Total search result: 210 (37 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
collectivization |
اشتراکی کردن |
collectivize |
اشتراکی کردن |
communalize |
اشتراکی کردن |
communize |
اشتراکی کردن |
|
|
Search result with all words |
|
commune |
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن |
communed |
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن |
communes |
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن |
communing |
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن |
communization |
متکی برحقوق مشترک اشتراکی کردن |
timeshare |
اشتراکی کردن وقت |
Other Matches |
|
communism |
مسلک اشتراکی مرام اشتراکی مردم گرایی |
collective |
اشتراکی |
communal |
اشتراکی |
communally |
اشتراکی |
socialism |
نظام اشتراکی |
communism |
نظام اشتراکی |
joint insurance |
بیمه اشتراکی |
joint ownership |
مالکیت اشتراکی |
collective farm |
مزرعه اشتراکی |
collective |
اشتراکی اجتماعی |
common library |
کتابخانه اشتراکی |
communalist |
اشتراکی گرای |
long-house |
مسکن اشتراکی |
communalism |
سیستم اشتراکی |
timeshared |
با وقت اشتراکی |
common |
مشترک اشتراکی |
shared file |
فایل اشتراکی |
commoners |
مشترک اشتراکی |
commonest |
مشترک اشتراکی |
pool |
تصحیلات اشتراکی |
pooled |
تصحیلات اشتراکی |
shared resource |
منطق اشتراکی |
collectivism |
نظام اشتراکی |
pools |
تصحیلات اشتراکی |
communism |
اصول اشتراکی |
cotenancy |
اجاره اشتراکی |
common storage area |
ناحیه اشتراکی انباره |
communist |
طرفدار مرام اشتراکی |
leninism |
عقاید اشتراکی لنین |
communist |
دارای مرام اشتراکی |
collectivity |
مالکیت اشتراکی جمع |
communists |
دارای مرام اشتراکی |
communism |
مرام اشتراکی کمونیسم |
kibbutzim |
مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل |
kibbutz |
مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل |
communists |
طرفدار مرام اشتراکی |
kibbutzes |
مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل |
cenobitism |
زندگی اشتراکی درخانقاه |
phalanstery |
جامعه کوچک ومستقل اشتراکی |
collectivism |
اجرای اصول اشتراکی درزندگی |
hetaerism |
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین |
coenobite |
راهبی که دارای زندگی اشتراکی است |
departmental LAN |
چاپگرها و سایر منابع اشتراکی استفاده کنند |
to sign up for something |
نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی] |
share |
پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی |
scheduling |
روش کار که به چندین کاربر امکان استفاده اشتراکی ازCPU میدهد |
shared |
پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی |
permission |
اجازه کاربر خاص برای دستیابی به منابع اشتراکی یا قضایی از دیسک |
shares |
پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی |
scheduler |
برنامهای که استفاده از CPU یا وسایل جانبی را که توسط چندین کاربر اشتراکی هستند را سازماندهی میکند |
System Monitor |
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان مشاهده اجرای منابع PC را میادهد و اگر وسیله اشتراکی دارند بررسی میکند |
locals |
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه |
local |
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه |
faxing |
کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است |
faxes |
کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است |
fax |
کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است |
faxed |
کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است |
multiprocessor |
تعداد واحدهای پردازش که با هم یا جداگانه کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند |
multiprocessing system |
سیستمی که چندین واحد پردازنده به هم کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند |
naming services |
روش انتساب نام یکتا به هر کاربر یا گره یا کامپیوتر در شبکه که به سایر کاربران امکان دستیابی به منبع اشتراکی بدهد در یک شبکه گسترده 9 |
Windows Explorer |
امکان نرم افزاری در ویندوز که به کاربر امکان مشاهده پرونده ها و فایل ها روی دیسک سخت فلاپی دیسک , ROM-CD , و هر درایو اشتراکی شبکه را میدهد |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |