English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
auxiliaries امدادی معین
auxiliary امدادی معین
Other Matches
medley relay مسابقه شنای امدادی مختلط 4 در001 متر دو امدادی بامسافتهای مختلف
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
auxiliary امدادی
relays امدادی
auxiliaries امدادی
relay امدادی
relayed امدادی
relay race دو امدادی
pursuit relay دو امدادی تعقیبی
reinforcements نیروی امدادی
auxiliary امدادی کمکی
batons چوب امدادی دو
baton چوب امدادی دو
relay baton چوب امدادی
aid station پست امدادی
auxiliaries امدادی کمکی
medley relay شنا و دو امدادی
relay amplifier تقویت کننده امدادی
pass رد کردن چوب امدادی
swedish medley دو امدادی سوئدی در تالارسرپوشیده
passed رد کردن چوب امدادی
passes رد کردن چوب امدادی
inside pass مبادله چوب در امدادی
takeover مبادله چوب امدادی
takeovers مبادله چوب امدادی
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
relayed ایستگاه تقویت مسابقه دو امدادی
relay ایستگاه تقویت مسابقه دو امدادی
relays ایستگاه تقویت مسابقه دو امدادی
shuttle hurdles مسابقه دو امدادی یا رفت وبرگشت با مانع
sprint relay مسابقه امدادی 4 نفره درمسافتهای مختلف
shuttle play مسابقه دو رفت و برگشت امدادی یا با مانع
exchanging رد کردن چوب امدادی به یار تعویض
exchanges رد کردن چوب امدادی به یار تعویض
exchanged رد کردن چوب امدادی به یار تعویض
exchange رد کردن چوب امدادی به یار تعویض
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
distance medley دو استقامت امدادی شامل 004 008 0021 و 0061متر
white flag پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
sprint medley دو سرعت امدادی شامل 002004 و 008 متر برای مردان و 001 002 و 004 متربرای زنان
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
auxiliaries معین
ledger معین
punctual معین
adjutants معین
specific معین
adjutant معین
given معین
regular معین
regulars معین
auxiliary معین
specifics معین
fixed معین
ledgers معین
limiting معین
rubicon حد معین
ancillary معین
determinate معین
subsidiaries معین
subsidiary معین
precise معین
settled معین
adjutor معین
accessorial معین
definite معین
certain معین
indeterminate نا معین
accessory معین
ally معین
allying معین
specified معین
define معین کردن
defined معین کردن
designates معین کردن
designate معین کردن
at a stated time در وقت معین
defines معین کردن
defining معین کردن
allocate معین کردن
allocates معین کردن
allocating معین کردن
designating معین کردن
doses اندازه معین
dosing اندازه معین
adverb معین فعل
adverbs معین فعل
general ledger معین عام
figure out معین کردن
insets : معین کردن
definitive معین کننده
determinately بطور معین
positive یقین معین
determinate error خطای معین
do فعل معین
denominate معین کردن
adverb modifying a verb معین فعل
allotted time وقت معین
aoristic غیر معین
dosed اندازه معین
dose اندازه معین
part performance عقد معین
on a given day در روزی معین
destined مقصد معین
span مدت معین
span فاصله معین
spanned مدت معین
spanned فاصله معین
spanning مدت معین
spanning فاصله معین
spans مدت معین
spans فاصله معین
systematically با روش معین
anyone هرشخص معین
shall فعل معین
linking verb فعل معین
ledger card کارت معین
assignable معین مشخص
the fullness of time وقت معین
specify معین کردن
specified time وقت معین
draw the line <idiom> معین کردن
specifying معین کردن
periodically در فواصل معین
specifics مخصوص معین
space مدت معین
spaces مدت معین
regulars معین مقرر
regular معین مقرر
statically determined از نظراستاتیکی معین
limit معین کردن
thetic مقرر معین
specifies معین کردن
inset : معین کردن
specific مخصوص معین
rhomboidal شبه معین
rose bay گل معین التجاری
settles معین کردن
settle معین کردن
thetical مقرر معین
law of difinte proportions قانون نسبتهای معین
nonsignificant غیر معین نامعلوم
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time وقت معین کردن
timed وقت معین کردن
at home پذیرایی در ساعت معین
magnetic ledger card کارت معین مغناطیسی
ratio نسبت معین وثابت
ratios نسبت معین وثابت
to map out جز بجز معین کردن
overtime بیش از وقت معین
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
aorist ماضی غیر معین
fixed cost هزینه ثابت و معین
uncaused بدون علت معین
identifier معین کننده هویت
times وقت معین کردن
statically indeterminate از نظر ایستایی نا معین
circumstanced دارای یک حالت معین
to plant out درفاصلههای معین کاشتن
patch مدت زمان معین
systematically ازروی یک اسلوب معین
modal auxiliary فعل معین شرطی
subsidiarily بطور معین یا متمم
current income درامدیک دوره معین
pre appoint قبلا معین کردن
pre appoint از پیش معین کردن
patches مدت زمان معین
statically determined از نظر ایستایی معین
shapeless فاقد شکل معین
rhomboid muscle ماهیچه چهارگوش معین
open contract قرارداد غیر معین
speciosity کیفیت معین ومشخص
plant out در فواصل معین کاشتن
dates مدت معین کردن
semidefinite matrix ماتریس نیمه معین
predeterminate از پیش معین شده
date مدت معین کردن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
allot معین کردن سهم دادن
allots معین کردن سهم دادن
figurate دارای شکل معین منقوش
At regular intervals . درفا صله های معین
allotted معین کردن سهم دادن
allotting معین کردن سهم دادن
valued policy بیمه نامه با ارزش معین
biases ولتاژ معین قرار دادن
specific performance نحوه اجرای معین در قرارداد
decompression diving غواصی در عمق یا زمان معین
conation کوشش بدون هدف معین
density تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
propertied متمکن دارای خواص معین
come in پرتاب توپ به طرز معین
delineate ترسیم نمودن معین کردن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
to come up to the stand بمیزان یا پایه معین رسیدن
formulation تحت قواره معین دراوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com