English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
Other Matches
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
impose تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
imposes تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
to take pity on any one بکسی رحم کردن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
to give one the knee بکسی تواضع کردن
bequeath بکسی واگذار کردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
apply اعمال کردن
applies اعمال کردن
applying اعمال کردن
exerts اعمال کردن
exerting اعمال کردن
exerted اعمال کردن
exert اعمال کردن
showing partial views اعمال نظر کردن
to use one's influence upon اعمال نفوذ کردن بر
To bring pressure to bear . To exert pressure . اعمال فشار کردن
use one's influence اعمال نفوذ کردن
To use force(violence) اعمال زور کردن
streek دراز کردن
lengthening دراز کردن
elongate دراز کردن
lengthens دراز کردن
protract دراز کردن
extend دراز کردن
prolongate دراز کردن
stretched دراز کردن
lengthened دراز کردن
drag on <idiom> دراز کردن
stretch دراز کردن
lengthen دراز کردن
stretches دراز کردن
elongates دراز کردن
elongating دراز کردن
to stretch out دراز کردن
put on اعمال کردن بکار گماردن
reach دراز کردن دست
porrect دراز کردن جلوگذاردن
to live a long life عمر دراز کردن
to make old bones عمر دراز کردن
lied : دراز کشیدن استراحت کردن
elongating دراز کردن امتداد دادن
elongates دراز کردن امتداد دادن
lie دراز کشیدن استراحت کردن
to reach down سوی پائین دراز کردن
lies : دراز کشیدن استراحت کردن
elongate دراز کردن امتداد دادن
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to pad a sentence جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
backout ذخیره کردن فایل در محل اصلی پیش از اعمال هر گونه تغییر
recompile کامپایل کردن برنامه اصلی مجددا پس از اعمال تغییرات یا رفع خطا
goose مثل غاز یاگردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن
agent مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
agents مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
maintenance جلوگیری ازاستهلاک یا کند کردن استهلاک ماشینها و وسایل صنعتی ازطریق اعمال طرق فنی
contructive larcency مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
brain washing مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
erasable قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
snap a person's nose off بکسی پریدن
to run across or against بکسی تاخت
to ride one down سواره بکسی
snap a person's head off بکسی پریدن
to spat at تف بکسی انداختن
drop by بکسی سر زدن
to face any one down بکسی تشرزدن
to play a trick on any one بکسی حیله
to play one f. بکسی ناروزدن
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
serve one a trick بکسی حیله زدن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
soricine موش پوزه دراز شبیه موش پوزه دراز
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
acts اعمال
exercises اعمال
applications اعمال
application اعمال
exertions اعمال
undertakings اعمال
doings اعمال
exertion اعمال
exercised اعمال
exercise اعمال
exercising a right اعمال حق
exercising اعمال
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com