Dictiornary-Farsi | امتحان وکالت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
bar examination	امتحان وکالت


Other Matches

deputations	وکالت
delegations	وکالت
delegation	وکالت
agency	وکالت
agencies	وکالت
advocacy	وکالت
attorneys	وکالت
attorney	وکالت
subrogation	وکالت
deputation	وکالت
procuratory	وکالت
procuration	وکالت
procurance	وکالت
procuracy	وکالت
proctorship	وکالت
proxyship	وکالت
per procurationem	به وکالت
bars	وکالت
bar	وکالت
legal profession	وکالت
power of attorney	وکالت
attorneyship	وکالت
agentship	وکالت
oppointing as one's attorney	وکالت دادن
qualified power of attorney	وکالت مقید
membership of the parliament	وکالت مجلس
referred brief	وکالت انتخابی
delegate power of attorney	وکالت در توکیل
bars	وکالت دادگاه
certificate of authority	وکالت نامه
bar	وکالت دادگاه
procuratory	سند وکالت
power of attorney	وکالت نامه
lawyer's office	دفتر وکالت
general power of attorney	وکالت مطلق
warrant of attorney	وکالت نامه
power of procuration	وکالت نامه
mandating	وکالت نامه
mandates	وکالت نامه
mandated	وکالت نامه
mandate	وکالت نامه
power of authority	وکالت نامه
warrant of attorney	وکالت نامه
letters of procurator	وکالت نامه
full power of attorney	وکالت نامه
legal profession	حرفه وکالت
appoint as one's council	وکالت دادن
attorneyship	مقام وکالت
power of attorney	وکالت نامه
letter of attorney	وکالت نامه
attorneyship	وکالت دعاوی
to go to the bar	وکالت کردن
proxy	وکالت وکالتنامه
act as counsel	وکالت کردن
give soneone powers	به کسی وکالت دادن
proxy	نمایندگی وکالت وکالتنامه
disbarment	محرومیت از شغل وکالت
oppoint him as one's proxy	به کسی وکالت دادن
go to the bar	وکالت کردن در دعاوی
representational	وابسته به نمایندگی یا وکالت
give powers	به کسی وکالت دادن
empowering	وکالت دادن وکیل کردن
empowers	وکالت دادن وکیل کردن
empower	وکالت دادن وکیل کردن
to be called at the bar	به سمت وکالت پذیرفته شدن
delegate	وکالت دادن محول کردن به
delegates	وکالت دادن محول کردن به
delegating	وکالت دادن محول کردن به
disbar	از شغل وکالت محروم کردن
delegated	وکالت دادن محول کردن به
empowered	وکالت دادن وکیل کردن
he lost the seat	مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
i intend my son for the bar	خیال دارم پسرم را بگذارم وکالت کند
inns of court	کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
tries	امتحان
inspection	امتحان
checking	امتحان
try	امتحان
examinations	امتحان
examination	امتحان
quiz	امتحان
trials	امتحان ها
tests	امتحان ها
examinations	امتحان ها
tests	امتحان
trial	امتحان
test	امتحان
quiz [American]	امتحان
checks	امتحان
examination	امتحان
checked	امتحان
check	امتحان
assay	امتحان
trial	امتحان
trials	امتحان
test	امتحان
assays	امتحان
tested	امتحان
quizzes	امتحان
tentatively	من باب امتحان
proctor	نافر امتحان
examinee	امتحان شونده
examinee	امتحان دهنده
vivas voce	امتحان شفاهی
unverified <adj.>	امتحان نشده
to bring to the proof	امتحان کردن
To flunk a course . To fail an exam.	در امتحان رد شدن
put to test	امتحان کردن
to make a trial of	امتحان کردن
qualifying examination	امتحان صلاحیت
unsight	امتحان نکرده
tripos	امتحان حساب
to take an examination	امتحان دادن
to give an examination	امتحان کردن
uninspected <adj.>	امتحان نشده
unexamined <adj.>	امتحان نشده
unevaluated <adj.>	امتحان نشده
unchecked <adj.>	امتحان نشده
unaudited <adj.>	امتحان نشده
pretest	امتحان مقدماتی
probational	ازمایش امتحان
untested <adj.>	امتحان نشده
test anxiety	اضطراب امتحان
trial	ازمایش امتحان
assay	امتحان عیارگری
assays	امتحان عیارگری
examiner	امتحان کننده
examiners	امتحان کننده
experiment	امتحان عمل
experimented	امتحان عمل
experimenting	امتحان عمل
experiments	امتحان عمل
trials	امتحان کردن
tries	امتحان کردن
try	امتحان کردن
examine	امتحان کردن
examined	امتحان کردن
probation	ازمایش امتحان
trial	امتحان کردن
trials	ازمایش امتحان
test	امتحان کردن
test	امتحان محک
tested	امتحان کردن
tested	امتحان محک
tests	امتحان کردن
tests	امتحان محک
examines	امتحان کردن
crucible	امتحان سخت
crucibles	امتحان سخت
preliminaries	امتحان مقدماتی
preliminary	امتحان مقدماتی
temptation	ازمایش امتحان
essay examination	امتحان انشایی
examinable	قابل امتحان
examination	امتحان ازمایش
examination anxiety	اضطراب امتحان
examining	امتحان کردن
temptations	ازمایش امتحان
examinations	امتحان ازمایش
I'd like to try ...	من میخواهم ... را امتحان کنم.
midyear	امتحان نیمه سال
check	امتحان کردن بازرسی
checked	امتحان کردن بازرسی
try (something) out <idiom>	امتحان کردن(چیزی)
checks	امتحان کردن بازرسی
to do a test	امتحان کتبی نوشتن
to write an exam	امتحان کتبی نوشتن
test	ازمایش کردن امتحان
check lock	ساعت امتحان کننده
tested	ازمایش کردن امتحان
hold water	از امتحان درست درامدن
tests	ازمایش کردن امتحان
try on <idiom>	امتحان کردن لباس
invigilate	در امتحان نظارت کردن
viva voce	شفاها امتحان شفاهی
invigilated	در امتحان نظارت کردن
invigilates	در امتحان نظارت کردن
invigilating	در امتحان نظارت کردن
to give an examination	صورت امتحان دادن
to buy on trial	بشرط امتحان خریدن
testable	امتحان پذیر ازمایشی
reexamine	دوباره امتحان کردن
palpate	لمس کردن امتحان نمودن
matriculation	امتحان ورودی دانشگاه کنکور
To pass the exam on the first try.	یک ضرب در امتحان قبول شدن
acid test	وسیلهء ازمایش امتحان با اسید
to put to proof	امتحان کردن محک زدن
to get a pass in physics	در امتحان فیزیک قبول شدن
To purchase on approval .	بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
gre	امتحان ورودی بعد از لیسانس
pretest	امتحان مقدماتی بعمل اوردن
to try something on	چیزی را برای امتحان پوشیدن
to check out something	چیزی را بررسی یا امتحان کردن
graduate record examination	امتحان ورودی بعد ازلیسانس
shibboleth	امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
urinoscopy	پیشاب بینی امتحان ادرار فسر
to try on	برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
ordeal	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
placement	تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان