English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
bank on <idiom> اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
Other Matches
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
to believe in somebody [something] اطمینان داشتن به کسی [چیزی]
swear by <idiom> کاملا از چیزی اطمینان داشتن
trut اطمینان داشتن توکل کردن
controlling اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی
control اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی
controls اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
figure on اطمینان داشتن
mistrusted اطمینان نکردن به فن داشتن
mistrusting اطمینان نکردن به فن داشتن
mistrusts اطمینان نکردن به فن داشتن
mistrust اطمینان نکردن به فن داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
i reckon اطمینان به دوستی کسی داشتن
To wish (long) for something. آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
checks اطمینان از صحت چیزی
check اطمینان از صحت چیزی
checked اطمینان از صحت چیزی
nose around [about] <idiom> چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
reds کسری داشتن حساب
account حساب داشتن در بانک
reddest کسری داشتن حساب
redder کسری داشتن حساب
red کسری داشتن حساب
pick and choose در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
authentication اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
to know the score <idiom> سری توی حساب داشتن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
measure عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
to have something at one's disposal چیزی داشتن
to have something چیزی داشتن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to have something in reserve چیزی درچنته داشتن
to look forward to something انتظار چیزی را داشتن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
to havealiking for anything ذوق چیزی را داشتن
to have an appetite for something اشتها به چیزی داشتن
To be interested in ( keen on ) some thing . به چیزی علاقه داشتن
to have experience in something آزمودگی در چیزی داشتن
to take an i. in something به چیزی دلبستگی داشتن
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
to disagree [or be in disagreement] [on something/about something] بر سر چیزی اختلاف داشتن
to believe in something به چیزی اعتقاد داشتن
look forward انتظار چیزی را داشتن
cry out for <idiom> شدیدا به چیزی احتیاج داشتن
To have a fancy for something . هوای چیزی را درسر داشتن
To be biased (prejudiced). درمورد چیزی تعصب داشتن
keep something at bay <idiom> [چیزی را دور نگاه داشتن]
have something up one's sleeve <idiom> چیزی سری نگه داشتن
up to someone to do something <idiom> مسئولیت مراقبت از چیزی را داشتن
to be into somebody [something] <idiom> کسی [چیزی] را دوست داشتن
to make of something در باره چیزی نظر [عقیده] داشتن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to have a limit [of up to something] [تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
cellarage حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
to have a maximum limit [of something] [به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
accredit اطمینان کردن
accredits اطمینان کردن
accrediting اطمینان کردن
confides اطمینان کردن
confided اطمینان کردن
confide اطمینان کردن
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
laniard طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
confident test ازمایش قابلیت اطمینان ازمایش اطمینان از عمل یکان
to strain at anything در زیر فشارچیزی تقلاکردن زیاد در چیزی باریک شدن یاوسواس داشتن
planch صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
avouch اقرار کردن اطمینان دادن
vouch اطمینان دادن تایید کردن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
someone to rely on به کسی اطمینان کردن [اتکا کردن]
sail in با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
reliability اطمینان قابلیت اطمینان
monitored 1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
monitors 1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
monitor 1-بررسی یا آزمایش چیزی که کار میکند 2-بررسی فرایند یا تجزیه برای اطمینان از اینکه درست کار میکند
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
To pay off someone. To settle old scores with someone. با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
minculculate بد حساب کردن
undercharge کم حساب کردن
sum حساب کردن
cyphers حساب کردن
cipher حساب کردن
sums حساب کردن
misreckon بد حساب کردن
account حساب کردن
figure حساب کردن
figures حساب کردن
figuring حساب کردن
calculates حساب کردن
counts حساب کردن
counting حساب کردن
counted حساب کردن
ciphers حساب کردن
count حساب کردن
miscalculate بد حساب کردن
miscalculating بد حساب کردن
calculated حساب کردن
calculate حساب کردن
miscalculates بد حساب کردن
miscalculated بد حساب کردن
to figure up حساب کردن
computes حساب کردن
numerate حساب کردن
compute حساب کردن
computed حساب کردن
to cast up حساب کردن
to count up حساب کردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
miscalculating اشتباه حساب کردن
tallied باچوبخط حساب کردن
tally با چوب خط حساب کردن
miscalculate اشتباه حساب کردن
tallied با چوب خط حساب کردن
check out تصفیه حساب کردن
recalculate دوباره حساب کردن
miscalculates اشتباه حساب کردن
tallies باچوبخط حساب کردن
tallying با چوب خط حساب کردن
tally باچوبخط حساب کردن
tallies با چوب خط حساب کردن
miscast حساب غلط کردن
to put any one down for a fool کسیرااحمق حساب کردن
overcharges زیاد حساب کردن
settle تصفیه حساب کردن
settles تصفیه حساب کردن
overcharge زیاد حساب کردن
overcharged زیاد حساب کردن
overcharging زیاد حساب کردن
tallying باچوبخط حساب کردن
miscalculated اشتباه حساب کردن
miscast غلط حساب کردن
put two and two together <idiom> حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
tallied تطبیق کردن حساب نگهداشتن
compute حساب کردن تخمین زدن
computed حساب کردن تخمین زدن
misreckon بد شمردن حساب غلط کردن
scored حساب کردن بحساب اوردن
computes حساب کردن تخمین زدن
pony ریز تسویه حساب کردن
tallying تطبیق کردن حساب نگهداشتن
scores حساب کردن بحساب اوردن
score حساب کردن بحساب اوردن
tally تطبیق کردن حساب نگهداشتن
poney ریز تسویه حساب کردن
ponies ریز تسویه حساب کردن
to pay up حساب پس از افت را تصفیه کردن
tallies تطبیق کردن حساب نگهداشتن
To gauge the situation and act accordingly. حساب کار خود را کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
i reckon روی دوستی کسی حساب کردن
to cross-check the result with a calculator حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com