English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (31 milliseconds)
English Persian
ski اسکی بازی کردن
skied اسکی بازی کردن
skis اسکی بازی کردن
Search result with all words
surfboard تخته مخصوص اسکی روی اب اسکی ابی بازی کردن
surfboards تخته مخصوص اسکی روی اب اسکی ابی بازی کردن
Other Matches
skiing اسکی بازی
water-skiing اسکی بازی روی اب
ski pole چوب اسکی بازی
water skiing اسکی بازی روی اب
slalom مسابقه سرعت اسکی بازی
slaloms مسابقه سرعت اسکی بازی
skied اسکی کردن سرخوردن با اسکی روی برف
ski اسکی کردن سرخوردن با اسکی روی برف
skis اسکی کردن سرخوردن با اسکی روی برف
ski run سرازیری یا مسیر مناسب برای اسکی بازی
trick ski اسکی کوتاه برای انجام حرکات نمایشی اسکی روی اب
telemark پیچ اسکی بجلو وجلو بردن ان از اسکی دیگر
glm روش اموزش اسکی به بزرگسالان با اسکی کوتاه
dogger اسکی باز ماهر در هات داگ اسکی
diagonal اسکی تورینگ و اسکی صحرانوردی
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
ice skate روی یخ اسکی کردن
ice-skate روی یخ اسکی کردن
ice-skates روی یخ اسکی کردن
alpine اسکی کردن در سراشیبی کوه
snow farming اماده کردن پیست اسکی
groom اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
waxing cork چوب پنبه برای پولیش کردن اسکی
grooms اماده کردن شیب برای اسکی مهتر
outsides خم کردن بدن به قسمت خارجی منحنی پیچ اسکی
outside خم کردن بدن به قسمت خارجی منحنی پیچ اسکی
outside اسکی بیرونی در منحنی پیچ لبه خارجی از منحنی پیچ اسکی
outsides اسکی بیرونی در منحنی پیچ لبه خارجی از منحنی پیچ اسکی
hot dog skiing اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
slalom مسابقه مارپیچ قایقرانی مارپیچ کوچک اسکی مسابقه اسکی روی اب مارپیچ
slaloms مسابقه مارپیچ قایقرانی مارپیچ کوچک اسکی مسابقه اسکی روی اب مارپیچ
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
play رل بازی کردن
twiddled بازی کردن
played بازی کردن
moved بازی کردن
move بازی کردن
headwork با سر بازی کردن
actuble بازی کردن
playing رل بازی کردن
To be acting. To put it on . رل بازی کردن
plays رل بازی کردن
playing بازی کردن
bump بازی کردن
played رل بازی کردن
moves بازی کردن
twiddling بازی کردن
miscast بد بازی کردن
play-acting بازی کردن
play-acts بازی کردن
play-acted بازی کردن
playact رل بازی کردن
play-act بازی کردن
twiddle بازی کردن
twiddles بازی کردن
play بازی کردن
toy بازی کردن
gallant زن بازی کردن
toys بازی کردن
plays بازی کردن
rink یخ بازی کردن
rinks یخ بازی کردن
fox روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing روباه بازی کردن تزویر کردن
skated اسکیت بازی کردن
to fly a kite سفته بازی کردن
kite سفته بازی کردن
playact در تاتر بازی کردن
prevaricating زبان بازی کردن
prevaricates زبان بازی کردن
prevaricated زبان بازی کردن
prevaricate زبان بازی کردن
equivocating زبان بازی کردن
kites سفته بازی کردن
tricked حقه بازی کردن
gamble سفته بازی کردن
palter زبان بازی کردن
tricking حقه بازی کردن
spoofs حقه بازی کردن
to look oneself again پشم بازی کردن
spoof حقه بازی کردن
play تفریح بازی کردن
fornicating : فاحشه بازی کردن
misplay ناشیانه بازی کردن
gambled سفته بازی کردن
fornicate : فاحشه بازی کردن
fornicates : فاحشه بازی کردن
play fair مردانه بازی کردن
play out تا اخر بازی کردن
equivocates زبان بازی کردن
equivocated زبان بازی کردن
equivocate زبان بازی کردن
To play cards . ورق بازی کردن
court عشق بازی کردن
taw تیله بازی کردن
drabber جنده بازی کردن
drab جنده بازی کردن
yo-yo یویو بازی کردن
flimflam حقه بازی کردن
yo-yos یویو بازی کردن
favouritism پارتی بازی کردن
drabbest جنده بازی کردن
thimblerig شعبده بازی کردن
shinney شینی بازی کردن
shinny شینی بازی کردن
criminal court عشق بازی کردن
showboat نمایشی بازی کردن
war game بازی جنگ کردن
left-handed با دست چپ بازی کردن
to bill and coo بوسه بازی کردن
skates اسکیت بازی کردن
bowls باتوپ بازی کردن
bowl باتوپ بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
played تفریح بازی کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
piddled باخوراک بازی کردن
sparred مشت بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
to skip rope بند بازی کردن
piddles باخوراک بازی کردن
to play ball توپ بازی کردن
personifying رل دیگری بازی کردن
to play marbles مهره بازی کردن
personified رل دیگری بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
mountebank حقه بازی کردن
spars مشت بازی کردن
spar مشت بازی کردن
fence شمشیر بازی کردن
gambles سفته بازی کردن
to play at chess شطرنج بازی کردن
to play football فوتبال بازی کردن
trick حقه بازی کردن
to make love عشق بازی کردن
skate اسکیت بازی کردن
personifies رل دیگری بازی کردن
mountebanks حقه بازی کردن
plays تفریح بازی کردن
cards ورق بازی کردن
fornicated : فاحشه بازی کردن
to play for love سر هیچ بازی کردن
piddle باخوراک بازی کردن
fences شمشیر بازی کردن
card ورق بازی کردن
perform بازی کردن نمایش دادن
game سرگرمی دوربازی بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
speculates احتکارکردن سفته بازی کردن
sports نمایش تفریحی بازی کردن
speculating احتکارکردن سفته بازی کردن
To spend recklessly ( prodigally ) . گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
romped با جیغ وداد بازی کردن
wenches فاحشه دختر بازی کردن
wench فاحشه دختر بازی کردن
speculate احتکارکردن سفته بازی کردن
romping با جیغ وداد بازی کردن
footle لودگی یا بازی کردن پایگکوبی
fowling روبه بازی یادوروئی کردن
speculated احتکارکردن سفته بازی کردن
romps با جیغ وداد بازی کردن
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
performed بازی کردن نمایش دادن
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
see-saws الا کلنگ بازی کردن
see-sawing الا کلنگ بازی کردن
performs بازی کردن نمایش دادن
romp با جیغ وداد بازی کردن
see-sawed الا کلنگ بازی کردن
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
to pay at addor even بازی طاق یا جفت کردن
philander زن بازی کردن دنبال زن افتادن
to play computer games بازی های کامپیوتری کردن
teetered الله کلنگ بازی کردن
to play square راست وحسینی بازی کردن
teetering الله کلنگ بازی کردن
sewsaw الله کلنگ بازی کردن
teeters الله کلنگ بازی کردن
act بازی کردن نمایش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com