Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
trut
اعتماد کردن به امیدوار بودن
Other Matches
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
trut
اعتماد کردن
relies
اعتماد کردن
place confidence in
اعتماد کردن به
to base one self
اعتماد کردن
place confidence on
اعتماد کردن به
to put trust in
اعتماد کردن به
to put confidence in
اعتماد کردن به
relying
اعتماد کردن
rely
اعتماد کردن
relied
اعتماد کردن
light hearted
امیدوار
light-heartedly
امیدوار
light-hearted
امیدوار
tantalises
امیدوار
hopefuls
امیدوار
anticipant
امیدوار
tantalised
امیدوار
light heart
دل امیدوار
sanguinary
امیدوار
tantalized
امیدوار
sanguineous
امیدوار
hopeful
امیدوار
tantalize
امیدوار
tantalizes
امیدوار
heartsome
امیدوار باروح
expectant heir
وارث امیدوار
expectative
امیدوار کننده
silver lining
چیز امیدوار کننده
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
trustful
اعتماد
fideism
اعتماد
affiance
اعتماد
trusts
اعتماد
reliance
اعتماد
trust
اعتماد
credence
اعتماد
faiths
اعتماد
faith
اعتماد
belief
اعتماد
sense of trust
حس اعتماد
trusted
اعتماد
confidentiality
قابلیت اعتماد
self-assuredness
اعتماد به نفس
dependability
قابلیت اعتماد
self reliance
اعتماد بنفس
distrustfulness
عدم اعتماد
poise
[self-confidence]
اعتماد به نفس
self assurance
اعتماد به نفس
trustworthy
قابل اعتماد
self-reliance
اعتماد به نفس
aplomb
اعتماد بنفس
faithworthy
قابل اعتماد
confidence coefficicent
ضریب اعتماد
confidence coefficient
ضریب اعتماد
unreliable
غیرقابل اعتماد
confidence limits
حدود اعتماد
vote of confidence
رای اعتماد
votes of confidence
رای اعتماد
soiothfast
قابل اعتماد
fiduciary
قابل اعتماد
trusty
قابل اعتماد
self-trust
اعتماد به نفس
self trust
اعتماد بخود
confidence interval
فاصله اعتماد
vote of censure
رای اعتماد
confide
اعتماد داشتن به
trust
اعتماد داشتن
trusted
اعتماد داشتن
trusts
اعتماد داشتن
reliability
قابلیت اعتماد
failure safety
قابلیت اعتماد
aplombself-trust
اعتماد به نفس
self-reliance
اعتماد به نفس
trustworthiness
قابلیت اعتماد
trustiness
قابلیت اعتماد
confiding
اعتماد کننده
trig
قابل اعتماد
awareness of the self
اعتماد به نفس
self-assurance
اعتماد به نفس
self-awareness
اعتماد به نفس
confidence
اعتماد رازگویی
confidences
اعتماد رازگویی
confided
اعتماد داشتن به
self-confidence
اعتماد به نفس
self-confidence
اعتماد به خود
level of confidence
سطح اعتماد
reliableness
قابلیت اعتماد
reliability
قابل اعتماد
confides
اعتماد داشتن به
reliability
قابلیت اعتماد
man of confidence
شخص مورد اعتماد
diffidence
عدم اعتماد به نفس
lack of confidence
کمبود اعتماد به نفس
lack of self-confidence
کمبود اعتماد به نفس
lack of confidence
کمی اعتماد به نفس
distrust
سوء فن اعتماد نداشتن
distrusted
سوء فن اعتماد نداشتن
distrusting
سوء فن اعتماد نداشتن
self doubt
عدم اعتماد بنفس
disafected person
عنصر غیرقابل اعتماد
distrusts
سوء فن اعتماد نداشتن
lack of confidence
عدم اعتماد به نفس
lack of self-confidence
عدم اعتماد به نفس
trust in god
اعتماد یا توکل به خدا
take down a notch (peg)
<idiom>
سلب اعتماد به نفس
lack of self-confidence
کمی اعتماد به نفس
reliably
بطور قابل اعتماد
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
authentic
موثق قابل اعتماد
confidence tricks
کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
confidence trick
کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
dependable
قابل اطمینان مورد اعتماد
in order to
<idiom>
اعتماد شخص را بدست آوردن
dependable
قابل اعتماد توکل پذیر
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
self confidence
اعتماد بنفس غرور بیجا
calculable
براورد کردنی قابل اعتماد
blue book
هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
con
مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
conning
مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
cons
مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
untrustworthy
غیر قابل اعتماد غیرمعتمد ناپایدار
conned
مخفف کلمه عامیانه confidence اعتماد
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallelling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
burn notice
علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
backstabber
خیانتکار
[همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
jollify
کردن سرخوش بودن
to be on guard
بودن احتیاط کردن
to keep guard
بودن احتیاط کردن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
tallies
تطبیق کردن مطابق بودن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
benefiting
احسان کردن مفید بودن
having
مجبور بودن وادار کردن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
adequateness
طرفدار بودن وفا کردن
adhering
طرفدار بودن وفا کردن
vacillating
مردد بودن نوسان کردن
benefit
احسان کردن مفید بودن
benefited
احسان کردن مفید بودن
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
holds
متصرف بودن جلوگیری کردن از
ranged
تغییر کردن یا متفاوت بودن
range
تغییر کردن یا متفاوت بودن
tally
تطبیق کردن مطابق بودن
tallying
تطبیق کردن مطابق بودن
ranges
تغییر کردن یا متفاوت بودن
have
مجبور بودن وادار کردن
maintains
حمایت کردن از مدعی بودن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
behoove
فرض بودن اقتضاء کردن
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
alluded
افهار کردن مربوط بودن به
alludes
افهار کردن مربوط بودن به
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
alluding
افهار کردن مربوط بودن به
comport
جور بودن تحمل کردن
concerns
دلواپس کردن نگران بودن
comported
جور بودن تحمل کردن
look out
نگهبانی کردن موافب بودن
comporting
جور بودن تحمل کردن
comports
جور بودن تحمل کردن
possesses
تصرف کردن دارا بودن
espying
جاسوس بودن بازرسی کردن
espy
جاسوس بودن بازرسی کردن
concern
دلواپس کردن نگران بودن
randan
سرخوش بودن نشاط کردن
possessing
تصرف کردن دارا بودن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
allude
افهار کردن مربوط بودن به
govern
حاکم بودن فرمانداری کردن
vacillates
مردد بودن نوسان کردن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
governed
حاکم بودن فرمانداری کردن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com