Dictiornary-Farsi | افتاب شکسته | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
german giant swing	افتاب شکسته
giant circle	افتاب شکسته


Other Matches

solariums	اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solarium	اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
heliograph	گراورسازی بانور افتاب دستگاه عکسبرداری از افتاب مخابره بوسیله نور خورشید
telescopic	دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
shakiest	شکسته
shakier	شکسته
cursive	خط شکسته
broken-hearted <adj.>	دل شکسته
wrecked	شکسته
downhearted	دل شکسته
heartbroken	دل شکسته
in pieces	شکسته
disrupted	شکسته
heartsick	دل شکسته
running hand	خط شکسته
fragmentary	شکسته
fragmental	شکسته
zigzagged	شکسته
fracted	شکسته
zigzag	شکسته
zigzagging	شکسته
shaky	شکسته
broken	شکسته
zigzags	شکسته
heart broken	دل شکسته
photosphere	افتاب
patent to the sun	افتاب رو
sunnier	افتاب رو
sunniest	افتاب رو
subsolar	در فل افتاب
sunny	افتاب رو
sun	افتاب
dislocates	افتاب
dislocating	افتاب
sunshine	افتاب
sunned	افتاب
queen's weather	افتاب
sunning	افتاب
sunless	بی افتاب
suns	افتاب
dislocate	افتاب
sherd	کوزه شکسته
red short	شکسته سرخ
flinders	قطعات شکسته
wrecked	کشتی شکسته
shatter	قطعات شکسته
shatters	قطعات شکسته
broken	شکسته شده
distort	شکسته شدن
distorts	شکسته شدن
broken stone	سنگ شکسته
castway	کشتی شکسته
cauliflower ear	گوش شکسته
cold short	شکسته سرد
crushed stone	سنگ شکسته
deject	دل شکسته کردن
haken kreuz	صلیب شکسته
framentary	شکسته ناقص
bone setting	شکسته بندی
bone setter	شکسته بند
hot short	شکسته گرم
raddled	شکسته شده
split screen	صفحه شکسته
split-screen	صفحه شکسته
bonesetter	شکسته بند
osteopathist	شکسته بند
orthopedics	شکسته بندی
orthopaedics	شکسته بندی
fyloft	صلیب شکسته
wrech	کشتی شکسته
puncturing	شکسته شدن
modesty	شکسته نفسی
broken <adj.>	شکسته [دستگاهی]
ballast	مصالح شکسته
to run upon the rocks	شکسته شدن
a broken arm	بازوی شکسته
doddered	شکسته سست
fracturing	سطح شکسته
fractures	سطح شکسته
fractured	سطح شکسته
fracture	سطح شکسته
taxis	شکسته بندی
punctures	شکسته شدن
punctured	شکسته شدن
shard	کوزه شکسته
pointed bracket	پرانتز شکسته
shards	کوزه شکسته
puncture	شکسته شدن
angle bracket	پرانتز شکسته
chevron	پرانتز شکسته
heliosis	افتاب زدگی
heliophilous	افتاب دوست
sunshine	تابش افتاب
heliologist	افتاب شناس
visors	افتاب گردان
visor	افتاب گردان
heliotherapy	معالجه با افتاب
sunlight	نور افتاب
heliotrope	گل افتاب پرست
heliotrope	افتاب گرای
weather beaten	افتاب زده
sunbeam	پرتو افتاب
sundials	شاخص افتاب
sun worshipper	افتاب پرست
giant swing	افتاب یا مهتاب
sunshine	نور افتاب
sunshades	افتاب گردان
cockshut	غروب افتاب
chamaeleontis	افتاب پرست
chamaeleon	افتاب پرست
heliotropism	افتاب گرایی
helianthemum	چرخ افتاب
helianthemum	افتاب چرخ
girasole	گل افتاب پرست
helianthus	گل افتاب گردان
dry in the sun	خشکاندن در افتاب
broiling sun	افتاب سوزان
heliograph	افتاب نگار
eclipse of sun	افتاب گرفتگی
girasol	گل افتاب پرست
sunsets	غروب افتاب
sundial	شاخص افتاب
sunbeam	تیغ افتاب
sun worship	افتاب پرستی
sunlike	مانند افتاب
basks	افتاب خوردن
sunshine recorder	افتاب سنج
basking	افتاب خوردن
sunshiny	افتاب گیر
basked	افتاب خوردن
sunstruck	افتاب زده
bask	افتاب خوردن
sunup	طلوع افتاب
solarization	تابش افتاب
daisy	گل افتاب گردان
daisies	گل افتاب گردان
sunshade	افتاب گردان
sun struck	افتاب زده
sunbaked	افتاب پخته
sunbath	حمام افتاب
dawns	طلوع افتاب
dawned	طلوع افتاب
dawn	طلوع افتاب
sunflower	گل افتاب گردان
sun burn	افتاب زدگی
sunflowers	گل افتاب گردان
sun beam	پرتو افتاب
solarism	افسانههای افتاب
sunward	سوی افتاب
sunrise	طلوع افتاب
sunbeams	پرتو افتاب
vizor	افتاب گردان
patent to the sun	افتاب گیر
sunstroke	افتاب زدگی
sun dried	در افتاب خشکانیده
p of the sun	طلوع افتاب
sunburn	افتاب زدگی
p of the sun	نیش افتاب
sunbeams	تیغ افتاب
heliolatrous	افتاب پرست
visorless	بی افتاب گردان
visard	افتاب گردان
sunrises	طلوع افتاب
roman candle	افتاب مهتاب
turnsole	گل افتاب گردان
streamer	تیغ افتاب
streamers	تیغ افتاب
dawning	طلوع افتاب
zircon	سخن دست و پا شکسته
shipwrecked	کشتی شکسته شدن
infirmly	بطور علیل یا شکسته
stone ballast	مصالح شکسته سنگی
to humble oneself	شکسته نفسی کردن
potsherd	تکه سفال شکسته
shipwreck	کشتی شکسته شدن
brick ballast	مصالح شکسته اجری
bowed down by grief	شکسته شده ازغم
jargon	سخن دست و پا شکسته
agmatology	علم شکسته بندی
pulled	شکسته شده افتاده
splint	وسایل شکسته بندی
humble	شکسته نفسی کردن
humblest	شکسته نفسی کردن
shipwrecks	کشتی شکسته شدن
splint	چوب شکسته بندی
broken english	انگلیسی دست و پا شکسته
ballast	شن ریزی مصالح شکسته
refracting	شکسته شدن نور
refract	شکسته شدن نور
refracts	شکسته شدن نور
chippings	سنگ شکسته ریز
cast away	کشتی شکسته مطرود
refracted	شکسته شدن نور
broken hardening	سخت گردانی شکسته
brokenly	بطور شکسته یا بریده
fragmentarily	بطور شکسته یا ناقص
sung hat	کلاه افتاب گیر
sun hat	کلاه افتاب گیر
sunflower	گیاه افتاب گرا
sunflowers	گیاه افتاب گرا