Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (2 milliseconds)
English	Persian
veterinarian	افسر دامپزشک
veterinarians	افسر دامپزشک
Other Matches
embarkation officer	افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
claims officer	افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
field grade	افسر ارشد درجه افسر ارشدی
flag rank	افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
veterinarian	دامپزشک
vetted	دامپزشک
vets	دامپزشک
vet	دامپزشک
farriers	دامپزشک
farrier	دامپزشک
veterinarians	دامپزشک
releasing officer	افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
class a agent officer	افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
veterinary surgeon	جراح دامپزشک
veterinary surgeons	جراح دامپزشک
veterinary surgeons	بیطار دامپزشک
veterinary surgeon	بیطار دامپزشک
control officer	افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
veterinarian	پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
veterinarians	پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
combat cargo officer	افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
corona australis	افسر
coronae australis	افسر
coronate	افسر
officer	افسر
sub-lieutenant	افسر جز
sub-lieutenants	افسر جز
commissioned officers	افسر
commissioned officer	افسر
officers	افسر
pretor	افسر
jemadar	افسر
line officer	افسر صف
pretorian	افسر
air officer	افسر هواپیمایی
orderly officen	افسر نگهبانی
air officer	افسر هوایی
reserve officer	افسر احتیاط
police officer	افسر شهربانی
reserve officer	افسر وفیفه
archon	افسر سرپرست
regular officer	افسر کادر
property officer	افسر اموال
cable officer	افسر لنگر
personnel officer	افسر اجودانی
personnel officer	افسر پرسنل
senior officer	افسر ارشد
watch officer	افسر نگهبان
line officer	افسر صفی
field officer	افسر رزمی
finance officer	افسر دارایی
finance officer	افسر مالی
liaison officer	افسر رابط
firing line officer	افسر تیر
junior officer	افسر جزء
flag officer	افسر دریایی
flag officer	افسر پرچم
forward air controller	افسر نافرمقدم
officer in charge	افسر مسئول
executive officer	افسر اجراییات
espial officer	افسر تجسس
flying officer	افسر خلبان
officer on duty	افسر مسئول
detail officer	افسر مشاغل
detail officer	افسر کارگزینی
disbursing officer	افسر عامل
officer of the watch	افسر نگهبان
division officer	افسر قسمت
divisional officer	افسر قسمت
officer of the day	افسر نگهبان
flying officer	افسر پرواز
subaltern	افسر جزء
bo's'n	افسر کشتی
war horse	افسر یاسربازدامپزشک
runner	افسر پلیس
runners	افسر پلیس
constables	افسر ارتش
commissioned officer	افسر کادر
commissioned officers	افسر کادر
navigator	افسر راه
war horses	افسر یاسربازدامپزشک
navigator	افسر سکان
navigators	افسر راه
The officer on night duty.	افسر کشیک شب
warrant officers	افسر یار
warrant officer	افسر یار
subalterns	افسر جزء
custodian	افسر مرموزات
custodians	افسر مرموزات
prefect	افسر ارشد
prefects	افسر ارشد
engineer	افسر مهندس
engineered	افسر مهندس
engineers	افسر مهندس
commandant	افسر فرمانده
commandants	افسر فرمانده
constable	افسر ارتش
navigators	افسر سکان
police officers	افسر شهربانی
supply officer	افسر تدارکات
subofficer	افسر جزء
commanding officer	افسر فرمانده
commanding officers	افسر فرمانده
subassembly officer	افسر جزء
accountable disbursing officer	افسر عامل
staff officer	افسر ستاد
active officer	افسر کادر
surveying officer	افسر تحقیق
bosuns	افسر کشتی
bosun	افسر کشتی
police officer	افسر پلیس
bos'n	افسر کشتی
brass	افسر ارشد
police officers	افسر پلیس
service officer	افسر ارشد نگهبان
safety officer	افسر تامین یکان
officer of the guard	افسر گارد احترام
spial officer	افسر عملیات جاسوسی
landing signal officer	افسر ارتباط فرود
officer on duty	افسر مداومت کار
subalternate	افسر جزء متوالی
surveying officer	افسر بررسی کننده
officer in charge	افسر مسئول اجرا
personnel officer	افسر رکن یکم
noncommissioned officer	افسر دون رتبه
young turk	افسر جوان افراطی
property officer	افسر ذیحساب اموال
ranker	افسر سربازی کرده
officers call	شیپور افسر پیش
subalterns	افسر جزء مادون
active officer	افسر کادر ثابت
advance officer	افسر جلودار ستون
aerographer	کمک افسر هواشناسی
agent officer	افسر عامل پرداخت
air liaison officer	افسر رابط هوایی
alternate command authority	افسر جانشین فرمانده
artillery liaison officer	افسر رابط توپخانه
assistant navigator	کمک افسر راه
battery executive	افسر اجرائیات اتشبار
branch qualified officer	افسر متخصص رستهای
accredited officer	افسر خبرنگار خارجی
accountable disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
reservists	سرباز یا افسر ذخیره
chaplain	افسر امور دینی
chaplains	افسر امور دینی
brass hat	افسر ارشد ارتش
brass hats	افسر ارشد ارتش
palm	علامت افسر ارشدی
palms	علامت افسر ارشدی
subaltern	افسر جزء مادون
commodore	افسر فرمانده دریایی
commodores	افسر فرمانده دریایی
reservist	سرباز یا افسر ذخیره
captain of the port	افسر انتظامات بندر
coast guard officer	افسر گارد کرانه
five star	افسر پنج ستارهای
disbursing officer	افسر پرداخت پول
field grade	افسر ارشد ارتش
duty officer	افسر نگهبان ستاد
firing line officer	افسر میدان تیر
courier transfer officer	افسر مسئول پیک
field officer	افسر رسته رزمی
espial officer	افسر عملیات جاسوسی
disbursing officer	افسر ذیحساب مالی
contracting officer	افسر متصدی پیمان
command liaison	افسر رابط فرماندهی
field officer	افسر عملیات صحرایی
noncommissioned officer	درجه دار افسر وفیفه
detail officer	افسر مسئول گروه بیگاری
warlord	افسر عالی رتبه ارتش
cadres	افسر یا درجه دار کادر
cadre	افسر یا درجه دار کادر
first lieutenant	ناوبان یکم افسر ملوان
accountable property officer's bond	دفتر افسر ذیحساب اموال
executive officer	معاون یکان افسر تیر
range officer	افسر مسئول میدان تیر
air transport liaison officer	افسر رابط ترابری هوایی
ranker	افسر ترفیع یافته افسرصفی
flight surgeon	افسر پزشک نیروی هوایی
officer of the deck	افسر نگهبان عرشه ناو
senior officer afloat	ارشدترین افسر حاضر در ناو
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
proconsul	افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
shavetail	افسر تازه کار ستوان سوم
courier transfer officer	افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
flag officer	افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
The police officer took down the car number .	افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
flight sister	افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
interceptor controller	افسر مسئول پست استراق سمع
ranker	افسر سربازی کرده نظامی حرفهای
teleman	افسر مامور رمز ومخابرات نیروی دریایی
beach master	افسر لجستیک در عملیات اب خاکی رئیس اسکله
surgeon general	رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
commodore	کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
chief army censor	افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
commodores	کمودور درجه بین افسر ارشدی وژنرالی دریایی
high airburst	ترکش هوایی در ارتفاع زیاد ترکش بالای افسر تیر
midshipman	افسر پایین رتبه نیروی دریایی دانشجوی سال دوم دانشکده دریایی
officers	افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer	افسر معین کردن فرماندهی کردن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com