Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
omnim gatherum
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
Other Matches
autogenesis
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
tragi comedy
نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
campus environment
محل بزرگی که چندین اتصال کاربر با چندین شبکه دارد مثل دانشگاه یا بیمارستان
communication
پردازندهای که شامل چندین تابع handshaking وتشخیص خطا برای چندین اتصال بین وسایل است
tump
توده درختان واقع بر روی تپه توده
multivalent
دارای چندین قدر چندین بنیانی
polygenetic
دارای چندین نیا یا چندین تخم
amalgamation
امیختگی
break-ups
امیختگی
fusions
امیختگی
break-up
امیختگی
mixing
امیختگی
fusion
امیختگی
mixedness
امیختگی
jumbles
درهم امیختگی
jumbling
درهم امیختگی
zygosis
امیختگی جنسی
jumbled
درهم امیختگی
jumble
درهم امیختگی
melange
مخلوط امیختگی
confusion of tonguer
امیختگی زبانها
coalescence
بهم امیختگی
blend
مخلوط امیختگی
blends
مخلوط امیختگی
invination
امیختگی خون عیسی در بادهای که در عشاربانی مینوشند
motley
امیخته
interwrought
در هم امیخته
portmanteaus
امیخته
portmanteaux
امیخته
mixture
امیخته
mixed
امیخته
mixtures
امیخته
medley
امیخته
zygose
امیخته
portmanteau
امیخته
medleys
امیخته
impanate
امیخته بنان
immiscible
امیخته نشدنی
coalescent
بهم امیخته
mixed tides
کشندهای امیخته
mixed number
عدد امیخته
mixed mode
باب امیخته
mixed gas
گاز امیخته
mixed crystal
کریستال امیخته
cold mix
امیخته سرد
mixed mode experssion
عبارت امیخته یاب
lemon squash
شربت امیخته ازابلیمووسوداواتر
oxyhydrogen
اکسیژن امیخته به ایدروژن
pranks
شوخی امیخته بافریب
prank
شوخی امیخته بافریب
gold amalgam
جیوه امیخته بازر
oil is immiscible with water
روغن با اب امیخته نمیشود
chrism
روغن امیخته بابلسان
mincemeat
قیمه امیخته باکشمش
mixed radix notation
نشان گذاری امیخته مبنا
mixed mode macro
درشت دستور امیخته باب
d. butter
کره اب کرده و امیخته با ارد
deep laid
امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
neo platonism
فلسفه افلاطونی امیخته با تصوف شرقی
poudrette
کودی که از مدفوع و زغال امیخته باشد
lingua franca
زبان امیخته با زبانهای دیگر گویش مختلط
law french
اصطلاحات امیخته با فرانسه که در زبان حقوقی بکارمیرود
lingua francas
زبان امیخته با زبانهای دیگر گویش مختلط
loam
خاک رس وشن که با گیاه پوسیده امیخته باشد
think piece
مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
imbroglio
قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
imbroglios
قطعه موسیقی درهم امیخته و نامرتب مسئله غامض
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
oxyhydrogen blowpipe
بوری زرگری که دران اکسیژن و ایدروژن با هم امیخته میشوند
kamptulicon
یکجورفرش که ازقندران وچوب پنبه امیخته بهم درست میکنندو....است
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
incorporating mill
کارخانهای که اجزای باروت دران امیخته میشوند کارخانه باروت سازی
gouache
رنگ کاری با رنگی که در اب حل شده و با عسل و صمغ امیخته شده
conjointly
باهم
at once
باهم
concerted
باهم
simultaneously
باهم
vis-a-vis
باهم
concurrently
باهم
tutti
باهم
simoltaneously
باهم
inchorus
باهم
simoltaneous
باهم
jointly
باهم
vis a vis
باهم
one with a
باهم
together
باهم
to whip in
باهم نگاهداشتن
one anda
همه باهم
collocation
باهم گذاری
kissing kind
باهم دوست
to huddle together
باهم غنودن
to keep company
باهم بودن
interweaves
باهم امیختن
coexist
باهم زیستن
interwove
باهم امیختن
interweave
باهم امیختن
coinciding
باهم رویدادن
coincides
باهم رویدادن
coincided
باهم رویدادن
coincide
باهم رویدادن
coexists
باهم زیستن
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
coexisting
باهم زیستن
combining
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
combine
باهم پیوستن
We went together .
باهم رفتیم
coexisted
باهم زیستن
interweaving
باهم امیختن
coadunate
باهم روییده
cowork
باهم کارکردن
to act jointly
باهم کارکردن
concomitancy
باهم بودن
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
cooperate
باهم کارکردن
to work together
باهم کارکردن
to grow together
باهم پیوستن
collaborated
باهم کارکردن
collaborate
باهم کارکردن
to be together
باهم بودن
collaborates
باهم کارکردن
cohabitation
زندگی باهم
collaborating
باهم کارکردن
all at once
همه باهم
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
impacted
باهم جمع شده
impacted
باهم جوش خورده
compares
برابرکردن باهم سنجیدن
splice
باهم متصل کردن
sums
باهم جمع کردن
spliced
باهم متصل کردن
splices
باهم متصل کردن
splicing
باهم متصل کردن
Co
پیشوندیست بمعنی با و باهم
sum
باهم جمع کردن
to be together with somebody
با کسی باهم بودن
co-
پیشوندیست بمعنی با و باهم
cohabits
باهم زندگی کردن
to hang together
باهم مربوط بودن
to grow together
باهم یکی شدن
to grow into one
باهم یکی شدن
to bill and coo
باهم غنج زدن
coact
باهم نمایش دادن
to be good pax
باهم دوست بودن
they had words
باهم نزاع کردند
coapt
باهم جور امدن
coapt
باهم متناسب شدن
coexistent
باهم زیست کننده
coextend
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
symmetrize
باهم قرینه کردن
com
پیشوند بمعانی با و باهم
cross fertilize
باهم پیوند زدن
promiscuous bathing
ابتنی زن و مرد باهم
intercommon
باهم شرکت کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
to hang together
باهم پیوسته یامتحدبودن
confuse
باهم اشتباه کردن
confuses
باهم اشتباه کردن
compare
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
برابرکردن باهم سنجیدن
comparing
برابرکردن باهم سنجیدن
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
grade
جورکردن باهم امیختن
grades
جورکردن باهم امیختن
cohabit
باهم زندگی کردن
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
to keep friends
باهم دوست ماندن
chum
باهم زندگی کردن
chums
باهم زندگی کردن
correlation
بستگی دوچیز باهم
to keep company
باهم امیزش کردن
interwed
باهم پیوند کردن
interchange
باهم عوض کردن
interchanged
باهم عوض کردن
interchanging
باهم عوض کردن
interchanges
باهم عوض کردن
charlatanic
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
to spar at each other
باهم مشت بازی کردن
They are hardly comparable .
منا سبتی باهم ندارند
pools
شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled
شریک شدن باهم اتحادکردن
pool
شریک شدن باهم اتحادکردن
to cotton together
باهم ساختن یارفاقت کردن
simultaneous
باهم واقع شونده همزمان
cons
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
We entered the room together .
باهم وارد اطاق شدیم
they were made one
یعنی باهم عروسی کردند
confluent
باهم جاری شونده متلاقی
we are kin
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
col
پیشوند بمعانی باو باهم
to go to gether
بهم خوردن باهم جوربودن
add
جمع زدن باهم پیوستن
adds
جمع زدن باهم پیوستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com