشعشعات اتمی
distance medley دو استقامت امدادی شامل 004 008 0021 و 0061متر
madison مسابقه دوچرخه سواری استقامت 6 روزه بین 2 تیم
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
y alloys الیاژهایی از الومینیم که میتواند استقامت خود را تادمای 052 تا 033 درجه سانتیگراد حفظ کند
whisker کریستال منفرد کوچک عدسی شکلی که استحکام یا استقامت ان به بیشترین مقداری که به صورت تئوریک قابل دستیابی است بسیار نزدیک است
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
houses منزل دادن پناه دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
order سفارش دادن دستور دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
illustrate شرح دادن نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com