Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
zombiism
اعتقاد به حلول و تجدید حیات جسمانی مرده
Other Matches
transmigration
حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری تبعید
vitalism
اعتقاد به اصالت حیات
zombies
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombie
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
zombi
روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد
renascence
تجدید حیات
rebirth
تجدید حیات
revitalization
تجدید حیات
resurgence
تجدید حیات
renascent
تجدید حیات کننده
revivification
تجدید حیات رونق تازه
reviver
تجدید حیات کننده بهوش اورنده
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
biogenesis
تکامل حیات پیدایش حیات
stillbirths
زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
stillbirth
زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
stillborn
زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
keb
میشی که بره مرده انداخته یابره اش مرده است
dog cheap
مفت مسلم بقیمت سگ مرده یاصاحب مرده
animism
اعتقاد باینکه ارواح مجرد وجود دارند اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان
dead wool
پشم مرده
[که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
rallies
تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rally
تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rallied
تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
incarnation
حلول
incarnations
حلول
reincarnation
حلول
reincarnations
حلول
penetration
حلول
transduction
حلول
endosmosis
حلول داخلی
exosmosis
حلول برونی
transpiration
نشر حلول
infusible
غیرقابل نفوذ یا حلول
resupply
تجدید اماد تجدید تدارکات
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
metempsychosis
حلول روح متوفی در بدن انسان یا جانوردیگری
corporeal
جسمانی
carnal
جسمانی
fleshly
جسمانی
physical
جسمانی
materials
مادی جسمانی
material
مادی جسمانی
earthen
مادی جسمانی
bodily harm
صدمه جسمانی
fleshpot
لذایذ جسمانی
worldly
جسمانی مادی
temporal
جسمانی زمانی
corporality
هستی جسمانی تن
bodily
واقعا جسمانی
corporeality
جسمانی بودن
sensual
شهوانی جسمانی
fleshpots
راحتی جسمانی
incorporating
غیر جسمانی
physical handicap
معلولیت جسمانی
sentience
حساسیت جسمانی
incorporate
غیر جسمانی
physical
مادی جسمانی
in the f.
بصورت جسمانی
marasmus
پژمردگی جسمانی
sensuousness
پیروی جسمانی
incorporates
غیر جسمانی
physical fitness
امادگی جسمانی
somatization
جسمانی کردن
outworld
دنیای جسمانی
physical movement
حرکت جسمانی
tussled
مسابقه جسمانی کشمکش
somatization disorder
اختلال جسمانی کردن
tussle
مسابقه جسمانی کشمکش
substantiated
ماهیت جسمانی دادن به
substantiates
ماهیت جسمانی دادن به
tussles
مسابقه جسمانی کشمکش
physical anthropology
انسان شناسی جسمانی
physical aptitude test
ازمون استعداد جسمانی
somatoform disorder
اختلال جسمانی شکل
profaneness
وابستگی بچیزهای جسمانی
the outward man
ادم جسمانی جسم
dysaesthesia
اختلال حواس جسمانی
tussling
مسابقه جسمانی کشمکش
incarnate
دارای شکل جسمانی
physical fitness
امادگی عمومی جسمانی
carnally
بطور جسمانی یا شهوانی
substantiating
ماهیت جسمانی دادن به
stresses
تنش جسمانی- روانی
stress
تنش جسمانی- روانی
sensuous
مبنی بر لذات جسمانی
sensuously
مبنی بر لذات جسمانی
anthropometry
انسان سنجی جسمانی
substantiate
ماهیت جسمانی دادن به
rough up
<idiom>
حمله وصدمه جسمانی
stressing
تنش جسمانی- روانی
life
حیات
intravital
در طی حیات
lives
حیات
alkahest
اب حیات
diwan
حیات
divan
حیات
brio
حیات
subsistence
حیات
vita
حیات
intravitam
در طی حیات
habitus
وضعیت ساختمان جسمانی هیکل
infantilism
کندی رشد جسمانی وعقلانی
life giving
حیات بخش
resuscitative
حیات بخش
vital energy
قوه حیات
aboveground
در قید حیات
staff of life
مایه حیات
vitalism
حیات گرایی
vivifier
حیات بخش
alive
در قید حیات
vivification
حیات بخشی
vivific
دارای حیات
base-court
حیات بیرونی
life test
ازمون حیات
vitalization
حیات بخشی
wildlife
حیات وحش
enliven
حیات بخشیدن
enlivens
حیات بخشیدن
enlivening
حیات بخشیدن
life force
نشاط حیات
enlivened
حیات بخشیدن
vivific
حیات بخش
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
reanimate
حیات تازه بخشیدن
endemic wildlife
حیات وحش بومی
wildlife management
مدیریت حیات وحش
biotic
مربوط به حیات وزندگی
biocid
زیست کش مانع حیات
unregenerated
دوباره حیات نیافته
reanimate
حیات تازه بخشیدن
unregenerate
دوباره حیات نیافته
To be in the land of the living .
درقید حیات بودن
encourage
حیات تازه بخشیدن
viability
امکان ادامه حیات
embolden
حیات تازه بخشیدن
elate
حیات تازه بخشیدن
hearten
حیات تازه بخشیدن
countenance
[encourage]
حیات تازه بخشیدن
antibiotic
جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
To the end of time.
حیات ابد (زندگی جاویدان )
biocid
قاطع حیات کشنده حشرات
refuge
اواره گاه حیات وحش
refuges
اواره گاه حیات وحش
antibiotics
جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
biologic
وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی
metabolism
تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
bioastronautics
مطالعه اثرات مسافرتهای فضایی در اشکال مختلف حیات
metabolisms
تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
biologism
اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
faiths
اعتقاد
faith
اعتقاد
belief
اعتقاد
unbelieving
بی اعتقاد
confidence
اعتقاد
confidences
اعتقاد
misbeliever
بی اعتقاد
believing
با اعتقاد
credence
اعتقاد
advancement
سهم الارثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند پیش قسط
fatalism
اعتقاد به سرنوشت
anomy
اعتقاد به بی نظمی
trinitarianism
اعتقاد به تثلیت
creationism
اعتقاد به افرینش
credibly
از روی اعتقاد
misbelieve
بی اعتقاد شدن
misbelief
اعتقاد خطا
fetishism
اعتقاد به طلسم
anomie
اعتقاد به بی نظمی
convictions
اعتقاد راسخ
conviction
اعتقاد راسخ
ism
اعتقاد رویه
cloaca theory
اعتقاد به مقعدزایی
credits
اعتقاد کردن
credit
اعتقاد کردن
trusted
اعتقاد اعتبار
trusts
اعتقاد اعتبار
trust
اعتقاد اعتبار
evolutionism
اعتقاد به تکامل
fairyism
اعتقاد به جن و پری
determinism
اعتقاد به جبر
demonism
اعتقاد بدیو
credited
اعتقاد کردن
crediting
اعتقاد کردن
theism
اعتقاد بخدا
hylicism
اعتقاد به مادیات
relativism
اعتقاد به نسبیت
misbelieve
اعتقاد خطا پیداکردن
factionalism
اعتقاد به سیستم حزبی
spiritualism
اعتقاد به احضار ارواح
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
historical determinism
اعتقاد به جبر تاریخ
immortalism
اعتقاد به ماندگاری روح
monism
اعتقاد وحدت خدا
unbeliever
بی اعتقاد دیر باور
article of faith
اعتقاد و عقیده باطنی
unbelievers
بی اعتقاد دیر باور
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to believe in ghosts
اعتقاد داشتن به ارواح
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com