Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (24 milliseconds)
English
Persian
give an undertaking
التزام دادن
to be bound over
التزام دادن
Search result with all words
pledge
متعهد شدن التزام دادن
pledged
متعهد شدن التزام دادن
pledges
متعهد شدن التزام دادن
pledging
متعهد شدن التزام دادن
be on the parole
با دادن التزام ازاد شدن
Other Matches
commitments
التزام
warranties
التزام
paroled
التزام
assume
التزام
engagement
التزام
engagements
التزام
parole
التزام
paroling
التزام
liability
التزام
assumes
التزام
liabilities
التزام
commitment
التزام
recognizance
التزام
assunption
التزام
undertaking
التزام
warranty
التزام
paroles
التزام
obligation
التزام
obligations
التزام
being bound over
التزام
pledged
التزام سپردن
collateral
وجه التزام
penal clause
وجه التزام
paroling
التزام گرفتن
recognizance
التزام نامه
pledges
التزام سپردن
bind over
التزام گرفتن
parole
التزام گرفتن
liquidated damages
وجه التزام
pledge
التزام سپردن
paroles
التزام گرفتن
paroled
التزام گرفتن
bind over
التزام گرفتن از
pledging
التزام سپردن
probationary
وابسته به التزام
requirement
ایجاب التزام
paroling
التزام قول گرفتن
penal clause
شرط وجه التزام
parole
التزام قول گرفتن
paroles
التزام قول گرفتن
penalties
تاوان وجه التزام
paroled
التزام قول گرفتن
sponsor
التزام دهنده حامی
penalty
تاوان وجه التزام
sponsors
التزام دهنده حامی
sponsoring
التزام دهنده حامی
nude contruct
قرارداد بدون وجه التزام تخلف
depositions
درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
deposition
درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
considerations
وجه التزام یا خسارت تادیه یاخسارت عدم انجام تعهد که در عقود و ایقاعات تعیین میشود و یا به طور کلی "ضمانت اجرای عقد و تعهد " عوض یا عوضین
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
consideration
وجه التزام یا خسارت تادیه یاخسارت عدم انجام تعهد که در عقود و ایقاعات تعیین میشود و یا به طور کلی "ضمانت اجرای عقد و تعهد " عوض یا عوضین
to release on parole
با قید التزام رها کردن باگرفتن قول شرف رها کردن
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
empower
اختیار دادن وکالت دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com