Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
subalternate
افسر جزء متوالی
Other Matches
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
embarkation officer
افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer
افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
field grade
افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank
افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
releasing officer
افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
class a agent officer
افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
control officer
افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
continuously set vector
عناصر تصحیح شده متوالی هدف عناصر تنظیم شده هدف به طریق متوالی
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
hand running
متوالی
consecutive
<adj.>
متوالی
successive
<adj.>
متوالی
sequential
<adj.>
متوالی
succedaneous
متوالی
uninterrupted
متوالی
consecutive
متوالی
successive
متوالی
continuous
متوالی
series
متوالی
sequential
پی در پی متوالی
sequential
متوالی
double
دواسترایک متوالی
thudding
ضربههای متوالی
successive intervals
فاصلههای متوالی
thudded
ضربههای متوالی
thud
ضربههای متوالی
doubled up
دواسترایک متوالی
thuds
ضربههای متوالی
succedent
متاخر متوالی
continuous error
خطای متوالی
doubled
دواسترایک متوالی
sequence control
کنترل متوالی
consecutive
پیاپی متوالی
sequence checking
کنترل متوالی
continuous data
دادههای متوالی
bit stream
بیتهای متوالی
successive objective
هدفهای متوالی
reeling
متوالی پشت سر هم
reels
متوالی پشت سر هم
reeled
متوالی پشت سر هم
reel
متوالی پشت سر هم
Successive Approximation
تقریب متوالی
successive
متوالی مسلسل
method of successive approximations
روش تقریبهای متوالی
pitapat
با ضربههای تند و متوالی
days on end
چند روز متوالی
successive approximations method
روش تقریبهای متوالی
fusillade
شلیک متوالی تیرباران
garland
نیم پیچهای متوالی
garlands
نیم پیچهای متوالی
successive reproductions method
روش بازسازیهای متوالی
series resonant circuit
مدار رزنانس متوالی
rat a tat tat
ضربات متوالی و تند زدن
downpours
فرو ریزی بارش متوالی
state succession
تعویض دولتهابه طور متوالی
coherent
مرتب و دارای نظم متوالی
downpour
فرو ریزی بارش متوالی
KO
با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
rat a tat
ضربات متوالی و تند زدن
KO's
با ضربات متوالی از میدان بدرکردن
the difference between the consecutive terms
اختلاف هر دو جمله متوالی
[ریاضی]
anaphora
تکرار یک یا چند عبارت متوالی
continous
متصل متوالی بدون وقفه
rat-a-tat
ضربات متوالی و تند زدن
rat a tat tat
صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
mid span
مرکزفاصله افقی بین دو پایه متوالی پل
rat a tat
صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
surface interval
فاصله بین غواصهای متوالی از سطح اب
rat-a-tat
صدای ناشی ازضربات تند و متوالی
tamp
بوسیله ضربات متوالی بالا یا پایین راندن
meiosis
تغییرات متوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدیدمیگردد
data logging
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
commissioned officer
افسر
commissioned officers
افسر
line officer
افسر صف
officer
افسر
officers
افسر
jemadar
افسر
corona australis
افسر
sub-lieutenant
افسر جز
pretor
افسر
sub-lieutenants
افسر جز
coronate
افسر
pretorian
افسر
coronae australis
افسر
officer in charge
افسر مسئول
flying officer
افسر خلبان
division officer
افسر قسمت
finance officer
افسر مالی
divisional officer
افسر قسمت
espial officer
افسر تجسس
surveying officer
افسر تحقیق
flag officer
افسر پرچم
executive officer
افسر اجراییات
firing line officer
افسر تیر
field officer
افسر رزمی
finance officer
افسر دارایی
flag officer
افسر دریایی
supply officer
افسر تدارکات
police officer
افسر پلیس
flying officer
افسر پرواز
reserve officer
افسر احتیاط
property officer
افسر اموال
subassembly officer
افسر جزء
police officer
افسر شهربانی
regular officer
افسر کادر
police officers
افسر پلیس
reserve officer
افسر وفیفه
staff officer
افسر ستاد
senior officer
افسر ارشد
The officer on night duty.
افسر کشیک شب
subofficer
افسر جزء
personnel officer
افسر اجودانی
personnel officer
افسر پرسنل
forward air controller
افسر نافرمقدم
junior officer
افسر جزء
liaison officer
افسر رابط
line officer
افسر صفی
officer of the day
افسر نگهبان
watch officer
افسر نگهبان
officer of the watch
افسر نگهبان
officer on duty
افسر مسئول
orderly officen
افسر نگهبانی
police officers
افسر شهربانی
navigator
افسر سکان
commanding officer
افسر فرمانده
commanding officers
افسر فرمانده
warrant officers
افسر یار
active officer
افسر کادر
warrant officer
افسر یار
accountable disbursing officer
افسر عامل
air officer
افسر هوایی
constable
افسر ارتش
air officer
افسر هواپیمایی
commandants
افسر فرمانده
archon
افسر سرپرست
commandant
افسر فرمانده
engineers
افسر مهندس
war horse
افسر یاسربازدامپزشک
runner
افسر پلیس
navigator
افسر راه
navigators
افسر راه
navigators
افسر سکان
constables
افسر ارتش
war horses
افسر یاسربازدامپزشک
bo's'n
افسر کشتی
bos'n
افسر کشتی
bosuns
افسر کشتی
veterinarian
افسر دامپزشک
veterinarians
افسر دامپزشک
commissioned officers
افسر کادر
commissioned officer
افسر کادر
runners
افسر پلیس
brass
افسر ارشد
engineered
افسر مهندس
prefects
افسر ارشد
prefect
افسر ارشد
bosun
افسر کشتی
custodians
افسر مرموزات
detail officer
افسر کارگزینی
subalterns
افسر جزء
detail officer
افسر مشاغل
engineer
افسر مهندس
subaltern
افسر جزء
disbursing officer
افسر عامل
cable officer
افسر لنگر
custodian
افسر مرموزات
collator
ماشینی که برای تلفیق و ادغام مجموعه کارتها یا سایر اسناد در یک رشته متوالی بکار می رود
field officer
افسر عملیات صحرایی
brass hats
افسر ارشد ارتش
field officer
افسر رسته رزمی
safety officer
افسر تامین یکان
reservist
سرباز یا افسر ذخیره
landing signal officer
افسر ارتباط فرود
firing line officer
افسر میدان تیر
commodores
افسر فرمانده دریایی
contracting officer
افسر متصدی پیمان
field grade
افسر ارشد ارتش
subaltern
افسر جزء مادون
disbursing officer
افسر پرداخت پول
palm
علامت افسر ارشدی
palms
علامت افسر ارشدی
duty officer
افسر نگهبان ستاد
commodore
افسر فرمانده دریایی
espial officer
افسر عملیات جاسوسی
courier transfer officer
افسر مسئول پیک
spial officer
افسر عملیات جاسوسی
young turk
افسر جوان افراطی
service officer
افسر ارشد نگهبان
subalterns
افسر جزء مادون
brass hat
افسر ارشد ارتش
ranker
افسر سربازی کرده
surveying officer
افسر بررسی کننده
officer in charge
افسر مسئول اجرا
chaplain
افسر امور دینی
noncommissioned officer
افسر دون رتبه
disbursing officer
افسر ذیحساب مالی
coast guard officer
افسر گارد کرانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com