Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
tripos
امتحان حساب
Search result with all words
score
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
Other Matches
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
overdrawn account
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
To cook the books.
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning
تصفیه حساب صورت حساب
reckonings
تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
check register
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
account
حساب صورت حساب
he calcn lates with a
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
no year oppropriation
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
quiz
امتحان
tested
امتحان
tries
امتحان
quizzes
امتحان
trial
امتحان
examinations
امتحان ها
tests
امتحان ها
trials
امتحان ها
checks
امتحان
checked
امتحان
check
امتحان
assays
امتحان
trial
امتحان
trials
امتحان
test
امتحان
examination
امتحان
quiz
[American]
امتحان
test
امتحان
tests
امتحان
assay
امتحان
checking
امتحان
examinations
امتحان
inspection
امتحان
try
امتحان
tentatively
من باب امتحان
examination
امتحان
examination
امتحان ازمایش
vivas voce
امتحان شفاهی
examiner
امتحان کننده
examiners
امتحان کننده
examinations
امتحان ازمایش
experiments
امتحان عمل
experimenting
امتحان عمل
experiment
امتحان عمل
experimented
امتحان عمل
probation
ازمایش امتحان
to take an examination
امتحان دادن
preliminary
امتحان مقدماتی
assays
امتحان عیارگری
preliminaries
امتحان مقدماتی
temptation
ازمایش امتحان
unsight
امتحان نکرده
crucibles
امتحان سخت
crucible
امتحان سخت
temptations
ازمایش امتحان
bar examination
امتحان وکالت
examinee
امتحان شونده
examinee
امتحان دهنده
To flunk a course . To fail an exam.
در امتحان رد شدن
examine
امتحان کردن
try
امتحان کردن
tries
امتحان کردن
untested
<adj.>
امتحان نشده
uninspected
<adj.>
امتحان نشده
unaudited
<adj.>
امتحان نشده
unexamined
<adj.>
امتحان نشده
unevaluated
<adj.>
امتحان نشده
unverified
<adj.>
امتحان نشده
examined
امتحان کردن
test anxiety
اضطراب امتحان
examination anxiety
اضطراب امتحان
examinable
قابل امتحان
essay examination
امتحان انشایی
examining
امتحان کردن
examines
امتحان کردن
unchecked
<adj.>
امتحان نشده
put to test
امتحان کردن
test
امتحان کردن
trials
امتحان کردن
trials
ازمایش امتحان
trial
امتحان کردن
pretest
امتحان مقدماتی
probational
ازمایش امتحان
to make a trial of
امتحان کردن
tests
امتحان محک
tested
امتحان محک
tests
امتحان کردن
tested
امتحان کردن
qualifying examination
امتحان صلاحیت
trial
ازمایش امتحان
to give an examination
امتحان کردن
assay
امتحان عیارگری
proctor
نافر امتحان
to bring to the proof
امتحان کردن
test
امتحان محک
testable
امتحان پذیر ازمایشی
try on
<idiom>
امتحان کردن لباس
I'd like to try ...
من میخواهم ... را امتحان کنم.
to write an exam
امتحان کتبی نوشتن
check lock
ساعت امتحان کننده
invigilate
در امتحان نظارت کردن
invigilated
در امتحان نظارت کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to do a test
امتحان کتبی نوشتن
midyear
امتحان نیمه سال
to give an examination
صورت امتحان دادن
invigilating
در امتحان نظارت کردن
invigilates
در امتحان نظارت کردن
test
ازمایش کردن امتحان
to buy on trial
بشرط امتحان خریدن
tested
ازمایش کردن امتحان
checked
امتحان کردن بازرسی
check
امتحان کردن بازرسی
reexamine
دوباره امتحان کردن
hold water
از امتحان درست درامدن
checks
امتحان کردن بازرسی
viva voce
شفاها امتحان شفاهی
tests
ازمایش کردن امتحان
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
matriculation
امتحان ورودی دانشگاه کنکور
acid test
وسیلهء ازمایش امتحان با اسید
to put to proof
امتحان کردن محک زدن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
palpate
لمس کردن امتحان نمودن
To purchase on approval .
بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
graduate record examination
امتحان ورودی بعد ازلیسانس
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
to check out something
چیزی را بررسی یا امتحان کردن
pretest
امتحان مقدماتی بعمل اوردن
gre
امتحان ورودی بعد از لیسانس
placements
تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
test paper
کاغذ مخصوص ازمایش ورقه امتحان
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
to try on
برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
To mark the examination papers .
ورقه های امتحان رانمره دادن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
shibboleths
امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
shibboleth
امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
How many students passed the exam?
چند نفر در امتحان قبول شدند؟
urinoscopy
پیشاب بینی امتحان ادرار فسر
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
placement
تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
greats
امتحان نهایی دردانشگاه برای گرفتن درجه
great go
امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
to try something completely new
<idiom>
چیزی
[روشی ]
کاملا متفاوت امتحان کردن
he went out in the poll
امتحان دانشگاه را گذراندولی امتیاز ویژهای نگرفت
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
high test
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
crammer
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
feasibility
امتحان و گزارش درباره کارایی و هزینه محصول جدید که آماده فروش میشود
score
حساب
tally
حساب
reckonings
حساب
tallied
حساب
scored
حساب
algorism
حساب
incalculable
بی حساب
science of numbers
حساب
scores
حساب
tallies
حساب
reckoning
حساب
account
حساب
arithmetic
حساب
tabs
حساب
incomputable
بی حساب
tab
حساب
dam design
حساب سد
in favour of
به حساب
tallying
حساب
accountants
ذی حساب
scoreless
بی حساب
accountant
ذی حساب
to keep score
حساب
to my a
به حساب من
arithmeticlal
مربوط به حساب
arithmetician
حساب دان
the bill
صورت حساب
production account
حساب تولید
residuary account
حساب ترکه
bank overdraft
حساب جاری
arithmometer
ماشین حساب
to count up
حساب کردن
comptometer
ماشین حساب
fluxion
حساب فاضله
unguarded
حساب نشده
bank pass book
دفترچه حساب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com