English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
proconsul افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
Other Matches
isocratic دارای اختیارات برابر که دران اختیارات سیاسی همه کس یکسان است
in power دارای اختیارات
fully empovered دارای اختیارات تام
lagate a latere نماینده پاپ که دارای اختیارات کامل باشد
double knotting گره دوخفتی یا دو رو [که در بعضی از فرش های تزپینی ایران بکار رفته و هر دو طرف فرش دارای پرز با نقشی متفاوت است.]
embarkation officer افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
field grade افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
class a agent officer افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
releasing officer افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
consular کنسولی
consulship کنسولی
consular agent نماینده کنسولی
consular corps هیات کنسولی
consular fee کارمزد کنسولی
consular officer مامور کنسولی
consular representation نمایندگی کنسولی
consulship سمت کنسولی
compss-window پنجره کنسولی
consulate اداره کنسولی
consulates اداره کنسولی
cantilever elements عناصر کنسولی
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
cantilevered deep beam تیر تیغه کنسولی
consular convention عهد نامه کنسولی
authorizations اختیارات
praetorian وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
delegation of authority دادن اختیارات
devolution تفویض اختیارات
full power اختیارات تام
full powers اختیارات تام
limited power اختیارات محدود
power of the keys اختیارات کلیسای پاپ
mandatory powers اختیارات دولت قیم
To have full powers. اختیارات کامل داشتن
deed of assignment سند واگذاری اختیارات
excathedra طبق اختیارات محوله
ultra vires تجاوز از حدود اختیارات
divest someone of his power از کسی سلب اختیارات کردن
deprive someone of his power از کسی سلب اختیارات کردن
ultra vires بیش از حدود اختیارات قانونی
ultra vires خارج از حدود اختیارات قانونی
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
combat cargo officer افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
To exceed ones authority. ازحدود اختیارات خود فراتر رفتن
titular charge daffaires کاردارسفارتخانه در حالی که اختیارات خاص داشته باشد
I have a free hand in this matter. دراینکار دستم باز است ( اختیارات دارم )
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
isocracy حکومتی که اختیارات سیاسی همه دران یکسان است
exchange of full powers رسمیت یافتن تنزل نرخ ارز مبادله اسناد مربوط به تفویض اختیارات تام
cretain بعضی
divers بعضی
several بعضی
some بعضی
frequently [quite often] <adv.> بعضی ازاوقات
once in a while <adv.> بعضی ازاوقات
alleged بنابگفتهء بعضی
sometimes بعضی اوقات
sometimes بعضی مواقع
occasionally <adv.> بعضی ازاوقات
allegedly بنابگفتهء بعضی
piezoelectric ارتباط در بعضی موادکریستالی
departmentalism اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
Some children are afraid of the dark. بعضی بچه ها از تاریکی می ترسند.
bell-conopy [سقف بعضی از ناقوسها با سنتوری]
cutin پوشش خارجی بعضی گیاهان
chitin جسم استخوانی درپوشش بعضی جانوران
hookup تجمع بعضی چیزها برای منظورخاصی
megaspore هاگدان بزرگ وغیرجنسی بعضی سرخسها
nurse a grudge <idiom> احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
hyposensitize کم شدن حساسیت نسبت به بعضی مواد موجدحساسیت
stenosis تنگ شدن یا انقباض بعضی از مجراهای بدن
vanish بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
draft mode چاپ با کیفیت پایین روی بعضی چاپگرها
index number مقایسه حجم در بعضی مواقع با عدد شاخص
goat antelope نوعی بز که از بعضی جهات شبیه بز کوهی است
vanishing بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
zonate واقع بروی یک خط مانند بعضی ازهاگهای چندتایی
awn الت مذکر بعضی از جانوران خزنده و کرمها
bote حق مستاجر به برداشتن چوب برای بعضی مصارف
vanishes بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
vanished بخش ضعیف ونهایی بعضی از حرفهای صدادار
myelin sheath ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
... however sometimes it just can't be helped. ... اما بعضی وقتها واقعا کاریش نمی شه کرد.
provincialism اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
cabin blower در بعضی هواپیماهاکوپروسوری برای حفظ فشارکابین بالاتر از فشار محیط
zone ride کنار رفتن بعضی از بازیگران حریف برای دفاع از یک منطقه
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
filters چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
filter چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
tuning pipe نای مخصوص کوک ومیزان کردن بعضی الات موسیقی
occasional وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
White Paper کتابی که حکومت یک کشور جهت تشریح یااعلام بعضی مسائل منتشرمیکند
White Papers کتابی که حکومت یک کشور جهت تشریح یااعلام بعضی مسائل منتشرمیکند
autoharp سنتوری که در ان بعضی ازسیمها را خفه میکنند تاسیمهای ازاد صدا کنند
dieresis دو نقطهای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد
diaeresis دو نقطهای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد
pretorian افسر
commissioned officers افسر
commissioned officer افسر
pretor افسر
line officer افسر صف
jemadar افسر
officer افسر
sub-lieutenants افسر جز
sub-lieutenant افسر جز
coronate افسر
corona australis افسر
coronae australis افسر
officers افسر
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
microspacing خصوصیت بعضی چاپگرها که به انها امکان میدهد تا درفاصلههای بسیار کوچکی حرکت کنند
crown colony بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
rule of reason تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
bosun افسر کشتی
bosuns افسر کشتی
commanding officer افسر فرمانده
officer on duty افسر مسئول
orderly officen افسر نگهبانی
personnel officer افسر پرسنل
personnel officer افسر اجودانی
brass افسر ارشد
veterinarians افسر دامپزشک
accountable disbursing officer افسر عامل
veterinarian افسر دامپزشک
bos'n افسر کشتی
property officer افسر اموال
subofficer افسر جزء
subassembly officer افسر جزء
staff officer افسر ستاد
senior officer افسر ارشد
reserve officer افسر احتیاط
warrant officer افسر یار
commandant افسر فرمانده
commandants افسر فرمانده
reserve officer افسر وفیفه
regular officer افسر کادر
warrant officers افسر یار
constable افسر ارتش
bo's'n افسر کشتی
supply officer افسر تدارکات
officer of the watch افسر نگهبان
active officer افسر کادر
disbursing officer افسر عامل
division officer افسر قسمت
divisional officer افسر قسمت
espial officer افسر تجسس
executive officer افسر اجراییات
field officer افسر رزمی
finance officer افسر مالی
firing line officer افسر تیر
flag officer افسر دریایی
finance officer افسر دارایی
flag officer افسر پرچم
flying officer افسر خلبان
forward air controller افسر نافرمقدم
navigator افسر راه
navigator افسر سکان
navigators افسر راه
navigators افسر سکان
commissioned officers افسر کادر
detail officer افسر کارگزینی
watch officer افسر نگهبان
officer of the day افسر نگهبان
officer in charge افسر مسئول
air officer افسر هوایی
air officer افسر هواپیمایی
constables افسر ارتش
war horse افسر یاسربازدامپزشک
war horses افسر یاسربازدامپزشک
cable officer افسر لنگر
commanding officers افسر فرمانده
runner افسر پلیس
runners افسر پلیس
line officer افسر صفی
liaison officer افسر رابط
junior officer افسر جزء
detail officer افسر مشاغل
commissioned officer افسر کادر
flying officer افسر پرواز
engineers افسر مهندس
subaltern افسر جزء
prefects افسر ارشد
prefect افسر ارشد
custodians افسر مرموزات
custodian افسر مرموزات
police officers افسر شهربانی
subalterns افسر جزء
The officer on night duty. افسر کشیک شب
police officer افسر شهربانی
police officer افسر پلیس
engineer افسر مهندس
surveying officer افسر تحقیق
engineered افسر مهندس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com