English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
Other Matches
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
granted اعطا کردن
grant اعطا کردن
grants اعطا کردن
monopoly امتیاز انحصاری کالای انحصاری
monopolies امتیاز انحصاری کالای انحصاری
grant a credit اعتباری را اعطا کردن
to grant a request درخواستی را اعطا کردن
enfranchised حقوق مدنی اعطا کردن به
enfranchises حقوق مدنی اعطا کردن به
conferred a degree درجه دانشگاهی اعطا کردن
award مقرر داشتن اعطا کردن
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
awards مقرر داشتن اعطا کردن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
enfranchise حقوق مدنی اعطا کردن به
enfranchising حقوق مدنی اعطا کردن به
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
to take pity on any one بکسی رحم کردن
bequeath بکسی واگذار کردن
bequeathing بکسی واگذار کردن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
to give one the knee بکسی تواضع کردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
bestowal اعطا
awarded اعطا
endowment اعطا
awarding اعطا
awards اعطا
impartation اعطا
endowments اعطا
award اعطا
vouchsafement اعطا
dispensations اعطا تقدیر
dispensation اعطا تقدیر
naturalization اعطا یا قبول تابعیت
edict of emancipation ازادی بی قید و شرط اعطا شد
prize courts به دست امده عنوان غنیمت جنگی اعطا نمیشود
particularism اعطا استقلال سیاسی به کشورها و اجزاء متشکله یک امپراطوری
patented انحصاری
sole right حق انحصاری
mere انحصاری
sole انحصاری
patent انحصاری
patenting انحصاری
exclusive انحصاری
monopolistic انحصاری
patents انحصاری
soles انحصاری
merest انحصاری
to play a trick on any one بکسی حیله
to face any one down بکسی تشرزدن
to play one f. بکسی ناروزدن
drop by بکسی سر زدن
to ride one down سواره بکسی
to spat at تف بکسی انداختن
snap a person's nose off بکسی پریدن
to run across or against بکسی تاخت
snap a person's head off بکسی پریدن
monopoly bank بانک انحصاری
monopolist سیاست انحصاری
exclusive or یای انحصاری
monopoly position موقعیت انحصاری
market trust بازار انحصاری
monopolistic competition رقابت انحصاری
monopoly management مدیریت انحصاری
monopoly output تولید انحصاری
restricted مقیدالتداول انحصاری
monopoly power قدرت انحصاری
monopoly price قیمت انحصاری
monopoly restriction محدودیت انحصاری
soles تنها انحصاری
sole تنها انحصاری
sole agent نماینده انحصاری
patent دارای حق انحصاری
preemptive قبضهای انحصاری
patents دارای حق انحصاری
patented دارای حق انحصاری
patenting دارای حق انحصاری
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
serve one a trick بکسی حیله زدن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
monopolize امتیاز انحصاری گرفتن
patents انحصاری به ثبت رساندن
exjunction gate دریچه یای انحصاری
exclusive or element عنصر یای انحصاری
patented انحصاری به ثبت رساندن
exclusive economic zone منطقه اقتصادی انحصاری
exclusive or gate دریچه یای انحصاری
monopolised امتیاز انحصاری گرفتن
monopolizing امتیاز انحصاری گرفتن
theory of monoplistic competition نظریه رقابت انحصاری
monopolized امتیاز انحصاری گرفتن
monopolises امتیاز انحصاری گرفتن
monopolizes امتیاز انحصاری گرفتن
oligopsony خرید نیمه انحصاری
sole selling right حقوق فروش انحصاری
fixed stock مالک انحصاری سهام
oligapoly فروش نیمه انحصاری
monopolising امتیاز انحصاری گرفتن
patent right حق انحصاری ثبت شده
patenting انحصاری به ثبت رساندن
sole arbitrator حکم یا داور انحصاری
exclusive or cate دریچه یای انحصاری
patent انحصاری به ثبت رساندن
sole distributor contract قرارداد توزیع انحصاری
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
patent law قانون ثبت انحصاری اختراعات
exclusive nor gate دریچه نقیض یای انحصاری
monopolization گرفتن امتیاز انحصاری چیزی
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
sole tenant مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
patent حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
patenting حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
patents حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
patented حق ثبت شده انحصاری برای استفاده از اختراعی
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
severalty مالکیت انفرادی منافع زمین اجاره داری انحصاری
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
free fishery حق انحصاری ماهی گیری درابهای عمومی بموجب فرمان شاه
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
countervailing power مثلااتحادیه کارگران که درواکنش به قدرت تولید کننده انحصاری ایجاد میشود
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
copyrights حق چاپ و انتشار انحصاری برای مولف اثر یا کسی که این حق را از او به انتقال گرفته است
copyright حق چاپ و انتشار انحصاری برای مولف اثر یا کسی که این حق را از او به انتقال گرفته است
emancipation proclamation اعلامیه ازادی بردگان اعلامیهای که در اول ژانویه 3681 به وسیله ابراهام لینکلن رئیس جمهور امریکاصادر و به موجب ان به بردگان سیاهپوست امریکایی ازادی اعطا شد
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
joint tenants در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
magnaflux نام انحصاری تست غیرمخربی برای مواد مغناطیسی بااستفاده از میدانهای مغناطیسی و مواد فلورسان
patented حق ثبت اختراع حق انحصاری اختراع
patents حق ثبت اختراع حق انحصاری اختراع
patent حق ثبت اختراع حق انحصاری اختراع
patenting حق ثبت اختراع حق انحصاری اختراع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com