Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
ceremonialism
اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
Other Matches
red tapism
رعایت تشریفات اداری به حدافراط
bureaucrasy
رعایت تشریفات اداری بحدافراط
Protocol must be observed.
تشریفات باید رعایت شود
bureaucracies
رعایت تشریفات اداری بحدافراط
bureaucracy
رعایت تشریفات اداری بحدافراط
bureaucrats
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
bureaucrat
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری
factionalism
اعتقاد به لزوم وجود احزاب سیاسی
red tapery
رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
tyrannicide
اعتقاد به لزوم قتل و ترور زمامداران ستمگر
constitutionalism
اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
expandsionism
اعتقاد به لزوم بسط اراضی کشور از طریق اعمال قدرت نظامی یااقتصادی یا هر وسیله دیگر
cosmopolitanism
سیستم " جهان وطنی " اعتقاد به لزوم حسن تفاهم واحترام متقابل بین کلیه ملل واقوام عالم
military testament
وصیتنامه فرد نظامی در جبهه جنگ که مشمول قواعد وصیتنامههای عادی نمیباشد و بدون رعایت تشریفات قانونی معتبراست
bureaucreacy
رعایت تشریفات اداری به حد افراط کاغذ بازی و سیستم حکومتی و اداری مبتنی بر ان
informally
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
mercantilism
روش فکری اقتصادی مبنی بر اعتقاد به لزوم افزایش صادرات برواردات و حمایت دولت ازصنایع داخلی و بالاخره جمع اوری هر چه بیشتر طلا درمملکت
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
formulism
رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
ritualist
ویژه گر تشریفات مذهبی وابسته به تشریفات
emcees
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
emcee
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن
animism
اعتقاد باینکه ارواح مجرد وجود دارند اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
completed case
جعبه کامل خشاب کامل
full annealing
بازپخت کامل تاباندن کامل
needfulness
لزوم
needing
لزوم
requisiteness
لزوم
need
لزوم
requisteness
لزوم
occasion
لزوم
occasioned
لزوم
occasioning
لزوم
needed
لزوم
occasions
لزوم
irrevocability
لزوم
exigency
لزوم
necessity
لزوم
exigencies
لزوم
ceremonies
تشریفات
protocol
تشریفات
cermonies
تشریفات
protocols
تشریفات
unceremonious
بی تشریفات
unceremoniously
بی تشریفات
formalist
تشریفات
formalities
تشریفات
rituals
تشریفات
procedures
تشریفات
ceremoniously
با تشریفات
formality
تشریفات
gallery deck
پل تشریفات
ritual
تشریفات
ceremony
تشریفات
incumbency
وفیفه لزوم
if necessary
در صورت لزوم
inherence
لزوم ذاتی
too
بیش از حد لزوم
inherence or rency
لزوم ذاتی
needs
بر حسب لزوم
supplied
موجودی لزوم
on occasion
هنگام لزوم
needlessness
عدم لزوم
inherency
لزوم ذاتی
supply
موجودی لزوم
inhesion
لزوم ذاتی
unnecessary
بیش از حد لزوم
unnecessarily
بیش از حد لزوم
supplying
موجودی لزوم
masters of ceremonies
رئیس تشریفات
sans ceremonie
بدون تشریفات
master of ceremonies
رئیس تشریفات
emcees
رئیس تشریفات
paperwork
تشریفات اداری
red tape
تشریفات زائد
ceremonials
تشریفاتی تشریفات
emcee
رئیس تشریفات
starch
اهارزدن تشریفات
starches
اهارزدن تشریفات
ritualistic behavior
تشریفات وسواسی
Chief of protocol. Master of ceremonies.
رئیس تشریفات
ritualism
تشریفات دوستی
riteless
عاری از تشریفات
chief of protocol
رئیس تشریفات
honor
نجابت تشریفات
guard of honor
پاسدار تشریفات
porotocol department
اداره تشریفات
ceremonial
تشریفاتی تشریفات
ritual
تشریفات مذهبی
serviced
عبادت تشریفات
service
عبادت تشریفات
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
underexpose
کمتر از حد لزوم در معرض
overdoses
داروی بیش از حد لزوم
overdose
داروی بیش از حد لزوم
overcompensation
جبران بیش از حد لزوم
supererogatory
زائد بیش از حد لزوم
imago
حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough
بطور کامل کامل
Easter Sepulchre
تشریفات مذهبی تدفین
All the formalities were carried out.
تمام تشریفات انجام شد
red carpet
تشریفات و احترامات رسمی
To discard formalities .
تشریفات را کنا رگذاردن
The formalities of judicial process.
تشریفات حقوقی وقضایی
emcees
رئیس تشریفات کردن
emcee
رئیس تشریفات کردن
due process of the law
تشریفات صحیح قانونی
beadledom
تشریفات ورسمیت زیاد
an abrupt departure
عزیمت بدون تشریفات
quarterdeck
محوطه تشریفات ناو
rite
مراسم تشریفات مذهبی
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
solemnly
موقرانه با ائین و تشریفات
quarterdecks
محوطه تشریفات ناو
long game
بازی با لزوم ضربههای طولانی
overstuff
بیش ازحد لزوم انباشتن
respect
رعایت
respects
رعایت
observance
رعایت
ovservation
رعایت
formally
با رعایت
observingly
با رعایت
observancy
رعایت
considerations
رعایت
consideration
رعایت
He is very ceremonious.
اهل تشریفات (تشریفاتی ) است
solemnity
ایین تشریفات مراسم سنگین
hypertrophy
بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم
fattest
ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fatter
ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fats
ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fat
ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
inobservance
عدم رعایت
observe
رعایت کردن
regard for others
رعایت دیگران
to pass by any thing
رعایت نکردن
to go through
رعایت کردن
observe silence
رعایت سکوت
regardful
رعایت کننده
esteem
رعایت ارزش
observed
رعایت کردن
ceremoniousness
رعایت تعارف
non observance of .....
عدم رعایت .....
heeds
ملاحظه رعایت
heeding
ملاحظه رعایت
heeded
ملاحظه رعایت
heed
ملاحظه رعایت
nonconformity
عدم رعایت
observing
رعایت کردن
observes
رعایت کردن
keep to
رعایت کردن
non compliance
عدم رعایت
regards
رعایت توجه
regarded
رعایت توجه
regard
رعایت توجه
disrespect
عدم رعایت
legality
رعایت قانون
adjutant's call
احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
part performance
عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
Dont stand on ceremony.
تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
ceremonious
پای بند تشریفات وتعارف رسمی
initiation
وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
outstay
بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
excess stock
ذخایر اضافی ذخیره کردن بیش از حد لزوم
referee in case of need
داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
gradualism
رعایت اصول تدریج
observantly
از روی ملاحظه و رعایت
regards
رعایت راجع بودن به
observe silence
سکوت را رعایت کنید
economize
رعایت اقتصاد کردن
formalism
رعایت ائین و اداب
respectfulness
رعایت احترام وادب
multitudinism
رعایت حال توده
to go to
رعایت کردن گذشتن از
to stand
چیزیرادقیقا رعایت کردن
circuit discipline
رعایت انضباط مدار
economization
رعایت اصول اقتصادی
inobservance of a law
عدم رعایت قانون
for short
برای رعایت اختصار
formality
رعایت اداب ورسوم
economized
رعایت اقتصاد کردن
breach of propriety
عدم رعایت اداب
economizes
رعایت اقتصاد کردن
economising
رعایت اقتصاد کردن
fashionableness
رعایت سبک پسندیده
in deference to
بملاحظه برای رعایت
regarded
رعایت راجع بودن به
economises
رعایت اقتصاد کردن
economised
رعایت اقتصاد کردن
Please behave yourself . Please be courteous.
ادب را رعایت کنید
regard
رعایت راجع بودن به
unbelieving
بی اعتقاد
misbeliever
بی اعتقاد
believing
با اعتقاد
faith
اعتقاد
credence
اعتقاد
faiths
اعتقاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com