Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English
Persian
ease
اسودگی راحت کردن
eased
اسودگی راحت کردن
eases
اسودگی راحت کردن
easing
اسودگی راحت کردن
Other Matches
to set at ease
راحت کردن
to take one's rest
راحت کردن
relieves
راحت کردن
relieving
راحت کردن
set at ease
راحت کردن
to send to glory
راحت کردن
to lie down
راحت کردن
relieve
راحت کردن
halt
راحت باش کردن
halts
راحت باش کردن
halted
راحت باش کردن
fall up
در جا راحت باش کردن
conveniences
اسودگی
vacations
اسودگی
comforts
اسودگی
comfort
اسودگی
leisure
اسودگی
vacation
اسودگی
convenience
اسودگی
comforting
اسودگی
relief
اسودگی
disembarrassment
اسودگی
easefully
به اسودگی
comforted
اسودگی
alighted
راحت کردن تخفیف دادن
alights
راحت کردن تخفیف دادن
alight
راحت کردن تخفیف دادن
alighting
راحت کردن تخفیف دادن
To set someones mind at ease.
خیال کسی را راحت کردن
tranquillity
ارامش اسودگی
peace of mind
اسودگی خاطر
repose
اسودگی استراحت
leisure time
زمان اسودگی
tranquility
ارامش اسودگی
relaxing
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
composedness
ارامی- ارامش- اسودگی
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
lightens
سبکبار کردن راحت کردن
lighten
سبکبار کردن راحت کردن
lightened
سبکبار کردن راحت کردن
lightening
سبکبار کردن راحت کردن
snug
راحت
cozy
راحت
convenient
راحت
tranquility
راحت
placid
راحت
cosy
راحت
cozier
راحت
cuddly
راحت
cosies
راحت
cosiest
راحت
cozies
راحت
coziest
راحت
comforted
راحت
easing
راحت
cushiest
راحت
cushier
راحت
eased
راحت
comforts
راحت
beforehand
راحت
cosier
راحت
comfort
راحت
ease
راحت
cushy
راحت
tranquillity
راحت
comforting
راحت
cosiness
راحت
cosey
راحت
homelike
راحت
comfortable
راحت
home like
راحت
eases
راحت
aforehand
اماده راحت
show up
<idiom>
راحت دیدن
easy chairs
صندلی راحت
easy chair
صندلی راحت
easy circumstances
زندگی راحت
breaks
راحت باش
break
راحت باش
sportswear
لباس راحت
parade rest
راحت باش
indolence
راحت طلبی
commodiously
بطور راحت
Relax!
راحت باش!
stand easy
در جا راحت باش
couthie
راحت ومطبوع
snug
راحت واسوده
well
راحت بسیارخوب
wells
راحت بسیارخوب
rests
راحت باش
lay on your oars
راحت باش
rest
راحت باش
accomodating
راحت موافق
to be at ease
راحت نبودن
cozily
بطور راحت
straight
راحت مرتب
straighter
راحت مرتب
straightest
راحت مرتب
bed of roses
وضع راحت
light handed
اسان راحت
cuddling
در بستر راحت غنودن
to take one's ease
راحت شدن یا بودن
stand easy
در جا راحت باش بایستید
humane killer
تپانچه راحت کشی
easy-going
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
relaxed
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
cuddle
در بستر راحت غنودن
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
cuddled
در بستر راحت غنودن
cuddles
در بستر راحت غنودن
well lodged
دارای منزل راحت
dismass
به راحت باش رفتن
easy
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
easygoing
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
With an easy mind (conscience).
با خیال (وجدان ) راحت
You neednt worry . Dont bother your head.
خیالت راحت باشد
jettisons
از شر چیزی راحت شدن
jettisoning
از شر چیزی راحت شدن
I'm uneasy about it.
من باهاش راحت نیستم.
Please make yourself comfortable.
لطفا" راحت باشید
jettison
از شر چیزی راحت شدن
accommodatingly
بطور موافق راحت
snugly
بطور دنج یا راحت
jettisoned
از شر چیزی راحت شدن
lopes
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
coil up
تجمع ستون در راحت باش
homey
راحت واسوده خانه دار
loped
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
to sleep sound
خواب راحت یاسنگین رفتن
loping
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lope
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
cosily
بطور راحت بطورگرم ونرم
out of one's hair
<idiom>
ازشر کسی راحت شدن
fall up
درجا راحت باش بر هم زدن صف
easement
راحت شدن از درد منزل
Dont stand on ceremony.
تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
pipe down
راحت باش دادن ساکت شدن
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
I feel relieved because of that issue!
خیال من را از این بابت راحت کردی!
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
burke
بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن
She is comfortably off.
ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
This car can hold 6 persons comefortably.
دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
lethal chamber
اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
directories
روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
directory
روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
no joy without a
نوش بانیش است راحت محض میسرنشودنیست به صامی
flagging
قرار دادن یک نشانگر در یک موضوع تا بعداگ راحت پیدا شود
The hotel was home from home .
هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
visualization
تبدیل اعداد یا داده به صورت گرافیکی که راحت تر قابل فهم باشد
When we get this project off the ground we can relax.
وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
Gezellig
<adj.>
دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
users
زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
user
زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
suitcase
نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
managers
نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
manager
نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
suitcases
نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
conveniency
راحت- اسایش- راه دست-اسوده- وسیله اسایش یاراحت- مستراح
MMI
سخت افزار و نرم افزار طراحی شده برای اینکه کاربر راحت تر با ماشین ارتباط داشته باشد
tracings
تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
tracing
تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com