Dictiornary-Farsi | اشکال کردنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
demurrable	اشکال کردنی


Other Matches

wadeable	کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
gadroon	اشکال تزئینی محدب حاشیه بشقاب و فروف قدیمی اشکال تزئینی محدب حاشیه یقه
spinosity	اشکال
worriment	اشکال
barely	با اشکال
bug	اشکال
bugging	اشکال
nodus	اشکال
dead lock	اشکال
snaggy	پر اشکال
traversing	اشکال
traverses	اشکال
traversed	اشکال
drawbacks	اشکال
drawback	اشکال
bugs	اشکال
disadvantages	اشکال
disadvantage	اشکال
nodes	اشکال
node	اشکال
traverse	اشکال
hardness	اشکال سفتی
troubleshooting	اشکال یابی
trouble shooting	رفع اشکال
debugger	اشکال زدائی
debugger	اشکال یابی
diversely	به اشکال مختلف
impediments	محظور اشکال
baboons	اشکال مضحک
to tide over a difficulty	اشکال را بر طرف
debugging	اشکال زدائی
debugging	اشکال زدایی
debug	اشکال زدایی
debugged	اشکال زدایی
difficulty	اشکال زحمت
difficulties	اشکال زحمت
debugs	اشکال زدایی
to make difficulties	اشکال تراشیدن
baboon	اشکال مضحک
impediment	محظور اشکال
burbled	اشکال بی نظمی
burbles	اشکال بی نظمی
error description	توضیح اشکال
description of error	توضیح اشکال
burble	اشکال بی نظمی
i can add rapidly	به اشکال ما افزود
geometric shapes	اشکال هندسی
defect description	توضیح اشکال
fault description	توضیح اشکال
geometrical figures	اشکال هندسی
nuclide	اشکال اتمی
smooth delivery	تحویل بی اشکال
burbling	اشکال بی نظمی
forms of currency	اشکال پول
forfoitable	گم کردنی
solvency	حل کردنی
rebuttable	رو کردنی
refutable	رد کردنی
challengeable	رد کردنی
rejectable	رد کردنی
doable	کردنی
rebuttable	رد کردنی
confutable	رد کردنی
discountable	کم کردنی
debugging aids	وسائل اشکال زدایی
debugged	اشکال زدائی کردن
wells	بدون اشکال اوه
debug	اشکال زدائی کردن
debug	اشکال زدایی کردن
handicaps	امتیاز دادن اشکال
dysphonia	اشکال در حرف زدن
diversiform	دارای اشکال مختلف
debugs	اشکال زدایی کردن
debugs	اشکال زدائی کردن
bottle neck	مانع اشکال کار
acataposis	اشکال عمل بلع
it is particularly difficult	یک اشکال بخصوصی دارد
program debugging	اشکال زدایی برنامه
debug aids	ادوات اشکال زدایی
similar figures	اشکال همانندیا متشابه
debugger	برنامه اشکال زدایییثلاعللهگل
dysphagia	اشکال دربلعیدن غذا
debugging a program	اشکال زدایی یک برنامه
debugging aids	ادوات اشکال زدایی
debugged	اشکال زدایی کردن
kaleidoscope	لوله اشکال نما
to create a difficulty	اشکال پیش اوردن
discomfiting	ایجاد اشکال کردن
discomfits	ایجاد اشکال کردن
swarms	چندین اشکال برنامه
swarmed	چندین اشکال برنامه
swarm	چندین اشکال برنامه
There is the rub.	اشکال درهمین جااست
discomfited	ایجاد اشکال کردن
well	بدون اشکال اوه
handicap	امتیاز دادن اشکال
To get into difficulties.	دچار اشکال شدن
discomfit	ایجاد اشکال کردن
To raise difficulties . To creat obstacles.	اشکال تراشی کردن
kaleidoscopes	لوله اشکال نما
opposable	مخالفت کردنی
wettable	خیس کردنی
weighable	وزن کردنی
operable	عمل کردنی
spottable	پیدا کردنی
persuadable	وادار کردنی
partible	جدا کردنی
participable	شرکت کردنی
utilisable [British] <adj.>	مصرف کردنی
fair game	مسخره کردنی
vindicable	حمایت کردنی
persuasible	وادار کردنی
utilizable <adj.>	مصرف کردنی
useful <adj.>	مصرف کردنی
inducible	وادار کردنی
includible	شامل کردنی
includable	شامل کردنی
impotable	وارد کردنی
importable	وارد کردنی
framable	درست کردنی
inflictable	تحمیل کردنی
inscribable	محاط کردنی
insurable	بیمه کردنی
usable <adj.>	مصرف کردنی
applicable <adj.>	مصرف کردنی
leviable	وضع کردنی
leasable	اجاره کردنی
iterable	تکرار کردنی
suitable <adj.>	مصرف کردنی
issuable	صادر کردنی
interpretable	تفسیر کردنی
pracitcable	گذار کردنی
tameable	رام کردنی
tarnishable	کدر کردنی
thinkable	فکر کردنی
steerable	هدایت کردنی
storable	انبار کردنی
subduable	مطیع کردنی
tamable	رام کردنی
surmountable	برطرف کردنی
suppressible	متوقف کردنی
supposable	فرض کردنی
submergible	غوطه ور کردنی
subjugable	مطیع کردنی
triable	ازمایش کردنی
spendable	خرج کردنی
referable	مراجعه کردنی
receivable	دریافت کردنی
vindicatory	ثابت کردنی
quotable	نقل کردنی
wadable	کپه کردنی
punishability	مجازات کردنی
wadable	توده کردنی
predicable	اطلاق کردنی
refillable	دوباره پر کردنی
relatable	نقل کردنی
repealable	لغو کردنی
smokeable	دود کردنی
smokable	دود کردنی
sinkable	نشست کردنی
violable	غصب کردنی
seizable	ضبط کردنی
satisfiable	راضی کردنی
resectable	قطع کردنی
preachable	وعظ کردنی
suggestible	اشاره کردنی
compellable	مجبور کردنی
concealable	پنهان کردنی
condemnable	محکوم کردنی
conquerable	فتح کردنی
believable	باور کردنی
constrainable	مجبور کردنی
contrivable	تدبیر کردنی
communicable	ابلاغ کردنی
covetable	طمع کردنی
declinable	صرف کردنی
defeasible	فسخ کردنی
denotable	دلالت کردنی
deprivable	محروم کردنی
conceivable	تصور کردنی
credible	باور کردنی
compassable	احاطه کردنی
collectible	جمع کردنی
collectable	جمع کردنی
tactile	لمس کردنی
suggestible	پیشنهاد کردنی
reprehensible	سرزنش کردنی
dispensable	صرفنظر کردنی
separable	جدا کردنی
dispensable	معاف کردنی
abolishable	منسوخ کردنی
adoptable	اتخاذ کردنی
applicative	اعمال کردنی
appraisable	قیمت کردنی
notifiable	اخطار کردنی
assumable	فرض کردنی
assurable	بیمه کردنی
calculable	حساب کردنی
tractable	رام کردنی
devisable	تعبیه کردنی