Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
accrual
افزایش تدریجی مقدار یا ارزش چیزی بخصوص پول
Other Matches
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
escalation
افزایش تدریجی شدت و وسعت میدان جنگ
increase in value
افزایش ارزش
capital apprecation
افزایش ارزش سرمایه
appreciations
افزایش ارزش دارائی
appreciation
افزایش ارزش دارائی
capital gains
افزایش ارزش سرمایه زش
appreciations
افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciation
افزایش ارزش دارایی و موجودی
to increase
[to, by]
افزایش یافتن
[به مقدار]
maximum permissible temperature rise
حداکثر مقدار افزایش درجه حرارت مجاز
uninitialized
ارزش اغازی داده نشده مقدار اولیه نگرفته
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
long run
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
gained
افزایش یا بزرگتر شدن . مقدار تغییرات سیگنال که در مدار حرکت میکند به صورت نرخ خروجی به ورودی
gain
افزایش یا بزرگتر شدن . مقدار تغییرات سیگنال که در مدار حرکت میکند به صورت نرخ خروجی به ورودی
gains
افزایش یا بزرگتر شدن . مقدار تغییرات سیگنال که در مدار حرکت میکند به صورت نرخ خروجی به ورودی
duble option
خیار مشتری و بایع در موردتغییر دادن مقدار ثمن و مبیع در صورت تغییر ارزش پول
accumulated depreciation
کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
intensive cultivation
اضافه کردن مقدار تولید از طریق افزایش عامل کار یا سرمایه بدون اینکه سطح زیر کشت زیادشود
boosts
افزایش دادن چیزی
boosting
افزایش دادن چیزی
boosted
افزایش دادن چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
tune
تنظیم با مقدار کوچک پارامترهای سخت افزاری یا نرم افزاری برای افزایش کارایی
tunes
تنظیم با مقدار کوچک پارامترهای سخت افزاری یا نرم افزاری برای افزایش کارایی
to fire up something
با تحریک چیزی را افزایش دادن
two cents
<idiom>
تقریبا هیچ ،چیزی بی ارزش
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
a mere nothing
هیچ
[اهمیت یا ارزش چیزی ]
roll back
به عقب راندن تدریجی مواضع دفاعی دشمن در هم نوردیدن تدریجی دفاع دشمن
in a way
<idiom>
به مقدار از چیزی
a mere nothing
هیچ و پوچ
[اهمیت یا ارزش چیزی ]
minimum
کوچکترین مقدار چیزی
pour
مقدار ریزپ چیزی
pouring
مقدار ریزپ چیزی
excess
مقدار زیادی از چیزی
excesses
مقدار زیادی از چیزی
pours
مقدار ریزپ چیزی
poured
مقدار ریزپ چیزی
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
There is more to it than meets the eye.
ارزش
[و یا حقایق]
پنهان در مورد چیزی وجود دارد.
yardage
میزان و مقدار چیزی بحسب یارد
litotes
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
pipelines
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipeline
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
makeweight
مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود
footage
طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
slutsky theorem
براساس این قضیه با کاهش قیمت یک کالا مقدار تقاضا برای ان افزایش یافته و این امر بعلت اثر درامدی و اثر جانشینی امکان پذیر است
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
increased
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increases
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
increase
صعود کردن افزایش یافتن بالا رفتن افزایش
bulking
افزایش حجم مصالح ریزدانه ناشی از افزایش اب
accretion
افزایش بهای اموال افزایش میزان ارث
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
book value
ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
wagners law
براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
ad valorem
به نسبت ارزش کالا براساس ارزش
multiplier principle
اصل ضریب افزایش سرمایه نسبت بین افزایش سرمایه گذاری و بالا رفتن درامد
trap
وسیله , نرم افزار یا سخت افزار که چیزی مثل متغیر, خطا یا مقدار دریافت میکند
neoclassical theory of value
تئوری ارزش نئوکلاسیک .براساس این نظریه ارزش یک کالا براثر تداخل عرضه وتقاضا برای کالای مورد نظربدست می اید
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
incremental computer
دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
tables
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
table
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabled
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabling
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
res
شی ء بخصوص ماده
specifics
بخصوص خاص
specific
بخصوص خاص
particular
خاص بخصوص
value added
قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
ends
با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
end
با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
ended
با ارزش ترین رقم که درکم ارزش ترین محل اضافه شود. در محاسبات BCD
axiological
وابسته به ارزش ها یا علم ارزش ها
no par value
بدون ارزش واقعی بی ارزش
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
featureless
بدون سیمایاجنبه بخصوص
mannerisms
سبک بخصوص نویسنده
mannerism
سبک بخصوص نویسنده
i mentioned one case in p
یک مورد بخصوص را ذکرکردم
carried
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carries
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
why did you mention that onep
چه شد که ان یکی را بخصوص ذکر کردید
predating
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
mannered
دارای سبک یا رفتار بخصوص تصنعی
to have a closed meeting
نشست محرمانه داشتن
[بخصوص سیاست]
wildfowl
مرغ شکار بخصوص مرغهای ابی
poked
فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
pokes
فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
typecasting
ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
typecasts
ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
poke
فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
lion
[حکاکی سر شیر در معماری کلاسیک بخصوص در کتیبه ها]
poking
فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
typecast
ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
Expressionism
[جنبش هنرمندان شمال اروپا بخصوص در آلمان و هلند]
demand price
حداکثر قیمتی که خریداران کل را در بازار بخصوص جذب میکند
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
paasche price index
یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
currency devaluation
کاهش رسمی ارزش پول تضعیف ارزش پول
object language programming
برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص
declarative statement
نوع و اندازه یک عنصر یا عدد ثابت یا متغیر بخصوص را میدهد
retardation
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
sales promotion
افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
elite
طبقه ممتازه هرجامعه و بخصوص طبقهای که قدرت حاکمه را در دست دارد
accrued benefit
پولی که شرکت به یکی از کارمندان بدهکار است بخصوص بابت بازنشستگی
caught with hand in the cookie jar
<idiom>
مچ کسی را گرفتن
[بخصوص در مورد سوء استفاده از موضع قدرت و مقام]
malthusian law of population
نظریه جمعیتی مالتوس براساس این نظریه جمعیت بصورت تصاعد هندسی افزایش میابد در حالیکه وسایل معیشت و مواد غذائی بصورت تصاعد عددی افزایش میابد
particular lien
حق حبس مخصوص حق حبسی است برای فروشنده یا سازنده کالای بخصوص نسبت به ان کالا
slowest
تدریجی
slowed
تدریجی
step-by-step
تدریجی
progressive
تدریجی
gradual
تدریجی
piecemeal
تدریجی
imperceptible
تدریجی
step wise
تدریجی
step by step
تدریجی
gradatory
تدریجی
slowing
تدریجی
gradational
تدریجی
slow
تدریجی
slows
تدریجی
slower
تدریجی
insti
تلقین تدریجی
fail softly
با خرابی تدریجی
insti
ریزش تدریجی
progressive paralysis
فلج تدریجی
progressive relaxation
ارمیدگی تدریجی
progress payments
پرداخت تدریجی
piecemeal
بطور تدریجی
erosion
تحلیل تدریجی
progressive assambly
نصب تدریجی
step by step excitation
تحریک تدریجی
progressive burning
سوزش تدریجی
quantizer
تدریجی کننده
fail soft
تخریب تدریجی
quantize
تدریجی کردن
instillation
ریزش تدریجی
delelopment
تکامل تدریجی
living death
مرگ تدریجی
evanescence
زوال تدریجی
graduality
تدریجی بودن
piecemeal
بتدریج تدریجی
gradations
انتقال تدریجی
gradation
انتقال تدریجی
gradualness
تدریجی بودن
scale down
کاهش تدریجی
corrosion
فساد تدریجی
partial shipment
حمل تدریجی
evolution
تکامل تدریجی
fail soft
با خرابی تدریجی
glaucoma
کوری تدریجی
escrow
موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
dosages
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosage
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
evolution
تحول تکامل تدریجی
insinuation
نفوذ دخول تدریجی
progressive burning
سوختن تدریجی خرج
instilment
ریزش و تلقین تدریجی
processes
پیشرفت تدریجی ومداوم
intergradation
محو سازی تدریجی
progressional
دارای پیشرفت تدریجی
gas degeneration
فساد تدریجی گازی
process
پیشرفت تدریجی ومداوم
graduating
تغییر تدریجی کردن
graduates
تغییر تدریجی کردن
graduate
تغییر تدریجی کردن
gradual
شیب تدریجی واهسته
evanescence
فقدان تدریجی ناپایداری
law of demand
براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
abklingen
محو شدن تدریجی احساس
lysis
سقوط وزوال تدریجی مرض
progressive cookery
پخت تدریجی غذای یکان
evolutionism
اصول ترقی و تکامل تدریجی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com