Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (16 milliseconds)
English
Persian
manifesto
اعلامیه اعلامیه دادن
manifestoes
اعلامیه اعلامیه دادن
manifestos
اعلامیه اعلامیه دادن
Other Matches
assertion
اعلامیه
notices
اعلامیه
noticed
اعلامیه
notice
اعلامیه
pronunciamento
اعلامیه
statements
اعلامیه
statement
اعلامیه
act
اعلامیه
acted
اعلامیه
manifesto
اعلامیه
manifestoes
اعلامیه
noticing
اعلامیه
communique
اعلامیه
acknowledgement
اعلامیه
acknowledgements
اعلامیه
acknowledgments
اعلامیه
advice
اعلامیه
declarations
اعلامیه
manifestos
اعلامیه
declaration
اعلامیه
declarations
اعلامیه اعلام
plateform
اعلامیه حزبی
pronouncements
اعلامیه رسمی
debt advice
اعلامیه بدهکار
credit advice
اعلامیه بستانکار
consignment note
اعلامیه حمل
declaration
اعلامیه دادخواست
proclamation
بیانیه اعلامیه
declarations
اعلامیه دادخواست
pronouncement
اعلامیه رسمی
communist manifesto
اعلامیه کمونیستی
proclamations
بیانیه اعلامیه
manifested
خبر اعلامیه
statement
صورتحساب اعلامیه
statements
صورتحساب اعلامیه
notice to mariner
اعلامیه دریایی
credit note
اعلامیه بستانکاری
credit notes
اعلامیه بستانکاری
bill of rights
اعلامیه حقوق
receipt statement
اعلامیه ورود
declaration
اعلامیه اعلام
manifest
خبر اعلامیه
home use entry
اعلامیه مصرف
manifests
خبر اعلامیه
delivery notice
اعلامیه تحویل
manifesting
خبر اعلامیه
propagation
پخش امواج یا اعلامیه
home use entry
اعلامیه مصرف شخصی
deposit slip
اعلامیه پرداخت سپرده
plateform
اعلامیه سیاست دولت
placard
اعلامیه رسمی اعلان
placards
اعلامیه رسمی اعلان
clearing outwards
اعلامیه خروج کشتی
bill of human rights
اعلامیه حقوق بشر
declaration of the rights of man
اعلامیه حقوق بشر
proclamations
اعلامیه پخش کردن
proclamation
اعلامیه پخش کردن
universal declaration of human rights
اعلامیه جهانی حقوق بشر
leafleting
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
international bill of the right of man
اعلامیه جهانی حقوق بشر
leaflets
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflet
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leafleted
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
general average statement
صورت یا اعلامیه خسارت کلی
clearance inwards
اعلامیه ورود کشتی به گمرک
notice
اعلامیه
[روی تابلو یا ستون آگهی]
bill of rights
اعلامیه ده مادهای حقوق اتباع امریکایی
leaflet bomb
بمب حاوی اعلامیه یا اوراق تبلیغاتی
bill
اعلامیه مربوط به حقوق عمومی و ازادیهای فردی که در مواقع غیر عادی و خاص تصویب میشود
bills
اعلامیه مربوط به حقوق عمومی و ازادیهای فردی که در مواقع غیر عادی و خاص تصویب میشود
tripartite declaration of 0
اعلامیه سه جانبه 0591 اعلامیهای که در ان دولتهای امریکا و انگلستان و فرانسه امامیت ارضی اسرائیل و نیزوضع موجود فلسطین راتضمین کردند
notice to airmen
اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
emancipation proclamation
اعلامیه ازادی بردگان اعلامیهای که در اول ژانویه 3681 به وسیله ابراهام لینکلن رئیس جمهور امریکاصادر و به موجب ان به بردگان سیاهپوست امریکایی ازادی اعطا شد
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
house
منزل دادن پناه دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com