Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (35 milliseconds)
English
Persian
infuse
القاء کردن بر انگیختن
infused
القاء کردن بر انگیختن
infuses
القاء کردن بر انگیختن
infusing
القاء کردن بر انگیختن
Other Matches
fire
بیرون کردن انگیختن
fired
بیرون کردن انگیختن
fires
بیرون کردن انگیختن
stimulate
تهییج کردن انگیختن
stimulates
تهییج کردن انگیختن
stimulated
تهییج کردن انگیختن
excites
القاء کردن
implants
القاء کردن
implant
القاء کردن
inspires
القاء کردن
inspire
القاء کردن
inducing
القاء کردن
induce in
القاء کردن در
implanted
القاء کردن
induct
القاء کردن
induced
القاء کردن
implanting
القاء کردن
excite
القاء کردن
inducts
القاء کردن
induce
القاء کردن
inducting
القاء کردن
inducted
القاء کردن
induces
القاء کردن
instil doubts into one's mind
القاء شبهه کردن
instills
کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instill
کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instil
کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilled
کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instilling
کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
instils
کم کم تزریق کردن اهسته القاء کردن
urged
انگیختن
urge
انگیختن
impassion
بر انگیختن
impulse
بر انگیختن
motivate
انگیختن
urging
انگیختن
impulses
بر انگیختن
motivating
انگیختن
to stir up
انگیختن
occasions
انگیختن
occasioning
انگیختن
occasion
انگیختن
occasioned
انگیختن
incite
انگیختن
incites
انگیختن
motive
انگیختن
abrade
بر انگیختن
inciting
انگیختن
urges
انگیختن
to set on
انگیختن
motivated
انگیختن
motives
انگیختن
motivates
انگیختن
incited
انگیختن
motivate]
انگیختن
inanimate
انگیختن
to offer an excuse
بهانه انگیختن
to instigate something
[negative]
بر انگیختن
[کار بدی]
to instigate a programme of reforms
بر انگیختن برنامه اصلاحات
motivate
انگیختن موجب و سبب شدن
motivating
انگیختن موجب و سبب شدن
to pretend an excuse
عذر برانگیختن بهانه انگیختن
motivated
انگیختن موجب و سبب شدن
motivates
انگیختن موجب و سبب شدن
inductions
القاء
defeasance
القاء
infusions
القاء
cross talk
القاء
induction
القاء
implantation
القاء
inductance
القاء
inducing
القاء
induces
القاء
induced
القاء
infusion
القاء
excitation
القاء
induce
القاء
self induction
خود القاء
suggestions
پیشنهاد القاء
magnetic retenivity
القاء رماننس
autosuggestion
القاء بنفس
induce in
القاء شدن در
defeasible
قابل القاء
inspiration
وحی القاء
excitant
وسیله القاء
magnetic induction
القاء مغناطیسی
suggestion
پیشنهاد القاء
intinction
ریزش القاء
inductance
ضریب القاء
induction
برقراری القاء
induction method
طرز القاء
inductive action
اثر القاء
inductor
واسطه القاء
non inductive
عدم القاء
inductions
برقراری القاء
visual induction
القاء دیداری
inducing current
جریان القاء شده
induced oscillation
نوسان القاء شده
induced noise
پارازیت القاء شده
induced magnetism
مغناطیس القاء شده
induced field
میدان القاء شده
illusion of space
القاء خاصیت فضایی
induced radioactivity
رادیواکتیویته القاء شده
induced velocity
سرعت القاء شده
inductance
فرفیت القاء مغناطیسی
induced voltage
ولتاژ القاء شده
induction in air
القاء یا اندوکسیون در هوا
induction circuit
مدار القاء کننده
induced charge
بار القاء شده
induced current
جریان القاء شده
induced drag
پسای القاء شده
antenna inductance
القاء گری انتن
light induction
القاء تحریک نوری
induced field current
جریان تحریک القاء شده
induced electromotive force
نیروی الکتروموتوری القاء شده
induced magnetic field
میدان مغناطیسی القاء شده
induced conductivity
قابلیت هدایت القاء شده
capacitor start induction motor
موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
induction current
جریان القاء شده جریان تحریک
lenz' law
جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
magnetic flux
فلوی مغناطیسی شار القاء شار مغناطیسی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com