Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (9 milliseconds)
English	Persian
satiable	اشباع شدنی
saturable	اشباع شدنی
Other Matches
lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
satiation	اشباع
impregnation	اشباع
suffusion	اشباع
saturated	اشباع
concentrations	اشباع
concentration	اشباع
saturation	اشباع
temperature saturation	اشباع دمایی
saturate	اشباع کردن
imbuing	اشباع کردن
saturate	اشباع شدن
imbibing	اشباع کردن
voltage saturation	اشباع ولتاژی
unsaturated	اشباع نشده
subsaturated	نزدیک به اشباع
subsaturation	شبه اشباع
pervasivenness	قوه اشباع
imbue	اشباع کردن
imbued	اشباع کردن
imbues	اشباع کردن
color saturation	اشباع رنگ
imbibes	اشباع کردن
imbibed	اشباع کردن
imbibe	اشباع کردن
sodden	اشباع شده
unsaturate	اشباع نشده
satiating	اشباع شدن
satiates	اشباع شدن
satiate	اشباع شدن
saturating	اشباع کردن
saturates	اشباع شدن
saturating	اشباع شدن
degree of saturation	درجه اشباع
saturator	اشباع کننده
saturant	اشباع شده
filament saturation	اشباع دمایی
satiable	قابل اشباع
plate saturation	اشباع اند
current saturation	اشباع اند
anode saturation	اشباع اند
filament saturation	اشباع افروزه
impregnant	اشباع شده
ingraft	اشباع کردن
overfull employment	اشباع اشتغال
neural satiation	اشباع عصبی
magnetic saturation	اشباع مغناطیسی
magnetic saturation	اشباع اهن
steepest	اشباع کردن
steep	اشباع کردن
saturation capacity	گنجایش اشباع
waterlogged	ازاب اشباع
saturation current	جریان اشباع
satiated	اشباع شدن
saturation factor	ضریب اشباع
saturation state	رژیم اشباع
zine of saturation	منطقه اشباع
saturated zone	منطقه اشباع
saturates	اشباع کردن
saturated	اشباع شده
voltage saturation	اشباع اند
unsaturated fat	چربی اشباع نشده
unsaturate	ترکیب اشباع نشده
unsaturated	ترکیب اشباع نشده
collector saturation voltage	ولتاژ اشباع کلکتور
saturated fats	چربی اشباع شده
chroma	درجه اشباع رنگ
saturated fat	چربی اشباع شده
chalk-line	[ریسمان اشباع شده با گچ]
under szturated rock	سنگ زیر اشباع
indoctrinating	اغشتن اشباع کردن
indoctrinates	اغشتن اشباع کردن
saturant	بحد اشباع رسیده
saturated air	هوای اشباع شده
saturated soil paste	خمیر خاک اشباع
pervasiveness	قوه سرایت یا اشباع
suffuse	پوشاندن اشباع کردن
suffused	پوشاندن اشباع کردن
suffuses	پوشاندن اشباع کردن
suffusing	پوشاندن اشباع کردن
subsaturated	نیمه اشباع شده
saturated transistor	ترانزیستور اشباع شده
indoctrinate	اغشتن اشباع کردن
indoctrinated	اغشتن اشباع کردن
polyunsaturated	دارای حلقههای اشباع نشده
ethylene	هیدرو کربن اشباع نشده
soak	بوسیله مایع اشباع شدن
soaks	بوسیله مایع اشباع شدن
poly unsaturated fat	پلی چربی اشباع نشده
inundating	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
geraniol	الکل اشباع شده مایع و معطر
acetylene	هیدروکربور اشباع نشدهای بفرمول 2H2C
inundate	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundated	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundates	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
oilite bushing	بوش مخصوصی از جنس برنز اشباع شده با روغن
condensation shock	چگالش ناگهانی هوای فوق اشباع در حین عبور از حالت شوک
solvency	حل شدنی
resolvable	حل شدنی
feasible	شدنی
solvable	حل شدنی
possible	شدنی
dissolvable	اب شدنی
dissoluble	حل شدنی
workable <adj.>	شدنی
pracitcable	شدنی
executable <adj.>	شدنی
solubility	حل شدنی
doable	شدنی
ramrods	خم شدنی
ramrod	خم شدنی
feasible <adj.>	شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
makeable <adj.>	شدنی
manageable <adj.>	شدنی
doable <adj.>	شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
collapsible	له شدنی
practicable <adj.>	شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
dissolvable	حل شدنی
makable <adj.>	شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
removable	برداشته شدنی
makable <adj.>	انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا شدنی
removable	معزول شدنی
rightable	درست شدنی
rightable	راست شدنی
retracttable	جمع شدنی
retractile	جمع شدنی
resolvable	تجزیه شدنی
satiable	اقناع شدنی
resoluble	تجزیه شدنی
repellency	دفع شدنی
removable	رفع شدنی
reducible	ساده شدنی
pulverizable	پودر شدنی
purpose-built <adj.>	اجرا شدنی
purposeful <adj.>	اجرا شدنی
miscible	مخلوط شدنی
minable	استخراج شدنی
mibeable	استخراج شدنی
masticable	جویده شدنی
makable	ساخته شدنی
purposive <adj.>	اجرا شدنی
suitable <adj.>	اجرا شدنی
useful <adj.>	اجرا شدنی
utilitarian [useful] <adj.>	اجرا شدنی
perishability	نابود شدنی
proper <adj.>	اجرا شدنی
penetrable	سوراخ شدنی
pulverable	پودر شدنی
precipitant	تعلیق شدنی
precipitant	جدا شدنی
appropriate [for an occasion] <adj.>	اجرا شدنی
convenient <adj.>	اجرا شدنی
functional <adj.>	اجرا شدنی
persuasible	ترغیب شدنی
persuasible	تحریک شدنی
practical <adj.>	اجرا شدنی
lapsible a	سلب شدنی
spoilable	خراب شدنی
transplantable	پیوند شدنی
transmutative	تبدیل شدنی
tractile	کشیده شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	انجام شدنی
tensive	کشیده شدنی
tawie	رام شدنی
tameable	رام شدنی
tamable	رام شدنی
talus	رام شدنی
transposable	جابجا شدنی
manageable <adj.>	انجام شدنی
makeable <adj.>	انجام شدنی
achievable <adj.>	انجام شدنی
vaporizable	بخار شدنی
vaporable	بخار شدنی
contrivable <adj.>	انجام شدنی
doable <adj.>	انجام شدنی
feasible <adj.>	انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	انجام شدنی
surmountable	فائق شدنی
superimposable	اضافه شدنی
superable	مغلوب شدنی
workable <adj.>	انجام شدنی
achievable <adj.>	اجرا شدنی
contrivable <adj.>	اجرا شدنی
doable <adj.>	اجرا شدنی
feasible <adj.>	اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا شدنی
makeable <adj.>	اجرا شدنی
manageable <adj.>	اجرا شدنی
executable <adj.>	انجام شدنی
wieldy	اداره شدنی
practicable <adj.>	انجام شدنی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com