Dictiornary-Farsi | اقدام لازم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
the needful	اقدام لازم


Search result with all words

do the necessary	اقدام لازم بعمل اورید
cross that bridge when you come to it <idiom>	[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
Other Matches

d , top concept	تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution	1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings	لازم الاجرا لازم
binding	لازم الاجرا لازم
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
enterprises	اقدام
proceeding	اقدام
ploys	اقدام
moves	اقدام
moved	اقدام
move	اقدام
emprise	اقدام
enterprise	اقدام
actions	اقدام
esteem	اقدام
enforcement	اقدام
interventions	اقدام
action	اقدام
ploy	اقدام
intervention	اقدام
actionless	بی اقدام
procedure	اقدام
enterprise	اقدام کردن
expediency	اقدام مهم
enterprise	قدرت اقدام
start out	اقدام کردن
to take of a	اقدام کردن
social action	اقدام اجتماعی
enterprises	اقدام کردن
counteraction	اقدام متقابل
enterprises	قدرت اقدام
initial movement	نخستین اقدام
action	فعل اقدام
to take measures	اقدام کردن
actions	کار اقدام
actions	فعل اقدام
in hand	در دست اقدام
to take steps	اقدام کردن
appropriate action	اقدام مقتضی
to bend effort	اقدام کردن
action statement	دستورالعمل اقدام
counter-measure	اقدام متقابل
action	کار اقدام
counter-measures	اقدام متقابل
preparations	اقدام مقدماتی
preparation	اقدام مقدماتی
expedience	اقدام مهم
measure of prevention	اقدام احتیاطی
double action	اقدام دوجانبه
proceed with deliberations	اقدام به مذاکره
precautions	اقدام احتیاطی
precaution	اقدام احتیاطی
under way	دردست اقدام
emprize	اقدام کردن
operation immediate	اقدام سریع
demarche	اقدام سیاسی
deal with	اقدام کردن
it wasprologue to the nextmove	اقدام بعدبود
legal action	اقدام قانونی
countermeasure	اقدام متقابل
protective measure	اقدام حمایتی
action at low	اقدام قانونی
intercommunion	اقدام مشترک
regular procedure	اقدام قانونی
action for cancellation	اقدام به ابطال
deal	اقدام کردن
deals	اقدام کردن
measure	درجه اقدام
proceed	اقدام کردن
proceeded	اقدام کردن
action for cancellation	اقدام به لغو
memorandum	اقدام به یادداشت کند
to start out to do something	اقدام بکاری کردن
memoranda	اقدام به یادداشت کند
memorandums	اقدام به یادداشت کند
originator	اقدام کننده پیام
it was an incorrect procedure	یک اقدام غلطی بود
proceed	اقدام کردن پرداختن به
originators	اقدام کننده پیام
counter-measures	اقدام جبران کننده
to put in hand	دایرکردن اقدام کردن
enterprises	امرخطیر اقدام مهم
ventured	اقدام بکارمخاطره امیز
ventures	اقدام یا مبادرت کردن به
adventurism	اقدام به کاری کردن
It is in progress. It is under way.	دردست اقدام است
ventured	اقدام یا مبادرت کردن به
venturing	اقدام بکارمخاطره امیز
venture	اقدام بکارمخاطره امیز
venture	اقدام یا مبادرت کردن به
action for avoidance	اقدام برای لغو
counter-measure	اقدام جبران کننده
proceeded	اقدام کردن پرداختن به
measure	اندازه اقدام پیشگیری
enterprise	امرخطیر اقدام مهم
ventures	اقدام بکارمخاطره امیز
greenlight	اجازه حرکت و اقدام
venturing	اقدام یا مبادرت کردن به
with measured step	با اقدام مناسب [سنجیده]
how shall we proceed	چگونه باید اقدام کرد
pushful	متهور در اقدام بکارهای مهم
enterprises	اقدام به اجرای قوانین کردن
exigent	محتاج به اقدام یا کمک فوری
to play at	خواهی نخواهی اقدام کردن
enterprise	اقدام به اجرای قوانین کردن
execution for debt	اقدام برای طلب وصول
to proceed against a person	اقدام بر علیه کسی زدن
to act in self-defence	دفاع از خود اقدام [حرکت] کردن
zction for dammages	اقدام برای دریافت خسارت وارده
emergencies	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergencies	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergency	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
dilettantism	اقدام به کاری از روی تفنن وبطورغیر حرفهای
The tribunal considered that this action amounted to professional misconduct.	برای دادگاه این اقدام برابر با اشتباه حرفه ای محسوب می شود.
to take action to prevent [stop] such practices	اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
prohibition	حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
incidental	لازم
irrevocable	لازم
intransitive	لازم
requirement	لازم
incident	لازم
incidents	لازم
necessitous	لازم
obligatory	لازم
incumbent	لازم با
preequisite	لازم
incumbents	لازم با
obbligato	لازم
needful	لازم
necessary	لازم
requisitioning	شرط لازم
hard and fast	لازم الاجراء
postulate	لازم دانستن
induced drag	پسای لازم
requirements	شرایط لازم
qualifications	شرایط لازم
requiring	لازم دانستن
need	لازم بودن
needed	لازم بودن
needing	لازم بودن
requisitions	شرط لازم
requisitioned	شرط لازم
requisition	شرط لازم
folderol	غیر لازم
time frame	مدت لازم
time frames	مدت لازم
needn't	لازم نیست
i thought it necessary to	لازم دانستم که
enforceable	لازم الاجرا
require	لازم داشتن
require	لازم دانستن
indispensable	لازم الاجرا
due	لازم مقرر
inalienable <adj.>	لازم الاجرا
binding	لازم الاجرا
indispensable <adj.>	لازم الاجرا
bindings	لازم الاجرا
hectic	دارای تب لازم
inevitable <adj.>	لازم الاجرا
unalienable <adj.>	لازم الاجرا
required	لازم داشتن
required	لازم دانستن
requires	لازم داشتن
not binding	غیر لازم
requires	لازم دانستن
requiring	لازم داشتن
imperative	لازم الاجرا
imperatives	لازم الاجرا
requisite	شرط لازم
unalterable <adj.>	لازم الاجرا
ine horse	فاقداسباب لازم
necessary conditions	شرایط لازم
prerequisite	شرط لازم
prerequisites	شرط لازم
revocable	غیر لازم
intransitive	فعل لازم
sine qua non	شرط لازم
irrevocable contract	عقد لازم
quantum libet or placet	باندازه لازم
intransitively	بطور لازم
absolute <adj.>	لازم الاجرا
makings	شرایط لازم
it is unnecessary	لازم نیست
it needs not	لازم نیست
correlative	لازم و ملزوم
correlative	لازم وملزوم
necessary and sufficient	لازم و کافی
integral part	جزء لازم
assets	مواد لازم
postulated	لازم دانستن
to become a necessity	لازم شدن
superserviceable	بیش از حد لازم
optimum	درجه لازم
interdependent	لازم و ملزوم
the needful	کار لازم
postulating	لازم دانستن
to d. the need of	لازم ندانستن
postulates	لازم دانستن
hurdle rate of return	نرخ بازده لازم