Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
retail bin
انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
Other Matches
retail bin
انبار جزئی
combat resolution
تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
basic issue list
اقلام مندرج در فهرست توزیع اولیه اقلام بار مبنای اولیه اقلام شارژ انبار
caged storage
قسمتی از انبار که برای نگهداری اقلام مخصوص وخطرناک در نظر گرفته شده انبار محصور
category
اقلام اماد
basic end item
اقلام اولیه اماد
centralized items
اقلام اماد تمرکزی
disposable end item
اماد یا اقلام قابل انهدام
snatches
جزئی
minute
جزئی
petty
جزئی
indifferent
جزئی
partial
جزئی
snatching
جزئی
picayune
جزئی
snatch
جزئی
ternal
سه جزئی
remotest
جزئی
remotest
جزئی کم
snatched
جزئی
remoter
جزئی کم
remote
جزئی
remote
جزئی کم
piddling
جزئی
remoter
جزئی
retail
جزئی
nominal
جزئی
sexpartite
شش جزئی
fiddling
جزئی
trifling
جزئی
peppercorn
جزئی
peppercorns
جزئی
inappreciable
جزئی
rush
جزئی
snatchy
جزئی
small
جزئی کم
smaller
جزئی کم
negligible
جزئی
rushed
جزئی
parcel
جزئی از یک کل
parcels
جزئی از یک کل
paltry
جزئی
portion
جزئی
portions
جزئی
smallest
جزئی کم
rushing
جزئی
paultry
جزئی
potties
جزئی
haxamerous
شش جزئی
imperceptible
جزئی
inconsiderable
جزئی
peddling
جزئی
hexamerous
شش جزئی
A part of the whole .
جزئی از کل
potty
جزئی
adaphorous
جزئی
duple
دو جزئی
triparite
سه جزئی
picayubnish
جزئی
corpuscular
جزئی
two limbed
دو جزئی
detailing
جزئی از اثر
quadripartite
چهار جزئی
septempartite
هفت جزئی
negligibly
بطور جزئی
detail
جزئی از اثر
partial
مغرض جزئی
partial competition
رقابت جزئی
it is immaterial
جزئی است
insignificantly
بطور جزئی
shading
اختلاف جزئی
gewgaws
چیز جزئی
clause
جزئی از جمله
partial correlation
همبستگی جزئی
incidentals
رویداهای جزئی
gewgaw
چیز جزئی
incomplete breakdown
شکست جزئی
partial correctness
صحت جزئی
partial eqilibrium
تعادل جزئی
clauses
جزئی از جمله
light laod
بار جزئی
partial loss
زیان جزئی
partial order
ترتیب جزئی
partial plan
برنامه جزئی
partial pressure
فشار جزئی
partial adjustment
تعدیل جزئی
particular average
خسارات جزئی
particular average
خسارت جزئی
little
ناچیز جزئی
pettily
بطور جزئی
inconspicuous
جزئی غیرمحسوس
pittance
مبلغ جزئی
quinquepartite
پنج جزئی
skirmish
جنگ جزئی
lobed
چند جزئی
minor constituent
عنصر جزئی
minor elements
عناصر جزئی
minuitae
نکات جزئی
minus cule
ریز جزئی
multipartite
چند جزئی
retail dealer
جزئی فروش
partial function
تابع جزئی
nugae
نکات جزئی
opuscule
اثر جزئی
parial derivative
مشتق جزئی
skirmishes
جنگ جزئی
partial adjustment
تطابق جزئی
nipped
چیزی جزئی
excursus
بحث جزئی
wholly or in part
جزئی یا کلی
retail
جزئی فروشی
flesh wound
زخم جزئی
dodecamerous
دوازده جزئی
trivialism
چیز جزئی
incidental
جزئی ضمنی
fractionary
جزئی خرد
nip
چیزی جزئی
fractional damage
خسارت جزئی
tertramerous
چهار جزئی
partial fraction
کسر جزئی
pair
هرچیز دو جزئی
fewtrils
چیز جزئی
nips
چیزی جزئی
glim
درک جزئی
a minor incident
یک حادثه جزئی
heptamerous
هفت جزئی
nuance
فرق جزئی
drop in the bucket
<idiom>
مقداری جزئی
extrinsic
جزئی ضمیمه
nuances
فرق جزئی
fractionally
بطور جزئی
immaterial
معنوی جزئی
application study
بررسی امکان کاربرد اقلام جدید اماد
partial differential equation
معادلات دیفرانسیل جزئی
budged
تکان جزئی خوردن
budges
تکان جزئی خوردن
Order theory
ترتیب جزئی
[ریاضی]
partial enhancement factor
ضریب تشدید جزئی
pulls
برتری جزئی و مختصر
budge
تکان جزئی خوردن
partial carry
رقم تقلی جزئی
partial reduction coefficient
ضریب تقلیل جزئی
partial sum
حاصل جمع جزئی
(not) know the first thing about something
<idiom>
اطلاعات جزئی داشتن
A fundamental (slight) difference.
اختلاف اساسی ( جزئی )
to p an element to a word
جزئی از سر واژهای دراوردن
partial equilibrium analysis
تحلیل تعادل جزئی
pull
برتری جزئی و مختصر
hint
چیز خیلی جزئی
budging
تکان جزئی خوردن
free of particular average
معاف از خسارات جزئی
retail
بصورت جزئی فروختن
light load test
ازمایش بار جزئی
giblet
خرده ریز جزئی
light damage
خسارت جزئی یا سبک
inappreciative
غیر محسوس جزئی
shade of meaning
اختلاف جزئی در معنی
henpeck
کوشش درمداخلات جزئی
hints
چیز خیلی جزئی
hinted
چیز خیلی جزئی
retail trade
معامله بصورت جزئی
par tial eclipse
کسوف یا خسوف جزئی
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
compound
چند جزئی جسم مرکب
shade
اختلاف جزئی سایه رنگ
shadings
اختلاف جزئی سایه رنگ
shades
اختلاف جزئی سایه رنگ
compounded
چند جزئی جسم مرکب
compounds
چند جزئی جسم مرکب
to i. on particulars
به چیزهای جزئی اهمیت دادن
light transition loss
تلف عبوری بار جزئی
iridectomy
بریدن یا در اوردن جزئی ازعنبیه
flyspeck
چیز جزئی وبی اهمیت
crawling peg
تغییرات جزئی در نرخ ارز
tromometer
الت سنجش زمین لرزههای جزئی
commutator riple
تغییرات جزئی ناشی از یکسوکردن جریان
nugacity
چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
elements
رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
to plume oneself on something
برای چیز جزئی یا عاریه بالیدن
element
رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
basic issue items
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
de minimis
خیلی جزئی
[که به حساب شمرده شود]
[قانون]
adjustment
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
adjustments
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
fussily
ازروی بیقراری با اهمیت دادن بچیزهای جزئی
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
coarse sight
زاویه یاب مخصوص تنظیمات جزئی ودقیق
tail group
مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
class i installation
انبار اماد طبقه 1
class ii installation
انبار اماد طبقه 2
stocker
اتومبیل مسافرتی بدون تغییریا تغییرات جزئی برای مسابقه
assignment of space
تخصیص جا برای انبار کردن اماد
systematic theology
بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
referral order
درخواست برای اماد غیرموجود یا جایگزین در انبار
vapor pressure
فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
not stage
مدار یا جزئی در یک سیستم لاجیک که وجود یا عدم وجودخروجی برعکس حالت ورودی و یا نقیض ان میباشد
nitralloy
قطعات نیتریده شده حاوی مقادیر جزئی کربن الومینیوم کرم منیزیوم و احتمالا گوگردو غیره
gestalt
تشکیل و ترکیب چندعامل یاپدیده فیزیکی وحیاتی وروانشناسی برای انجام کارواحدو دست داده جزئی از کل شوند
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com