Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
young turk
افسر جوان افراطی
Other Matches
younker
نجیب زاده جوان جوان سلحشور
yonker
نجیب زاده جوان جوان سلحشور
embarkation officer
افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer
افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
princox
جوان ژیگولو جوان جلف
princock
جوان ژیگولو جوان جلف
field grade
افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank
افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
releasing officer
افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
class a agent officer
افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
control officer
افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
extremists
افراطی
drastic
<adj.>
افراطی
far out
افراطی
extreme
<adj.>
افراطی
radical
<adj.>
افراطی
rigorous
<adj.>
افراطی
intemperate
افراطی
out and outer
افراطی
extrimist
افراطی
extremist
افراطی
extreme
افراطی
extravagant
افراطی
sansculotte
انقلابی افراطی
schwarmerei
احساسات افراطی
hardliner
آدم افراطی
ultra individualism
فردگرایی افراطی
ultra
ماورای افراطی
radical behaviorism
رفتارگرایی افراطی
overreaction
واکنش افراطی
go to extreme
افراطی شدن
highflyer
ادم افراطی
overgeneralization
تعمیم افراطی
hardliners
آدم افراطی
highflier
ادم افراطی
go overboard
<idiom>
افراطی عمل کردن
spread eagle
میهن پرستی افراطی
ultranationalism
ملت پرستی افراطی
radicals
افراطی افراط گرا ریشهای
radical
افراطی افراط گرا ریشهای
radical
اصل سیاست مدار افراطی
radicals
اصل سیاست مدار افراطی
extremism
افراط کاری عقیده افراطی
sansculottism
پیروی از اصول انقلاب افراطی
ultranationalism
عقاید ناسیونالیزم خیلی افراطی
chauvinism
میهن پرستی افراطی شوونیسم
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
lunatic fringe
افراد افراطی وتندرو گروههای حزبی
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
radicalism
گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
radicalism
اجتماعی موجود سا سیستم فکری افراطی
mc carthyism
سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
chauvinism
افراط کورکورانه در میهن پرستی ناسیونالیسم در حد افراطی و غیر منطقی
dell
زن جوان
lasses
زن جوان
lass
زن جوان
youths
جوان
callan
جوان
frying
جوان
fry
جوان
dells
زن جوان
moll
زن جوان
molls
زن جوان
adolescent
جوان
callant
جوان
yoth
جوان
youth
جوان
young persons
جوان
juvenescent
نو جوان
beardless
جوان
fries
جوان
young
جوان
younger
جوان
adolescents
جوان
gigolo
جوان جلف
juvenescent
تازه جوان
juvenescent
جوان شونده
swain
جوان روستایی
trull
دختر جوان
puss
دخترک زن جوان
floozy
زن جوان بوالهوس
young population
جمعیت جوان
yong lion
شیر جوان
immature soil
خاک جوان
young smith
اسمیت جوان
young and old
پیر و جوان
playboy
جوان عیاش
insenescible
همیشه جوان
to die young
جوان مردن
gigolos
جوان جلف
lionet
شیر جوان
punks
جوان ولگرد
playboy
جوان دخترباز
rejuvenation
جوان سازی
snot
جوان گستاخ
youngish
نسبتا جوان
youngish
جوان وار
nags
اسب جوان
nagged
اسب جوان
nag
اسب جوان
youthful
جوان باطراوت
boyo
پسربچه جوان
beau
جوان شیک
punk
جوان ولگرد
ephebophilia
جوان خواهی
peachick
جوان خودفروش
playboys
جوان دخترباز
playboys
جوان عیاش
rejuvenesce
دوباره جوان شدن
rejuveoize
دوباره جوان کردن
skipjack
جوان ژیگولووخود نما
yoth
شخص جوان جوانمرد
rejuveoize
دوباره جوان شدن
agerasia
پیر جوان نما
[be]
no chicken
دیگر جوان نبودن
cora
[سر ستونی در شکل زن جوان]
to wear one's years well
خوب ماندن جوان
hooligans
جوان اوباش صفت
juvenescence
حالت جوان شدن
rejuvenating
دوباره جوان کردن
rejuvenate
دوباره جوان کردن
hooligan
جوان اوباش صفت
youths
شباب شخص جوان
rejuvenated
دوباره جوان کردن
fillies
دختر شوخ و جوان
filly
دختر شوخ و جوان
youth
شباب شخص جوان
rejuvenation
دوباره جوان سازی
rejuvenates
دوباره جوان کردن
sow
ماده خوک جوان
sows
ماده خوک جوان
sowed
ماده خوک جوان
yuppies
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
yuppie
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
maid
دوشیزه یا زن جوان پیشخدمت مونث
kitty
دختر جوان زن سبک و جلف
chaperones
همراه دختران جوان رفتن
kitties
دختر جوان زن سبک و جلف
chaperons
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
He is not young anymore.
او
[مرد]
دیگر جوان ن
[یست]
.
cocotte
زن جوان بد اخلاق وجلف هرزه
narcissus
جوان رعنایی که عاشق تصویرخودشد
She doesnt like that young man.
از آن جوان خوشش نمی آید
chaperon
همراه دختران جوان رفتن
chaperon
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
chaperons
همراه دختران جوان رفتن
chaperones
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
chaperone
نگهبان یاملازم خانمهای جوان
sylphid
زن جوان وزیبا وباریک اندام
johnny
جوان ژیگولو و خوشگذران پاسبان
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
maids
دوشیزه یا زن جوان پیشخدمت مونث
junker
جوان نجیب زاده المانی
chaperone
همراه دختران جوان رفتن
gill flirt
زن جوان سبک وهرزه دخترول
spring chicken
<idiom>
شخص جوان (بصورت منفی)
You are 5 years younger than me.
شما ۵ سال جوان تر از من هستید.
sweetbread
تیموس حیوانات جوان دنبلان
commissioned officers
افسر
commissioned officer
افسر
corona australis
افسر
coronae australis
افسر
coronate
افسر
pretorian
افسر
pretor
افسر
line officer
افسر صف
officer
افسر
officers
افسر
sub-lieutenants
افسر جز
sub-lieutenant
افسر جز
jemadar
افسر
conspicuious consumption
مصرف افراطی مصرفی که هدفش خودنمائی به دیگران است این اصطلاح اولین بار بوسیله تورستین وبلن اقتصاددان امریکائی
chaperones
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
greensick
مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
chaperone
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
hidden momentum of population growth
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
chaperons
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
fuzz
ریش تازه جوان کرکی شدن
adonic
جوان زیبایی که معشوق ونوس بود
an unlicked cub
جوان زمخت- ادم نتراشیده ونخراشیده
have an old head on young shoulders
<idiom>
جوان ولی عقل بزرگترها را داشتن
You cannot put old heads on young shoulders .
<proverb>
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
oaks
مسابقه مادیانهای اصیل جوان در انگلستان
YWCA
مخفف باشگاه زنان جوان مسیحی
YWCAs
مخفف باشگاه زنان جوان مسیحی
chaperon
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
police officers
افسر پلیس
subassembly officer
افسر جزء
subofficer
افسر جزء
supply officer
افسر تدارکات
junior officer
افسر جزء
surveying officer
افسر تحقیق
police officers
افسر شهربانی
The officer on night duty.
افسر کشیک شب
police officer
افسر پلیس
police officer
افسر شهربانی
personnel officer
افسر پرسنل
liaison officer
افسر رابط
property officer
افسر اموال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com