Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
Other Matches
lay one's hopes on
امید بستن به
to r. one's hops in a person
امید به کسی بستن
prospect
[of something]
امید موفقیت
[در چیزی]
to lay down ones hopes
از چیزی امید بریدن یا دست کشیدن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
polyamide
پلی امید ترکیبی شامل چند گروه امید
solipsism
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to dash one's hopes
امید کسی را نا امید کردن
levy a tax on
مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on something
مالیات بر چیزی بستن
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
hasps
بستن دور چیزی پیچیدن
hasp
بستن دور چیزی پیچیدن
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
to back
روی چیزی شرط بستن
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
overtaxes
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtax
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
seals
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seal
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
to put somebody in chains
<idiom>
دست و پای کسی
[چیزی]
را بستن
[اصطلاح]
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
To bet on something .
روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
peg
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
clip-on
<adj.>
گیره دار
[چیزی با گیره برای بستن]
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
expectant of
به امید
amide
امید
expectations
امید
expectation
امید
trust
امید
trusted
امید
trusts
امید
esperance
امید
In the hope of. Hopingg that . . . .
به امید …
hoped
امید
bereft of hope
نا امید
hopes
امید
hope
امید
hoping
امید
desperate
بی امید
to indulge a hope
امید پروردن
expectancy
امید توقع
See you again . So long.
به امید دیدار
promising
امید بخش
silver lining
روزنهی امید
to cherish the hope that ...
امید بپرورند که ...
gray
نا امید بد بخت
wet blanket
نا امید کردن
mathematical expectation
امید ریاضی
wet blankets
نا امید کردن
life expectancies
امید زندگی
ray of hope
روزنه امید
life expectancy
امید زندگی
life expectancy
امید به زندگی
disappoint
نا امید کردن
disappoints
نا امید کردن
life expectancies
امید به زندگی
expectance
امید توقع
unpromising
بدون امید
let someone down
نا امید کردن
expected value
مقدار امید ریاضی
to build one's hope upon
امید خودراروی 0000قراردادن
hope
[for something]
امید
[برای چیزیی]
To give up in despaer . To lose hope .
قطع امید کردن
expectation
مقدار امید ریاضی
To give up hope
[abandon hope]
قطع امید کردن
a rosy future
آینده امید بخشی
towardly
امید بخش مطلوب
turn over
<idiom>
نا امید وافسرده شدن
expectations
مقدار امید ریاضی
To be out to do some thing .
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
prospect of success
چشم داشت یا امید کامیابی
respire
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
hope against hope
<idiom>
در نومیدی بسی امید است
it promisews to be easy
امید میرود اسان باشد
respiring
امید تازه پیدا کردن
to inspire a personwith hopes
روح امید در کسی دمیدن
respired
امید تازه پیدا کردن
if things shape well
مایه امید واری بودن
rosy
<adj.>
امید بخش
[نوید دهنده]
to rangeoneself
خودرا
There is little hope
امید چندانی نمی رود (نیست )
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) .
امید وارم نظرتان را تأمین کند
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to dress up
خودرا اراستن
to a onself
خودرا اراستن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
mince
حرف خودرا خوردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
flatten
روحیه خودرا باختن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
self assertion
خودرا جلو اندازی
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to breakin
خودرا داخل کردن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
minces
حرف خودرا خوردن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
pontify
خودرا مقدس نمودن
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
flattens
روحیه خودرا باختن
insconce
خودرا جای دادن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
Something wI'll turn up .
خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
He was engrossed in conversation .
فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilt
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilting
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com