Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (21 milliseconds)
English
Persian
indoctrinate
اغشتن اشباع کردن
indoctrinated
اغشتن اشباع کردن
indoctrinates
اغشتن اشباع کردن
indoctrinating
اغشتن اشباع کردن
Other Matches
saturates
سیر کردن اغشتن
imbues
رسوخ کردن در اغشتن
imbued
رسوخ کردن در اغشتن
saturating
سیر کردن اغشتن
imbuing
رسوخ کردن در اغشتن
saturate
سیر کردن اغشتن
limes
چسبناک کردن اغشتن
lime
چسبناک کردن اغشتن
imbue
رسوخ کردن در اغشتن
inoculating
مایه کوبی کردن اغشتن
inoculated
مایه کوبی کردن اغشتن
inoculates
مایه کوبی کردن اغشتن
inoculate
مایه کوبی کردن اغشتن
inhibiting
اغشتن سطوح داخلی دستگاه یاماشین با ماده ضدخوردگی قبل از انبار کردن ان
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
ingraft
اشباع کردن
imbibing
اشباع کردن
saturate
اشباع کردن
steep
اشباع کردن
imbues
اشباع کردن
steepest
اشباع کردن
saturating
اشباع کردن
imbued
اشباع کردن
saturates
اشباع کردن
imbibed
اشباع کردن
imbibes
اشباع کردن
imbuing
اشباع کردن
imbue
اشباع کردن
imbibe
اشباع کردن
suffusing
پوشاندن اشباع کردن
suffused
پوشاندن اشباع کردن
suffuses
پوشاندن اشباع کردن
suffuse
پوشاندن اشباع کردن
inundates
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundated
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundating
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundate
زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
impregnates
لقاح کردن اشباع کردن
imbrue
مرطوب کردن اشباع کردن
impregnating
لقاح کردن اشباع کردن
impregnate
لقاح کردن اشباع کردن
welter
اغشتن
imbrue
اغشتن
saturating
اغشتن
embrue
اغشتن
saturates
اغشتن
bedabble
اغشتن
saturate
اغشتن
coating
اغشتن
iodate
با ید اغشتن
smear
اغشتن
smeared
اغشتن
smearing
اغشتن
smears
اغشتن
to imbrue with blood
بخود اغشتن
to imbrue in blood
بخود اغشتن
doping
اغشتن یک پارچه با دوپ
to bathe in blood
درخون غوطه خوردن یا اغشتن
insalivate
با خدو اغشتن با بزاق امیختن
thieving paste
مایع مخصوص اغشتن شاغول اندازه گیری عمق مخزن ناو
saturated
اشباع
satiation
اشباع
concentration
اشباع
concentrations
اشباع
suffusion
اشباع
impregnation
اشباع
saturation
اشباع
saturator
اشباع کننده
pervasivenness
قوه اشباع
color saturation
اشباع رنگ
saturation state
رژیم اشباع
saturation capacity
گنجایش اشباع
saturates
اشباع شدن
satiating
اشباع شدن
satiable
قابل اشباع
satiable
اشباع شدنی
degree of saturation
درجه اشباع
magnetic saturation
اشباع مغناطیسی
saturable
اشباع شدنی
saturation current
جریان اشباع
saturant
اشباع شده
unsaturate
اشباع نشده
neural satiation
اشباع عصبی
saturation factor
ضریب اشباع
unsaturated
اشباع نشده
saturated
اشباع شده
overfull employment
اشباع اشتغال
waterlogged
ازاب اشباع
sodden
اشباع شده
magnetic saturation
اشباع اهن
saturate
اشباع شدن
anode saturation
اشباع اند
impregnant
اشباع شده
subsaturated
نزدیک به اشباع
subsaturation
شبه اشباع
saturating
اشباع شدن
filament saturation
اشباع دمایی
zine of saturation
منطقه اشباع
satiate
اشباع شدن
temperature saturation
اشباع دمایی
satiated
اشباع شدن
voltage saturation
اشباع اند
current saturation
اشباع اند
voltage saturation
اشباع ولتاژی
saturated zone
منطقه اشباع
satiates
اشباع شدن
plate saturation
اشباع اند
filament saturation
اشباع افروزه
pervasiveness
قوه سرایت یا اشباع
chalk-line
[ریسمان اشباع شده با گچ]
saturated transistor
ترانزیستور اشباع شده
unsaturated fat
چربی اشباع نشده
unsaturated
ترکیب اشباع نشده
saturated soil paste
خمیر خاک اشباع
saturant
بحد اشباع رسیده
saturated air
هوای اشباع شده
unsaturate
ترکیب اشباع نشده
under szturated rock
سنگ زیر اشباع
saturated fats
چربی اشباع شده
collector saturation voltage
ولتاژ اشباع کلکتور
saturated fat
چربی اشباع شده
chroma
درجه اشباع رنگ
subsaturated
نیمه اشباع شده
poly unsaturated fat
پلی چربی اشباع نشده
ethylene
هیدرو کربن اشباع نشده
soaks
بوسیله مایع اشباع شدن
soak
بوسیله مایع اشباع شدن
polyunsaturated
دارای حلقههای اشباع نشده
acetylene
هیدروکربور اشباع نشدهای بفرمول 2H2C
geraniol
الکل اشباع شده مایع و معطر
oilite bushing
بوش مخصوصی از جنس برنز اشباع شده با روغن
condensation shock
چگالش ناگهانی هوای فوق اشباع در حین عبور از حالت شوک
age hardening
سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
zero air voids unit weight
وزن ذرات موجود در خاک درواحد حجم خاک اشباع شده
chroma
اندازه رنگ کم رنگ و اشباع
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com