English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English Persian
compromise امکان کشف داشتن به خطر افتادن
compromises امکان کشف داشتن به خطر افتادن
compromising امکان کشف داشتن به خطر افتادن
Other Matches
canning امکان داشتن
cans امکان داشتن
may امکان داشتن
can امکان داشتن
to be able to solve امکان به حل شدن داشتن
Briefcase utility در ویندوز امکان مخصوصی برای به روز نگه داشتن فایلهای کامپیوتر قابل حمل یا PC
edlin در DOS-MS امکان سیستمی که به کاربر امکان می ددهد تغییرات را خط به خط در هر لحظه بر فایل اعمال کند
scheduler امکان نرم افزاری که به کاربر امکان مدیریت جلسات , قرار ملاقاتها یا استفاده از منابع میدهد.
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
Winsock امکان نرم افزاری برای کنترل مودم هنگام اتصال به اینترنت تحت DOS-MS یا ویندوز که به کامپیوتر امکان ارتباط تحت پروتکل TCP/IP میدهد
Windows Explorer امکان نرم افزاری در ویندوز که به کاربر امکان مشاهده پرونده ها و فایل ها روی دیسک سخت فلاپی دیسک , ROM-CD , و هر درایو اشتراکی شبکه را میدهد
window تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری
fire capabilities چارت امکان تیر توپخانه نمودار امکان تیر یکانهای توپخانه
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
lag پس افتادن
lagged پس افتادن
oppose در افتادن
lies افتادن
to be deferred پس افتادن
to be off ones feed افتادن
lie افتادن
prostrating افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
retards پس افتادن
tumble افتادن
lied افتادن
tumbled افتادن
tumbles افتادن
to be thrown افتادن
lags پس افتادن
clear itself لا افتادن
drop back افتادن
prostrates افتادن
fall افتادن
prostrated افتادن
prostrate افتادن
to fall off افتادن
to fall down افتادن
lapse vi افتادن
to come a mucker افتادن
plonk افتادن
plonked افتادن
plonking افتادن
to come a cropper افتادن
to bite the dust افتادن
opposes در افتادن
to shank off افتادن
retarding پس افتادن
score خط افتادن
founder از پا افتادن
scores خط افتادن
foundered از پا افتادن
founders از پا افتادن
plonks افتادن
foundering از پا افتادن
retard پس افتادن
toppling از سر افتادن
To go out o fashion . از مد افتادن
topples از سر افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
toppled از سر افتادن
scored خط افتادن
topple از سر افتادن
sink گود افتادن
tide اتفاق افتادن
sinks گود افتادن
drop behind عقب افتادن از
dry up خشک افتادن
fall out اتفاق افتادن
desexualize از مردی افتادن
postponed بتعویق افتادن
plumb شاقولی افتادن
outrun پیش افتادن
outrunning پیش افتادن
outruns پیش افتادن
betide اتفاق افتادن
hap اتفاق افتادن
coaptation بهم افتادن
come about اتفاق افتادن
come to pass اتفاق افتادن
desex از مردی افتادن
outmatch پیش افتادن از
get ahead جلو افتادن
precess جلو افتادن
outstripped پیش افتادن از
predicament position بخطر افتادن
prolapse پایین افتادن
outstripping پیش افتادن از
prostration بخاک افتادن
push off راه افتادن
outstrips پیش افتادن از
overtake پیش افتادن از
outstrip پیش افتادن از
overtaken پیش افتادن از
outpace پیش افتادن از
going away پیش افتادن
postpone بتعویق افتادن
lose ground عقب افتادن
nutate پایین افتادن
obsolesce ازرواج افتادن
out act پیش افتادن از
outmarch پیش افتادن از
overtakes پیش افتادن از
running off از خط بیرون افتادن
overrode روی هم افتادن
plopping تلپی افتادن
plopped تلپی افتادن
plop تلپی افتادن
occurs اتفاق افتادن
occurring اتفاق افتادن
occurred اتفاق افتادن
occur اتفاق افتادن
drop افتادن چکیدن
dropped افتادن چکیدن
dropping افتادن چکیدن
plops تلپی افتادن
chance اتفاق افتادن
overridden روی هم افتادن
overrides روی هم افتادن
incapacitates ازکار افتادن
incapacitated ازکار افتادن
incapacitate ازکار افتادن
befall اتفاق افتادن
befallen اتفاق افتادن
befalling اتفاق افتادن
befalls اتفاق افتادن
override روی هم افتادن
befell اتفاق افتادن
drops افتادن چکیدن
incapacitating ازکار افتادن
overlapped رویهم افتادن
overlapped روی هم افتادن
overlaps رویهم افتادن
overlaps روی هم افتادن
surpasses پیش افتادن از
surpassed پیش افتادن از
poop از نفس افتادن
poops از نفس افتادن
surpass پیش افتادن از
postponing بتعویق افتادن
overlap روی هم افتادن
overlap رویهم افتادن
overtaking پیش افتادن
lolls بیرون افتادن
lolling بیرون افتادن
lolled بیرون افتادن
loll بیرون افتادن
dangers به خطر افتادن
chanced اتفاق افتادن
danger به خطر افتادن
chances اتفاق افتادن
chancing اتفاق افتادن
flag ازپا افتادن
postpones بتعویق افتادن
shend جلو افتادن از
to get oneself into trouble بزحمت افتادن
to take to افتادن یاپرداختن به
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
use up ازنفس افتادن
dump با صدا افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
whop پیش افتادن از
flags ازپا افتادن
to sinister in گود افتادن
to get out of breath ازنفس افتادن
to get out of shape از شکل افتادن
to hang behind عقب افتادن
lagged عقب افتادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com