English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
Other Matches
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
revenges انتقام کشیدن
revenging انتقام کشیدن
avenge انتقام کشیدن
avenged انتقام کشیدن
avenging انتقام کشیدن
revenged انتقام کشیدن
revenge انتقام کشیدن
avenges انتقام کشیدن
to take vengeance on a person ازکسی انتقام کشیدن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
revenges انتقام
retaliation انتقام
vengeance انتقام
reprisal انتقام
revenged انتقام
reprisals انتقام
vengeanee انتقام
revenging انتقام
vindictive انتقام
wanion انتقام
revenge انتقام
avenger دادگیر انتقام جو
nemesis الهه انتقام
wreaks انتقام گرفتن
wreaking انتقام گرفتن
wreaked انتقام گرفتن
wreak انتقام گرفتن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
vendetta انتقام گیری
fury روح انتقام
get even <idiom> انتقام گرفتن
revenger انتقام گیرنده
vendettas انتقام گیری
vengeful بشدت انتقام جو
venge انتقام گرفتن
bouse بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
it savours of revenge دلالت بر انتقام میکند
nemesis کینه جویی انتقام
letters of reprisal اجازه نامه انتقام
weight بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
to slake one's revenge اتش انتقام خودراخاموش کردن
to take vengeance on any one تلافی بر سر کس در اوردن از کسی انتقام گرفتن
it savours of revenge بوی انتقام یاکینه جویی ازان می اید
To pamper ( solicit ) someone . To play up to someone . ناز کسی را کشیدن ( منت کشیدن )
to rangeoneself خودرا
snuffling باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffled باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffle باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffles باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a onself خودرا اراستن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to dress up خودرا اراستن
agonise زحمت کشیدن درد کشیدن
twinge درد کشیدن تیر کشیدن
twinges درد کشیدن تیر کشیدن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
pontify خودرا مقدس نمودن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
to sun one self خودرا افتاب دادن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
insconce خودرا جای دادن
flatten روحیه خودرا باختن
flattens روحیه خودرا باختن
minces حرف خودرا خوردن
mince حرف خودرا خوردن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to breakin خودرا داخل کردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
To pay off someone. To settle old scores with someone. با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
drag کشیدن بزور کشیدن
drags کشیدن بزور کشیدن
dragged کشیدن بزور کشیدن
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
pull up بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
draw کشیدن
snick کشیدن
stretched : کشیدن
subduct کشیدن
draws کشیدن
withdrawals پس کشیدن
draws چک کشیدن
suspire اه کشیدن
thread نخ کشیدن به
imbibing در کشیدن
shoved کشیدن
stretches : کشیدن
stretched کشیدن
sighs اه کشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com