English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
radical اصل سیاست مدار افراطی
radicals اصل سیاست مدار افراطی
Other Matches
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
mc carthyism سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
politicians سیاست مدار
politician سیاست مدار
duplexes مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplex مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
composite circuit مدار الکترونیکی که از چندین مدار و قطعه کوچکتر تشکیل شده است
switching مدار الکترونیکی که میتواند پیام ها را از یک خط یا مدار د مرکز کنترل به دیگری ارسال کند
inferior planet سیارهای که مدار گردش ان کوچکتر از مدار زمین میباشد
pinned یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
pinning یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
pin یکی از چندین قطعه سیم کوچک متصل به بسته مدار مجتماع که به IC امکان اتصال به تخته مدار میدهد
extrimist افراطی
far out افراطی
extremists افراطی
extremist افراطی
extreme افراطی
radical <adj.> افراطی
rigorous <adj.> افراطی
out and outer افراطی
extreme <adj.> افراطی
drastic <adj.> افراطی
intemperate افراطی
extravagant افراطی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
highflyer ادم افراطی
sansculotte انقلابی افراطی
radical behaviorism رفتارگرایی افراطی
schwarmerei احساسات افراطی
ultra individualism فردگرایی افراطی
ultra ماورای افراطی
highflier ادم افراطی
hardliner آدم افراطی
overreaction واکنش افراطی
go to extreme افراطی شدن
overgeneralization تعمیم افراطی
hardliners آدم افراطی
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
spread eagle میهن پرستی افراطی
young turk افسر جوان افراطی
go overboard <idiom> افراطی عمل کردن
ultranationalism ملت پرستی افراطی
extremism افراط کاری عقیده افراطی
sansculottism پیروی از اصول انقلاب افراطی
chauvinism میهن پرستی افراطی شوونیسم
ultranationalism عقاید ناسیونالیزم خیلی افراطی
radical افراطی افراط گرا ریشهای
radicals افراطی افراط گرا ریشهای
radicalism اجتماعی موجود سا سیستم فکری افراطی
lunatic fringe افراد افراطی وتندرو گروههای حزبی
firing circuit مدار چاشنی مدار انفجار
powder train مدار خرج مدار باروت
one hook مدار انفجاری که فقط به یک عامل انفجاری نیاز دارد مدار یک عامله
chauvinism افراط کورکورانه در میهن پرستی ناسیونالیسم در حد افراطی و غیر منطقی
interfaces 1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
interface 1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
conspicuious consumption مصرف افراطی مصرفی که هدفش خودنمائی به دیگران است این اصطلاح اولین بار بوسیله تورستین وبلن اقتصاددان امریکائی
gradient circuit مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
diplomacy فن سیاست
policy سیاست
policies سیاست
politcs سیاست
politics سیاست
king craft سیاست
politic سیاست
kingcraft سیاست
economic policy سیاست اقتصادی
public policy سیاست عمومی
anti development policy سیاست ضد توسعه
anti inflationary policy سیاست انقباضی
realpolitik سیاست تجربی
budgetary policy سیاست بودجهای
diplomatically سیاست مابانه
power politics سیاست زور
development policy سیاست توسعه
commercial policy سیاست بازرگانی
politics سیاست مدون
public life زندگی در سیاست
social policy سیاست اجتماعی
policy-making سیاست گذاری
colonialism سیاست مستعمراتی
politician اهل سیاست
restrictionism سیاست محدودیت
politician وارددر سیاست
politicians اهل سیاست
politicians وارددر سیاست
politics علم سیاست
policy making سیاست گذاری
employment policy سیاست اشتغال
expansionary policy سیاست انبساطی
fair deal سیاست منصفانه
realpolitik سیاست عملی
laisser faire سیاست اقتصادازاد
health policy سیاست بهداشتی
income policy سیاست درامدی
new deal سیاست جدید
neutralism سیاست بی طرفی
national policy سیاست ملی
monopolist سیاست انحصاری
monetary policy سیاست پولی
mercantilism سیاست بازرگانی
king craft سیاست پادشاهی
realpolitik سیاست زور
financial policy سیاست مالی
fiscal policy سیاست مالی
acrobat سیاست باز
acrobats سیاست باز
political sclence سیاست مدن
politcs سیاست شناسی
fiscal policy سیاست مالیاتی
politcs علم سیاست
policy of contianment سیاست تحدیدی
policy makers سیاست گذاران
foreign policy سیاست خارجی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
stop go policy سیاست تثبیت
policies مسلک سیاست
policy مسلک سیاست
diplomacy سیاست سیاستمداری
the policy of the government سیاست دولت
tax policy سیاست مالیاتی
wage policy سیاست دستمزد
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
easy money policy سیاست گشایش پول
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
diplomatize سیاست مداری کردن
decision making policy سیاست تصمیم گیری
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
income policy سیاست مربوط به درامدها
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
functional finance سیاست مالی اصولی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
opposition party حزب مخالف [سیاست]
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
isolationism پیروی از سیاست انزوا
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
polity طرز اداره سیاست
polities طرز اداره سیاست
electoral term دوره مقننه [سیاست]
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
active fiscal policy سیاست مالی فعال
nonintervention سیاست عدم مداخله
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
To enter politics . وارد سیاست شدن
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
conservatism سیاست محافظه کاری
policy instrument ابزار اجرای سیاست
plateform اعلامیه سیاست دولت
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
outward looking policy سیاست برون نگر
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
open door policy سیاست درهای باز
political sclence علم سیاست کشورها
International politics. سیاست بین الملل
politick سیاست بافی کردن
the open door policy سیاست دروازههای باز
tight money سیاست پولی انقباضی
to launch in to politics داخل سیاست شدن
pure monetary policy سیاست پولی خالص
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
punitory جزائی سیاست امیز
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
pricing policy سیاست قیمت گذاری
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
party politics سیاست بازیهای حزبی
ostrich policy سیاست خود فریبی
nonintervention سیاست کناره گیری
labour policy سیاست استخدام کارکنان
intransigeance سخت گیری در سیاست
launch into politics داخل سیاست شدن
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com