English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
self support استقلال مالی
Other Matches
south american revolution انقلاب امریکای جنوبی نهضت سیاسی امریکای جنوبی در اوائل قرن 91 که به جنگ بین استقلال طلبان ان خطه با استعمارگران اسپانیایی و بالاخره استقلال این مستعمرات منجر شد
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement صورت مالی گزارش مالی
freedoms استقلال
independence استقلال
indpendence استقلال
independency استقلال
freedom استقلال
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
device independence استقلال دستگاه
dependance عدم استقلال
discourses قدرت استقلال
algorithmic independence استقلال الگوریتمی
discourse قدرت استقلال
economic independence استقلال اقتصادی
privacy استقلال پیام
autarky استقلال اقتصادی
proclamation of independence اعلان استقلال
platform independence استقلال پایهای
dependence عدم استقلال
autonomy استقلال داخلی
Independence Day روز استقلال
data independence استقلال داده ها
cere موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
linear independence استقلال خطی [ریاضی]
autonomist طرفدار استقلال داخلی
individualism اصول استقلال فردی
autarchical دارای استقلال اقتصادی
individualistic مبنی بر استقلال تکی
autonomy استقلال محلی محدود
autarkical دارای استقلال اقتصادی
Soc اصل استقلال قاضی
independency اصول استقلال کلیساهای محلی
precocial دارای استقلال ازهنگام تولد
communalistic مبنی برحکومت بوسیله استقلال داخلی بخش ها
particularism اعطا استقلال سیاسی به کشورها و اجزاء متشکله یک امپراطوری
congregationalism استقلال هرکلیسا برای اداره کارهای قضایی وانتظامی خود
nationalist طرفدار استقلال ملی طرفدار برتری ملت خود
nationalists طرفدار استقلال ملی طرفدار برتری ملت خود
self determination استقلال سیاسی یک ملت و عدم تاثیرنیروهای خارجی درتصمیمات و روشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی واجتماعی ان
finances مالی
financing مالی
fiscal مالی
monetary مالی
financed مالی
accounting classification کد مالی
financial مالی
pecuniary مالی
finance مالی
financial expenses هزینههای مالی
committee of ways and means کمیسیون مالی
felting نمد مالی
financial centers مراکز مالی
financial data اطلاعات مالی
financial inventory ذخایر مالی
financial intermediary واسطه مالی
financial e. متخصص مالی
financial feasibility امکان مالی
financial assets موجودی مالی
financial crisis بحران مالی
financial circles محافل مالی
finance markets بازارهای مالی
financial ability تمکن مالی
finance house موسسه مالی
financial adviser مشاور مالی
financial affairs امور مالی
financial assets دارائیهای مالی
financial bill لایحه مالی
financial budget بودجه مالی
financial capital سرمایه مالی
finance officer افسر مالی
capital commitment تعهدات مالی
financial market بازار مالی
mart بازار مالی
unction روغن مالی
sustention استعانت مالی
sustentation استعانت مالی
subvention کمک مالی
subsidization کمک مالی
sparge گل مالی کردن
Mali کشور مالی
taction دست مالی
spiel شیره مالی
snow job ماست مالی
rough usage دست مالی
fiscal control نظارت مالی
financial status وضع مالی
financial secretary مشاور مالی
financial relations روابط مالی
financial position وضعیت مالی
financial policy سیاست مالی
financial plan برنامه مالی
financial period دوره مالی
fiscal control کنترل مالی
fiscal policy سیاست مالی
pecuniary penalty مجازات مالی
non pecuniary غیر مالی
judgment debt محکوم به مالی
inunction روغن مالی
in low water در تنگی مالی
illinition روغن مالی
fiscally ازلحاظ مالی
financial management مدیریت مالی
embrocation روغن مالی
fiscal year دوره مالی
fiscal years سال مالی
fiscal years دوره مالی
fiscal year سال مالی
financial year سال مالی
slobbery لجن مالی
financially از نظر مالی
financier متخصص مالی
chamberlain نافر مالی
financiers متخصص مالی
roughcast گل مالی شده
chamberlains نافر مالی
fiscal سال مالی
crediting اعتبار مالی
waxing موم مالی
credit اعتبار مالی
credits اعتبار مالی
padding لگد مالی
credited اعتبار مالی
fund اعتبار مالی
subsidies کمکهای مالی
anointment پماد مالی
embrocations روغن مالی
funded اعتبار مالی
subsidy کمک مالی
financial years سال مالی
finances قسمت مالی یا دارایی
financing قسمت مالی یا دارایی
scrabbled دست مالی کردن
functional finance سیاست مالی اصولی
salvage مالی را از خطرنجات دادن
scrabbles دست مالی کردن
scrabbling دست مالی کردن
salvaged مالی را از خطرنجات دادن
salvages مالی را از خطرنجات دادن
salvaging مالی را از خطرنجات دادن
anoint روغن مالی کردن
anointing روغن مالی کردن
means tests سنجش استطاعت مالی
finance قسمت مالی یا دارایی
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work. ماست مالی کردن
mud bath گل مالی تن برای درمان
means test سنجش استطاعت مالی
scrabble دست مالی کردن
tallow پیه مالی کردن
financed قسمت مالی یا دارایی
spiel شیره مالی کردن
to come into a property مالی را صاحب شدن
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
inuct روغن مالی کردن
anoints روغن مالی کردن
anointment روغن مالی تدهین
finance company شرکت تامین مالی
embrocate روغن مالی کردن
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
roughest دست مالی کردن
accountable disbursing officer افسر ذیحساب مالی
felt نمد مالی کردن
active fiscal policy سیاست مالی فعال
current income درامد یک سال مالی
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
compensatory fiscal policy سیاستهای مالی ترمیمی
annual financial statement گزارش مالی سالانه
financial accounts حساب های مالی
rough دست مالی کردن
fiscal مربوط به مالی یامالیه
financial investment سرمایه گذاری مالی
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
financial mission هئیت مامورین مالی
financial planning برنامه ریزی مالی
aid package بسته کمک مالی
financial statement صورت وضعیت مالی
financial intermediary موسسه مالی واسطه
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
corporate treasurer مدیر امور مالی
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . موضوعی را ماست مالی کردن
administrative(financial,legal)process. جریان اداری (مالی .حقوقی )
subsidies مکهای مالی دولت , سوبسید
Monetary systems. سیستم های پولی ( مالی )
waxer کسیکه موم مالی میکند
feel the pinch <idiom> در تنگنای مالی قرار گرفتن
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
groping دست مالی کورمالی کردن
anele تدهین یا روغن مالی کردن
gropes دست مالی کورمالی کردن
financial data اطلاعات مربوط به امور مالی
groped دست مالی کورمالی کردن
deficit financing اداره امور مالی با کسرموازنه
company secretary مسئول مالی و حقوقی شرکت
grope دست مالی کورمالی کردن
financial planning system سیستم برنامه ریزی مالی
jigger ماشین نم مالی جرثقیل ابی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com