Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (23 milliseconds)
English
Persian
declaration of war
اعلان جنگ دادن
to proclaim war
اعلان جنگ دادن
Search result with all words
advertised
اعلان کردن انتشار دادن
advertises
اعلان کردن انتشار دادن
to declare war upon a nation
اعلان جنگ به ملتی دادن
Other Matches
signboard
تخته اعلان اعلان
advertisers
اعلان کننده اعلان
signboards
تخته اعلان اعلان
advertiser
اعلان کننده اعلان
denunciation of treaty
اعلان
announcements
اعلان
advertisement
اعلان
announcement
اعلان
declarations
اعلان
declaration
اعلان
advertisements
اعلان
noticed
اعلان
proclamation
اعلان
posters
اعلان
proclamations
اعلان
assertion
اعلان
poster
اعلان
advertising
اعلان
notice
اعلان
notices
اعلان
noticing
اعلان
advertise
اعلان کردن
declaration of war
اعلان جنگ
play bill
اعلان نمایش
declared
اعلان شده
declaration of neutrality
اعلان بیطرفی
declaration of bankruptcy
اعلان ورشکستگی
macro declaration
درشت اعلان
dot prompt
نقطه اعلان
announcers
اعلان کننده
advertize
اعلان کردن
affiche
اعلان دیواری
Over and out!
پایان اعلان !
throwaway
ورقهی اعلان
announcer
اعلان کننده
dos prompt
اعلان DOS
gazette
اعلان و اگهی
signposts
تابلو اعلان
procedure declaration
اعلان رویه
vendition
اعلان فروش
signpost
تابلو اعلان
declare
اعلان کردن
fly bill
اعلان دستی
billsticker
اعلان چسبان
playbill
اعلان نمایش
they proclaimed him sovereign
اعلان کردند
playbills
اعلان نمایش
notice to mariner
اعلان دریایی
indigitation
اعلان شمارش
declaring
اعلان کردن
proclaims
اعلان کردن
system prompt
اعلان سیستم
proclaiming
اعلان کردن
give out
اعلان کردن
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
proclaim
اعلان کردن
publishment
اشاعه اعلان
array declaration
اعلان ارایه
declares
اعلان کردن
proclamation of independence
اعلان استقلال
proclaimed
اعلان کردن
proclamation of the republic
اعلان جمهوریت
proclamation of the republic
اعلان جمهوری
alarms
اعلان خطر اخطار
posters
اعلان نصب کردن
placard
اعلامیه رسمی اعلان
show bill
تابلو اعلان نمایش
placards
اعلامیه رسمی اعلان
dimension statement
حکم اعلان بعد
to file for bankruptcy
اعلان ورشکستگی کردن
alarmingly
اعلان خطر اخطار
alarmed
اعلان خطر اخطار
declare martial
اعلان حکومت نظامی
denunciations
اعلان الغاء یا خاتمه
denouncement
اعلان قطع رابطه
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
proclamation of martial law
اعلان حکومت نظامی
declaration
افهار افهارنامه اعلان
declarations
افهار افهارنامه اعلان
audible alarm
اعلان خطر سمعی
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
denunciation
اعلان الغاء یا خاتمه
poster
اعلان نصب کردن
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
alarm
اعلان خطر اخطار
to declare something well-founded
چیزی را مستدل اعلان کردن
Hereby I declare ...
بدین وسیله اعلان می کنم که...
declare martial
اعلان حالت زمان جنگ
proclamation of martial law
اعلان حالت زمان جنگ
to declare oneself bankrupt
خود را ورشکست اعلان کردن
to declare a state of emergency
اعلان کردن حالت اضطراری
leafleting
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare a divident
سود سهام را اعلان کردن
leafleted
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflet
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
leaflets
اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to off negotiations
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
signpost
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signposts
تیر حامل اعلان تابلو راهنما
to declare something solemnly
[publicly]
چیزی را رسما
[علنا ]
اعلان کردن
top billing
بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
to put a notice on a door
اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
billboard
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboards
هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
obituarian
کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
banns
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
obituarist
کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
prompt
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
placards
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placard
حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
posts
اگهی کردن اعلان کردن
announcing
اعلان کردن اخطار کردن
announces
اعلان کردن اخطار کردن
post
اگهی کردن اعلان کردن
announced
اعلان کردن اخطار کردن
posted
اگهی کردن اعلان کردن
announce
اعلان کردن اخطار کردن
notice to airmen
اعلامیه هوایی یا اعلان هوایی
post-
اگهی کردن اعلان کردن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com