Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
knowledge of results
اطلاع از نتایج
Other Matches
joins
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
results
نتایج
questionable results
نتایج مشکوک
search results
نتایج جستجو
attack assessment
ارزیابی نتایج تک
accessory
نمائات و نتایج
assessments
تعیین نتایج حاصله
questionable results
نتایج سوال برانگیز
The results of the competition were announced .
نتایج مسابقه اعلام شد
assessment
تعیین نتایج حاصله
control and assessment team
تیم کنترل و ارزیابی نتایج تک ش م ر
updates
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
to avoid distortion of the results
[produced]
by ...
برای جلوگیری از اعوجاج نتایج توسط ...
biases
انحراف نتایج آماری از سطح مرجع
analysis
بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
bias
انحراف نتایج آماری از سطح مرجع
past performances
سوابق چاپی نتایج مسابقات اسب یا گرگ
inference
کاهش نتایج داده طبق قوانین خاص
foreground
که نتایج آن برای کاربر قابل دید است
inferences
کاهش نتایج داده طبق قوانین خاص
free thinkers
افرادی که ازطریق استدلال منطقی به نتایج دینی می رسند
tables
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند
tabling
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند
tabled
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند
table
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند
inference
مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
duplication check
بررسی ای که لازمه اش یکسان بودن نتایج دو اجرای مستقل یک عملیات میباشد
inferences
مجموعه قواعد در سیستم خبره برای کاهش اهداف یا نتایج داده
coprocessor
پردازندهای که نتایج عملیات ریاضی را سریع تر از بخش ALU از CPU انجام میدهد
test
داده با نتایج از پیش تعیین شده که امکان آزمایش برنامه جدید را فراهم میکند
tests
داده با نتایج از پیش تعیین شده که امکان آزمایش برنامه جدید را فراهم میکند
tested
داده با نتایج از پیش تعیین شده که امکان آزمایش برنامه جدید را فراهم میکند
client
یک ایستگاه کاری یا PC یا ترمینال متصل به شبکه که دستورات را به سرور ارسال میکند و نتایج را نمایش میدهد
clients
یک ایستگاه کاری یا PC یا ترمینال متصل به شبکه که دستورات را به سرور ارسال میکند و نتایج را نمایش میدهد
effectiveness clock
دایره کارامدی پدافند هوایی دایرهای که نتایج تجزیه وتحلیل میزان کفایت پدافندهوایی را نشان میدهد
ripple through effect
نتایج یا تغییرات یا خطاهای صفحه گسترده که به عنوان نتیجه یک مقدار تغییر یافته در یک خانه فاهر میشود
goal
1-هدف یا آنچه سعی در انجامش دارید.2-موقعیت نهایی پس از اتمام کاری که نتایج موفیت آمیز تولید کرده است
goals
1-هدف یا آنچه سعی در انجامش دارید.2-موقعیت نهایی پس از اتمام کاری که نتایج موفیت آمیز تولید کرده است
translation tables
جدولهای جستجو یا مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت توسط پردازنده قابل دستیابی هستند بدون نیاز به محاسبه نتیجه
control and reporting center
تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
garbage in garbage out
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
datum
اطلاع
conizance
اطلاع
versed
با اطلاع
unknowingly
بی اطلاع
well read
با اطلاع
well-read
با اطلاع
unknowable
بی اطلاع
unknowing
بی اطلاع
nescious
بی اطلاع
unwitting
بی اطلاع
unaware
بی اطلاع
advice
اطلاع
unawares
بی اطلاع
knowledge
اطلاع
know how
اطلاع
unimformed
بی اطلاع
ill informed
بی اطلاع
deep read
با اطلاع
notification
اطلاع
uninformed
بی اطلاع
awareness
اطلاع
learning
اطلاع
word
اطلاع
intelligence
اطلاع
communication
اطلاع
acquaintance
اطلاع
notice
اطلاع
warning
اطلاع
tip-off
اطلاع
appreciation
[awareness]
اطلاع
information
اطلاع
uniformed
بی اطلاع
ill-informed
<adj.>
بی اطلاع
conscious mind
اطلاع
consciousness
اطلاع
conscience
[archaic for: consciousness]
اطلاع
prospectuses
اطلاع نامه
prospectus
اطلاع نامه
report
اطلاع دادن
inking
اطلاع مختصر
reported
اطلاع دادن
informatics
اطلاع رسانی
information
اطلاع دادن
attention
اخطارجهت اطلاع به
letter of a
اطلاع نامه
notifies
اطلاع دادن
precognition
اطلاع قبلی
attentions
اخطارجهت اطلاع به
a piece of information
یک تکه اطلاع
reports
اطلاع دادن
noticed
توجه اطلاع
advice note
یادداشت اطلاع
notice
توجه اطلاع
preview
اطلاع قبلی
unadvised
بدون اطلاع
notices
توجه اطلاع
misknow
بی اطلاع بودن از
noticing
توجه اطلاع
unpolitical
بی اطلاع ازسیاست
tip-offs
اطلاع نهانی
global knowledge
اطلاع سراسری
notified
اطلاع دادن
previews
اطلاع قبلی
tip off
اطلاع نهانی
tip-off
اطلاع نهانی
notifying
اطلاع دادن
notify
اطلاع دادن
criticaster
ناقد بی اطلاع
LUT
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند توسط برنامه بدون نیاز به محاسبه هر نتیجه در صورت نیاز
mininformation
اطلاع یا خبر نادرست
tipping
انعام اطلاع منحرمانه
let me know
بمن اطلاع دهید
message
حجم اطلاع مشخص
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
he is in the know
اطلاع ویژه دارد
As you are well informed…
همانطور که اطلاع دارید
publicising
به اطلاع عموم رساندن
publicises
به اطلاع عموم رساندن
publicised
به اطلاع عموم رساندن
to let know
خبردادن به اطلاع دادن
gibberish
اطلاع بی معنا و بی استفاده
A one-month notice.
اطلاع قبلی یک ماهه
Please let me know.
لطفا"به من اطلاع دهید
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
publicize
به اطلاع عموم رساندن
publicized
به اطلاع عموم رساندن
notify the public
به اطلاع عموم رساندن
tip
انعام اطلاع منحرمانه
messages
حجم اطلاع مشخص
publitize
به اطلاع عموم رساندن
publicizes
به اطلاع عموم رساندن
to pass on
[information or news]
به بقیه اطلاع دادن
publicizing
به اطلاع عموم رساندن
To smell out something.
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
foredknowlege
اطلاع قبلی علم غیب
whom it may concern
برای اطلاع افراد ذیربط
misinforming
اطلاع غیر صحیح دادن
compuserve
شبکه اصلی اطلاع رسانی
incognizant
بدون اطلاع غیر وارد
He did it with his fathers knowledge.
با اطلاع پدرش اینکار راکرد
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
If not , please let me know.
درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
inform
اطلاع دادن چغلی کردن
inform
اطلاع دادن مستحضر داشتن
messages
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
misinforms
اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
misinform
اطلاع غیر صحیح دادن
informing
اطلاع دادن چغلی کردن
precognitive
وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
informing
اطلاع دادن مستحضر داشتن
informs
اطلاع دادن مستحضر داشتن
informs
اطلاع دادن چغلی کردن
The professor knows what he is talking about.
استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
We know very little about his background.
ازسوابق او اطلاع کمی در دست است
well informed
بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
domains
اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
loutish
بیشعور خام دست وبی اطلاع
domain
اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
compare
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
inkling
اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
attentions
به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
comparing
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
attention
به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
compares
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
compared
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
diagnoses
یافتن خطا یا کشف علامت خطا. نتایج تشخیص خطای سخت افزاری یا نرم افزاری
diagnosis
یافتن خطا یا کشف علامت خطا. نتایج تشخیص خطای سخت افزاری یا نرم افزاری
matches
جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
enter
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
output
داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
output
عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
enters
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
outputs
داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
outputs
عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
entered
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
distribute
ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
distributes
ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
distributing
ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
french leave
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
despatched
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatches
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
match
جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
despatching
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatch
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
questionnaires
نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
dispatched
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
questionnaire
نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
dispatches
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
redundant
که بدون از بین رفتن اطلاع قابل حذف است
gas sentinel
مامور اطلاع بافراد هنگام حمله با گاز جنگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com