Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 263 (36 milliseconds)
English
Persian
protest
اعتراض اعتراض کردن
protested
اعتراض اعتراض کردن
protesting
اعتراض اعتراض کردن
protests
اعتراض اعتراض کردن
Search result with all words
direct objects
کالا اعتراض کردن
direct objects
اعتراض کردن
indirect objects
کالا اعتراض کردن
indirect objects
اعتراض کردن
object
کالا اعتراض کردن
object
اعتراض کردن
objected
کالا اعتراض کردن
objected
اعتراض کردن
objecting
کالا اعتراض کردن
objecting
اعتراض کردن
objects
کالا اعتراض کردن
objects
اعتراض کردن
fulminate
اعتراض کردن
fulminated
اعتراض کردن
fulminates
اعتراض کردن
except
اعتراض کردن
squawk
اعتراض کردن
squawked
اعتراض کردن
squawks
اعتراض کردن
condemnation
محکوم کردن اعتراض
condemnations
محکوم کردن اعتراض
fuss
اعتراض کردن
fussed
اعتراض کردن
fusses
اعتراض کردن
fussing
اعتراض کردن
contest
اعتراض کردن
contested
اعتراض کردن
contesting
اعتراض کردن
contests
اعتراض کردن
condemn
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemning
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemns
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
impugn
اعتراض کردن
impugned
اعتراض کردن
impugning
اعتراض کردن
impugns
اعتراض کردن
litigate
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigated
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigates
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigating
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
protest
اعتراض کردن
protested
اعتراض کردن
protesting
اعتراض کردن
protests
اعتراض کردن
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
appose
اعتراض کردن
exept
اعتراض کردن
fin de non recevoir
رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
obtest
اعتراض کردن
take exception to
اعتراض کردن به
to a on or upon
اعتراض کردن بر
to cry shame upon
اعتراض سخت بر...کردن
to e. a protest
اعتراض کردن
to enter a protest
اعتراض کردن
to plead against a decision
نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
to venture on an objection
باجرات اعتراض به کسی کردن
put one's foot down
<idiom>
با تمام وجود اعتراض کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
Other Matches
challenged
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenge
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
protestingly
بطور اعتراض ازروی اعتراض
protests
اعتراض
power of reservation
حق اعتراض
remonstrance
اعتراض
impugnation
اعتراض
objection
اعتراض
objections
اعتراض
impugnment
اعتراض
impeachment
اعتراض
challenges
اعتراض
challenge
اعتراض
contestation
اعتراض
challenged
اعتراض
protesting
اعتراض
protested
اعتراض
exception
اعتراض
exceptions
اعتراض
condemnation
اعتراض
protestations
اعتراض
animadversion
اعتراض
condemnations
اعتراض
protestation
اعتراض
protest
اعتراض
demurrant
اعتراض کننده
contestable
قابل اعتراض
controvertible
قابل اعتراض
kicker
اعتراض کننده
direct objects
اعتراض داشتن
indirect objects
اعتراض داشتن
protests
اعتراض رسمی
demurrable
اعتراض پذیر
exceptionable
اعتراض پذیر
demurrer
اعتراض کننده
condemnable
قابل اعتراض
object
اعتراض داشتن
unquestionable
غیرقابل اعتراض
unobjectionable
اعتراض ناپذیر
objector
اعتراض کننده
challengeable
قابل اعتراض
protested
اعتراض رسمی
protest
اعتراض رسمی
implicit
بلا اعتراض
unquestioning
غیرقابل اعتراض
objectionable
قابل اعتراض
remonstrance
تعرض اعتراض
bill of exception
اعتراض نامه
objectors
اعتراض کننده
unlikely
قابل اعتراض
impugnable
قابل اعتراض
objects
اعتراض داشتن
objected
اعتراض داشتن
contests
اعتراض داشتن بر
contesting
اعتراض داشتن بر
contested
اعتراض داشتن بر
disputable
اعتراض پذیر
objecting
اعتراض داشتن
protesting
اعتراض رسمی
protest for non acceptance
اعتراض نکول
contest
اعتراض داشتن بر
defiance
مقاومت اعتراض
impugned
مورد اعتراض قراردادن
adhominem
حمله یا اعتراض به اشخاص
implicit obedience
فرمانبرداری بدون اعتراض
retour sans protet
اعاده بدون اعتراض
demurrer
اعتراض بصلاحیت دادگاه
confrontational
رفتار همراهبا اعتراض
objectionably
بطور قابل اعتراض
disputability
قابل اعتراض بودن
impugns
مورد اعتراض قراردادن
impugn
مورد اعتراض قراردادن
impugning
مورد اعتراض قراردادن
And exactly what do you mean by that ?
مقصود ؟( درمقام اعتراض )
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
impugned
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
impugning
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
protest
اعتراض به رای داور کشتی
impugns
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
impugn
مورد اعتراض یا تکذیب قراردادن
loud-mouthed
اهل جیغ و داد و اعتراض
sit-ins
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
contesting
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
The people protested vocally.
صدای مردم درآمد ( اعتراض )
protested
اعتراض به رای داور کشتی
contested
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
sit in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
protests
اعتراض به رای داور کشتی
contest
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
sit-in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
protesting
اعتراض به رای داور کشتی
contests
مورد تردید یا اعتراض قراردادن
I take exception to the tone of your remarks.
من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
question
مورد تردیدیا اعتراض قرار دادن
questioned
مورد تردیدیا اعتراض قرار دادن
questions
مورد تردیدیا اعتراض قرار دادن
I strongly protest against such allegations!
من به شدت به این گونه اتهامات اعتراض می کنم!
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments)
این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
hooted
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hoots
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
hoot
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
. Why,what was the harm?
چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
hooting
فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره
protest flag
پرچم قرمز کوچک بعلامت اعتراض راننده قایق
silence gives consent
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
his conduct is object
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
provisional frame
ان بخش از بازی بولینگ که گوی موقعی پرتاب شده که بخش قبلی مورد اعتراض است
retour sans protet
اعلامی که برات کش به دارنده برات میکند مبنی براین که در صورت نکول برات از طرف محال علیه ان رابدون پروتست به وی بازگرداند و به این ترتیب برات کش نمیتواند به عذراین که اعتراض نکول به عمل نیامده است از پرداخت وجه سرباز زند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com